كشتن نفس يعني چه ؟
يك پرسش ديگر باقي است و آن اينكه اگر از نظر اخلاقي اسلامي استعدادهاي طبيعي نبايد نابود شود ، پس تعبير به نفس كشتن ، يا ميراندن نفس كه احيانا در تعبيرات ديني و بيشتر در تعبيرات معلمين اخلاق اسلامي و بالاخص در تعبيرات عارف مشربان اسلامي آمده است ، چه معني و چه
مفهومي دارد ؟
پاسخ: اين پرسش از آنچه قبلا گفتيم روشن شد ، اسلام نميگويد طبيعت نفساني و استعداد فطري طبيعي را بايد نابود ساخت ، اسلام ميگويد :
" نفس اماره" را بايد نابود كرد ، همچنانكه گفتيم ، نفس اماره نماينده اختلال و به هم خوردگي و نوعي طغيان و سركشي است كه در ضمير انسان به علل خاصي رخ ميدهد ، كشتن نفس اماره معني خاموش كردن و فرو نشاندن فتنه و طغيان را در زمينه قوا و استعدادهاي نفساني ميدهد ، فرق است ميان خاموش كردن فتنه و ميان نابود كردن قوائي كه سبب فتنه ميگردند ، خاموش كردن فتنه چه در فتنههاي اجتماعي و چه در فتنههاي رواني مستلزم نابود كردن افراد و قوائي كه سبب آشوب و فتنه شدهاند نيست ، بلكه مستلزم اين است كه عواملي كه آن افراد و قوا را وادار به فتنه كرده است از بين برده شود .
بعدا خواهيم گفت كه اين نوع ميراندن گاهي به اشباع و ارضاء نفس حاصل ميشود و گاهي به مخالفت با آن .
اين نكته بايد اضافه شود كه در تعبيرات ديني ، ما هرگز كلمهاي كه به معني " نفس كشتن " باشد ، پيدا نمي كنيم ، تعبيراتي كه هست كه البته از دو سه مورد تجاوز نمي كند بصورت ميراندن نفس است .
اخلاق جنسي!!!
در قسمت
گذشته از اين بحث اصول اخلاق باصطلاح نوين جنسي تشريح شد ، اكنون نوبت آن است كه اصول و پايههائي كه اين مكتب بر روي آنها بنا شده است ارزيابي نمائيم
.
آن اصول
عبارت است از :
1 - آزادي هر
فردي مطلقا محترم است و بايد محفوظ بماند ، مگر آنجا كه مزاحم آزادي ديگران باشد ، بعبارت ديگر : آزادي را جز آزادي نميتواند
محدود كند
.
2 - سعادت
بشر در گرو پرورش استعدادهائي است كه در نهاد دارد ، خودپرستيها و ناراحتيهاي روحي ، ناشي از آشفتگي غرائز ، و بالاخص غريزه
جنسي است ، و آشفتگي
غرائز از عدم ارضاء و اشباع آنها ناشي ميگردد
.
3 - آتش ميل و رغبت بشر ، در اثر منع و محدوديت ، فزوني ميگيرد ، و مشتعلتر ميگردد و در اثر ارضاء و اشباع كاهش مييابد و آرام ميگيرد ، براي انصراف بشر از توجه دائم به امور جنسي و جلوگيري از عوارض ناشي از آن ، راه صحيح اين است كه هر گونه قيد و ممنوعيتي را در اين راه از جلو پايش برداريم چنانكه ملاحظه ميشود ، اصل اول از اصول بالا ، فلسفي و اصل دوم تربيتي و اصل سوم رواني است .
اين سه اصل را ما از مجموع گفتهها و نظرات طرفداران اين سيستم اخلاقي استنباط ميكنيم و الا هيچكدام از آنان به اين ترتيب و تفصيل اصول سيستم اخلاقي خود را بيان نكردهاند .
حقوق انسانيت
يك مطلب در اينجا وجود دارد و آن اين است : آيا آنچيزيكه دفاع از آن مشروع است منحصر است باينكه حقوق خودي يك فرد يا حقوق خودي يك ملت از ميان برود ، منحصر بهمين است يا در ميان اموريكه دفاع از آنها واجب و لازم است بعضي از امور است كه اينها جزء حقوق فرد يا حقوق ملت خاص نيست ، بلكه جزء حقوق انسانيت است ، پس اگر حق انسانيت در يك موردي مورد تهاجم قرار بگيرد جنگيدن به عنوان دفاع از حقوق انسانيت چه حكمي دارد ؟
آيا مشروع است يا غير مشروع ؟
ممكن است كسي بگويد دفاع از حقوق انسانيت يعني چه ؟ !
من فقط از حقوق فردي خودم بايد دفاع كنم يا حداكثر از حقوق مليم بايد دفاع كنم ، من را
بحقوق انسانيت چه كار ! ولي اين حرف درستي نيست . گرفته نيست ، افراد ديگر و ملتهاي ديگر نيز ميتوانند بلكه بايد بكمك آزادي بشتابند و بجنگ سلب آزادي و اختناق بروند . در اينجا چي جواب
ميدهيد ؟
گمان نمي كنم كسي ترديد بكند كه مقدسترين اقسام جهادها و مقدسترين اقسام جنگها جنگي است كه بعنوان دفاع از حقوق انسانيت صورت گرفته باشد .
در مدتيكه الجزايريها با استعمار فرانسه ميجنگيدند يكعده افراد حتي از اروپائيها در اين جنگ شركت ميكردند ، يا بصورت سرباز يا بصورت غيرسرباز ، آيا از نظر شما فقط الجزايريها جنگيدنشان مشروع بود چون حقوق خودشان مورد تجاوز قرار گرفته بود ، پس بنابر اين
فردي كه از اقصي بلاد اروپا آمده بنفع اين ملت وارد پيكار شده او ظالم و متجاوز است و بايد باو گفت فضولي موقوف ، بتو چه مربوط است ، كسيكه بحقوق تو تجاوز نكرده تو چرا اينجا شركت ميكني ، يا او بايد بگويد من از حق انسانيت دفاع ميكنم ، و حتي جهاد چنين شخصي از جهاد آن الجزايري مقدستر است چون او جنبه دفاع از خود دارد و عمل اين اخلاقيتر است از عمل او و مقدستر است از عمل او ؟
مسلما شق دوم صحيح است . آزاديخواهانيكه يا حقيقتا آزاديخواه هستند يا تظاهر ميكنند بازاديخواهي
و احترامي كسب كردهاند در ميان عموم ، احترام خودشانرا در ميان توده مردم مديون همين حالت هستند كه خودشانرا مدافع حقوق انسانيت ميشمارند نه مدافع حقوق فرد خودشان يا ملت خودشان يا قاره خودشان . و احيانا آنها اگر از حدود زبان و قلم و نطق و خطابه و روشن كردن افكار بگذارند و بروند وارد ميدان جنگ بشوند مثلا طرفدار حقوق فلسطينيها يا ويتكنگها بشوند دنيا خيلي بيشتر آنها را تقديس ميكند نه اينكه دنيا آنها را مورد حمله و هجوم قرار ميدهد كه بتو چه اين فضوليها ، اينها بتو چه مربوط است ؟ ! كسيكه بتو كار ندارد !
انواع دفاع
بعضيها اينجا نظرشان محدود است ميگويند يعني دفاع از شخص خود ، جنگ آنوقت
مشروع است كه انسان چه بعنوان يك فرد و چه بعنوان يك قوم و ملت بخواهد از خودش و از حيات خودش دفاع كند . پس اگر يك قومي يا يك ملتي
حياتش از ناحيه ديگري در معرض خطر قرار گرفت اينجا دفاع از حيات امريست مشروع همچنين اگر ثروتش و مالكيتش مورد تهاجم قرار گرفت باز اين
از نظر حقوق انساني حق دارد كه از حق خود دفاع كند بنابر اين يك فرد
آنوقتيكه مال و ثروتش مورد تهاجم قرار ميگيرد حق دارد كه از ثروت خودش
دفاع كند يا يك ملت اگر يك قوم ديگري بخواهند ثروت او را تصاحب كنند و بنحوي ببرند حق دارد كه از ثروت خودش دفاع كند و لو با جنگ .
اسلام ميگويد : « المقتول دون اهله و عياله شهيد » . يعني كسيكه در
مقام دفاع از
مالش و از ناموسش كشته بشود از نظر اسلام شهيد است .
پس دفاع از ناموس هم مانند دفاع از جان و مال است ، بلكه بالاتر است ، دفاع از شرافت است ، دفاع از استقلال براي يك ملت قطعا امري مشروع است پس در صورتيكه يك قوم بخواهند استقلال قوم ديگريرا بگيرند و آنها را تحت قيموميت خودشان قرار بدهند و اين ملت بخواهند از استقلال خودش دفاع كند و دست باسلحه ببرد ، كاري مشروع و بلكه ممدوح و قابل تحسين انجام داده است . پس دفاع از حيات ، دفاع از مال و ثروت و سرزمين ، دفاع از استقلال ، دفاع از ناموس ، همه اينها دفاعهائيست مشروع . كسي ترديد نميكند كه در اين موارد دفاع جايز است و لهذا گفتيم كه آن نظريكه بعضي مسيحيان ميگويند دين بايد طرفدار صلح باشد نه طرفدار جنگ ، و جنگ مطلقا بد است و صلح مطلقا خوب است ، حرف بي موردي است .
جنگي كه بعنوان دفاع باشد نه تنها بد نيست بسيار هم خوب است و جزء ضرورتهاي حيات بشر است كه قرآن كريم هم باين مطلب تصريح ميكند كه :
« لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض »( بقره - 251)يا جاي ديگر ميفرمايد : « لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله »( حج – (39 . تا اينجا را همه تقريبا قبول دارند .
پرورش روح
پرورش عقل و فكر و كسب استقلال فكري و مبارزه با اموري كه بر ضد استقلال عقل است از قبيل تقليد از نياكان، از اكابر و چشم پركنها ، از رفتار اكثريت و امثال اينها مورد عنايت شديد اسلام است. پرورش اراده و كسب مالكيت بر نفس و آزادي معنوي از حكومت مطلقهء ميلها مبناي بسياري از عبادات اسلامي و ساير تعليمات اسلامي است . پرورش حس حقيقت جويي و علم طلبي ، پرورش عواطف اخلاقي ، پرورش حس جمال و زيبايي ، پرورش حس پرستش ، هر كدام به نوبهء خود مورد توجه عميق اسلام است .
پرورش جسم
اسلام " تن پروري " به معني " نفس پروري " و شهوت پرستي را شديدا محكوم كرده است ، اما پرورش بدن به معني مراقبت و حفظ سلامت و بهداشت را از واجبات شمرده است و هر نوع عملي را كه براي بدن زيانبخش باشد حرام شمرده است . اسلام آنجا كه يك امر واجب ( مانند روزه ) احيانا براي بدن مضر تشخيص داده شود تكليف آن را ساقط ميكند ، بلكه چنين روزهاي را حرام ميداند . هر اعتيادي كه براي بدن مضر باشد از نظر اسلام حرام است . آداب و سنن بسياري در اسلام به خاطر بهداشت و سلامت بدن وضع شده است .
ممكن است افرادي ميان " پرورش بدن " كه امري بهداشتي است و " تن پروري " به معني نفس پروري كه امري اخلاقي است فرق نگذارند و خيال كنند اسلام كه با تن پروري مخالف است با بهداشت بدن مخالف است ، پس لاقيدي در حفظ سلامت و بلكه كارهايي كه مضر به بهداشت و سلامت بدن است از نظر اسلام كار اخلاقي است . و اين اشتباهي فاحش و خطرناك است . تقويت و
سلامت بدن و بهداشت آن كجا و تن آساني و تن پروري كجا ؟
نفس پروري و شهوت پرستي كه در اسلام محكوم است ، همان طوريكه بر ضد روح پروري است و موجب بيماري روح و روان ميگردد ، بر ضد بهداشت و پرورش صحيح جسم نيز هست و منجر به بيماري جسمي ميگردد ، زيرا نفس پروري و شهوت پرستي منجر به بيماري جسمي ميگردد ، زيرا نفس پروري و شهوت پرستي منجر به افراط كاريها ميشود و افراط كاريها منشأ اختلالات اساسي در جهازات بدني .
پرورش استعدادها
تعليمات اسلامي نشان ميدهد كه اين مكتب مقدس الهي به همهء ابعاد انسان ، اعم از جسمي و روحي ، مادي و معنوي ، فكري و عاطفي ، فردي و اجتماعي توجه عميق داشته است و نه تنها جانب هيچ كدام را مهمل نگذاشته است بلكه عنايت خاص به " پرورش " همهء اينها روي اصل معيني داشته است .
تعصبات ملي
واحد اجتماعي ، خواه خانواده ، خواه قبيله و خواه ملت ( به اصطلاح امروز فارسي ) با نوعي احساسات و تعصبات همراه است ، يعني در انسان يك نوع
حس جانبداري نسبت به خانواده و قوم و ملت خود پيدا ميشود .
اين حس جانبداري ممكن است در واحد خيلي بزرگتر يعني واحد "
قارهاي و منطقهاي " نيز به وجود آيد ، مثلا مردم اروپا در برابر مردم
آسيا يك نوع حس جانبداري نسبت به خود احساس ميكنند و بالعكس مردم آسيا در برابر مردم
اروپا
.
همان طور كه مردم يك نژاد نيز امكان دارد كه چنين احساسي نسبت به هم نژادان
خود داشته باشند
.
مليت از خانواده " خود خواهي " است كه از حدود فرد و قبيله تجاوز كرده شامل افراد يك ملت شده است و خواه ناخواه عوارض اخلاقي خود
خواهي
: تعصب عجب ، نديدن عيب خود ( البته عيبهاي ملي در مقياس ملت ) . بزرگتر ديدن خوبيهاي خود ، تفاخر و امثال اينها را همراه دارد .
قافلهاي كه به حج ميرفت
قافلهاي از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت ، همينكه به مدينه رسيد چند روزي توقف و استراحت كرد ، و بعد از مدينه به مقصد مكه به راه افتاد . در بين راه مكه و مدينه ، در يكي از منازل ، اهل قافله با مردي مصادف شدند كه با آنها آشنا بود . آن مرد در ضمن صحبت با آنها ، متوجه شخصي درميان آنها شد كه سيماي صالحين داشت ، و با چابكي و نشاط مشغول خدمت و رسيدگي به كارها و حوائج اهل قافله بود ، در لحظه اول او را شناخت . با كمال تعجب از اهل قافله پرسيد : اين شخصي را كه مشغول خدمت و انجام كارهاي شماست ميشناسيد ؟ .
- نه ، او را نميشناسيم ، اين مرد در مدينه به قافله ما ملحق شد . مردي
صالح و
متقي و پرهيزگار است . ما از او تقاضا نكردهايم كه براي ما كاري انجام
دهد ، ولي او خودش مايل است كه در كارهاي ديگران شركت كند و به آنها كمك
بدهد
.
- " معلوم است كه
نميشناسيد ، اگر ميشناختيد اين طور گستاخ نبوديد ، هرگز حاضر نميشديد مانند يك خادم به كارهاي شما رسيدگي كند " .
- " مگر اين شخص كيست ؟ "
- " اين ، علي بن الحسين
زين العابدين است
" .
جمعيت آشفته به پاخاستند و خواستند براي معذرت دست و پاي امام را ببوسند .
آنگاه به عنوان گله گفتند : " اين چه كاري بود كه شما با ما كرديد ؟
!
ممكن بود خداي ناخواسته ما جسارتي
نسبت به شما بكنيم ، و مرتكب گناهي بزرگ بشويم " .
امام : " من عمدا شمارا كه مرا نميشناختيد براي همسفري انتخاب
كردم ، زيرا گاهي با كساني كه مرا ميشناسند مسافرت ميكنم ، آنها به خاطر رسول خدا زياد به من عطوفت و مهرباني ميكنند ،
نميگذارند كه من عهدهدار كار و خدمتي بشوم ، از اينرو مايلم همسفراني
انتخاب
كنم كه مرا نميشناسند و از معرفي خودم هم خودداري ميكنم تا بتوانم
به سعادت خدمت رفقا نائل شوم " .
جملههايي هست كه امام ميفرمايد : " اكره ان آخذ برسول الله ما لا اعطي مثله » " ، و در روايتي هست كه فرمود : " ((ما اكلت بقرابتي من رسول))
غذاي دسته جمعي
همينكه رسول اكرم و
اصحاب و ياران از مركبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمين نهادند ، تصميم جمعيت براين شد كه براي غذا گوسفندي را ذبح و آماده
كنند
.
يكي از اصحاب گفت : " سر بريدن گوسفند با من " .
ديگري : " كندن پوست آن بامن " .
سومي : " پختن گوشت آن بامن " .
چهارمي : . . .
رسول اكرم : " جمع كردن هيزم از صحرا بامن " .
جمعيت : " يا رسول الله شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد ، ما
خودمان با كمال
افتخار همهاينكارها را ميكنيم " .
رسول اكرم : " ميدانم كه شما ميكنيد ، ولي خداوند دوست نمي دارد
بندهاش
را در ميان يارانش با وضعي متمايز ببيند كه ، براي خود نسبت به ديگران
امتيازي قائل شده باشد " .
سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد.
همسفر حج
مردي از سفر حج برگشته ، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را براي امام
صادق تعريف ميكرد ، مخصوصا يكي از همسفران خويش را بسيار ميستود كه ، چه
مرد بزرگواري بود ، ما به معيت همچو مرد شريفي مفتخر بوديم .
يكسره مشغول طاعت و عبادت بود ، همينكه در منزلي فرود ميآمديم او فورا
به
گوشهاي ميرفت ، و سجاده خويش را پهن ميكرد ، و به طاعت و عبادت خويش
مشغول ميشد
.
امام : " پس چه كسي كارهاي او را انجام ميداد ؟
و كه حيوان او را تيمار
ميكرد ؟
"
- البته افتخار اين كارها با ما بود . او فقط به كارهاي مقدس خويش مشغول بود و كاري به اين كارها نداشت .
- " بنابر اين همه شما از
او برتر بودهايد
" .
بستن زانوي شتر
قافله چندين ساعت راه رفته بود . آثار خستگي در سواران و در مركبها پديد
گشته بود . همينكه به منزلي رسيدند كه آنجا آبي بود ، قافله فرود آمد .
رسول اكرم نيز كه همراه قافله بود ، شتر خويش را خوابانيد و پياده شد . قبل
از همه چيز ، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و
مقدمات نماز را فراهم كنند .
رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد ، به آن سو كه آب بود روان شد ، ولي بعد از
آنكه مقداري رفت ، بدون آنكه با احدي سخني بگويد ، به طرف مركب خويش
بازگشت
. اصحاب و ياران با تعجب باخود ميگفتند آيا
اينجا را براي فرود آمدن نپسنديده است و ميخواهد فرمان حركت بدهد ؟ ! چشمها مراقب
و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود .
تعجب جمعيت هنگامي زياد شد كه ديدند همينكه به شتر خويش رسيد ، زانوبند را برداشت و زانوهاي شتر را بست ، و دو مرتبه به سوي مقصد اولي خويش روان شد . فريادها از اطراف بلند شد : "
اي رسول خدا ! چرا مارا فرمان ندادي كه اين كار را برايت بكنيم ، و به خودت زحمت دادي و برگشتي ؟
ما كه با كمال افتخار براي انجام اين خدمت آماده بوديم " .
در جواب آنها فرمود :
" هرگز از ديگران در كارهاي خود كمك نخواهيد ، و بديگران اتكا نكنيد ، ولو براي يك قطعه چوب مسواك باشد "
خواهش دعا !!! ...دعا نمي كنم ؟؟؟
شخصي باهيجان و اضطراب ، به حضور امام صادق " ع
" آمد و گفت :
" درباره من دعايي بفرماييد
تا خداوند به من وسعت رزقي بدهد ، كه خيلي فقير و تنگدستم " .
امام : " هرگز دعا نميكنم " .
- " چرا دعا نميكنيد ؟ ! "
" براي اينكه خداوند راهي
براي اينكار معين كرده است ، خداوند امر كرده كه روزي را پيجويي كنيد ، و طلب نماييد . اما تو ميخواهي در خانه
خود
بنشيني ، و با دعا روزي را به خانه خود بكشاني ! "
مردي كه كمك خواست
به گذشته پرمشقت خويش ميانديشيد ، به يادش ميافتاد كه چه روزهاي
تلخ و پر
مرارتي را پشت سر گذاشته ، روزهايي كه حتي قادر نبود قوت روزانه زن و
كودكان معصومش را فراهم نمايد . با خود فكر ميكرد كه
چگونه يك جمله كوتاه - فقط يك جمله - كه در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به روحش
نيرو داد و مسير زندگانيش را عوض كرد ، و او و خانوادهاش را از فقر و
نكبتي كه گرفتار آن بودند نجات داد .
او يكي از صحابه رسول اكرم بود . فقر و تنگدستي براو چيره شده بود .
در يك روز
كه حس كرد ديگر كارد به استخوانش رسيده ، با مشورت و پيشنهاد زنش
تصميم گرفت برود ، و وضع خود را براي رسول
اكرم شرح دهد ، و از آن حضرت استمداد مالي كند .
با همين نيت رفت ، ولي قبل از آنكه حاجت خود را بگويد اين جمله از زبان رسول
اكرم به گوشش خورد : " هركس از
ما كمكي بخواهد ما به او كمك ميكنيم ، ولي اگر كسي بينيازي بورزد و دست حاجت پيش مخلوقي دراز
نكند ،
خداوند او را بينياز ميكند " . آن روز چيزي نگفت ، و به خانه خويش
برگشت . باز با هيولاي مهيب فقر كه همچنان بر خانهاش سايه افكنده
بود روبرو شد ، ناچار روز ديگر به همان نيت به مجلس رسول اكرم حاضر شد
، آن روز هم همان جمله را
از رسول اكرم شنيد : " هركس از
ما كمكي بخواهد ما به او كمك ميكنيم ، ولي اگر كسي بي نيازي بورزد خداوند او را
بينياز
ميكند " .
اين دفعه نيز بدون اينكه حاجت
خود را بگويد ، به خانه خويش برگشت . و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعيف و بيچاره و ناتوان
ميديد ، براي سومين بار به همان نيت به مجلس رسول اكرم رفت ، باز هم
لبهاي رسول اكرم به حركت آمد ، و با همان آهنگ - كه به دل قوت و به روح اطمينان ميبخشيد - همان جمله را تكرار كرد .
اين بار كه آن جمله را شنيد ، اطمينان بيشتري در قلب خود احساس كرد .
حس كرد كه كليد مشكل خويش را در همين جمله يافته است . وقتي كه خارج شد با
قدمهاي مطمئنتري راه ميرفت . با خود فكر ميكرد كه
ديگر هرگز به دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تكيه ميكنم و از نيرو
و
استعدادي كه در وجود خودم به وديعت گذاشته شده استفاده ميكنم ، واز او ميخواهم
كه مرا در كاري كه پيش ميگيرم موفق گرداند و مرا بي نياز سازد .
با خودش فكر كرد كه از من چه كاري ساخته است ؟
به نظرش رسيد عجالة اين قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هيزمي جمع كند و بياورد و بفروشد .
رفت و تيشهاي عاريه كرد و به صحرا رفت ، هيزمي جمع كرد و فروخت . لذت حاصل دسترنج خويش را چشيد . روزهاي ديگر به اينكار ادامه
داد ، تا
تدريجا توانست از همين پول براي خود تيشه و حيوان و ساير لوازم كار را بخرد .
باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمايه و غلاماني شد . روزي
رسول اكرم به او رسيد و تبسم كنان فرمود :
" نگفتم ، هركس از ما كمكي بخواهد ما به او كمك ميدهيم ، ولي اگر بينيازي بورزد خداوند او را بينياز ميكند "
رسول اكرم و دو حلقه جمعيت
رسول اكرم " ص " وارد مسجد ( مسجد مدينه ( شد ، چشمش به دو اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكيل شده بود ، و هر دستهاي حلقهاي تشكيل داده سر گرم كاري بودند : يك دسته مشغول عبادت و ذكر و دسته ديگر به تعليم و تعلم و ياد دادن و ياد گرفتن سرگرم بودند ، هر دو دسته را از نظر گذرانيد و از ديدن آنها مسرور و خرسند شد . به كساني كه همراهش بودند رو كرد و فرمود :
" اين هر دو دسته كار نيك ميكنند و بر خير و سعادتمند " . آنگاه جملهاي اضافه كرد : " لكن من براي تعليم و داناكردن فرستاده شدهام " ، پس خودش به طرف همان دسته كه به كار تعليم و تعلم اشتغال داشتند رفت ، و در حلقه آنها نشست .
شرك در خالقيت
برخي از ملل خدا را ذات بيمثل و مانند ميدانستند و او را به عنوان يگانه اصل جهان ميشناختند اما برخي مخلوقات او را با او در خالقيت شريك ميشمردند .
مثال ميگفتند خداوند مسؤول خلقت " شرور " نيست ، شرور آفريده بعضي از مخلوقات است. اين گونه شرك كه شرك در خالقيت و فاعليت است ، نقطه مقابل توحيد افعالي است.
اسلام اين گونه شرك را نيز غير قابل گذشت ميداند . البته شرك در خالقيت به نوبه خود مراتب دارد كه بعضي از آن مراتب ، شرك خفي است نه شرك جلي ، بنابراين موجب خروج كلي از جرگه اهل توحيد و حوزه اسلام نيست .
خلقت " آدم " در قرآن
من چند سال پيش مقالهاي در " مكتب تشيع " نوشتم تحت عنوان " قرآن و مسألهاي از حيات ". آنجا راجع به خلقت " آدم " بحث كردم ، راجع به اين جهت كه در قرآن موضوع خلقت " آدم " آمده است - و اين هم يكي از عجايب قرآن است
- نه به عنوان يك مسأله توحيدي ، بلكه به عنوان يك مسأله اخلاقي ، نگفته است كه چون آدم ابوالبشري در عالم بوده است ، پس خدايي بوده است كه [ خلقت ] انسانها را شروع كرده است .
قصه آدم در قرآن
كريم هست ولي يك ذره از اين قصه به عنوان آيتي از خداشناسي و توحيد
نيست ، بلكه به عنوان درس عبرتي است از اينكه ببنيد مثلا تكبر چه ميكند
كه شيطان تكبر كرد ، ببينيد حرص چه ميكند كه آدم حرص ورزيد ، به عنوان يك
درس آموزنده اخلاقي ، نه يك درس توحيدي ، اما خلقت ساير انسانها را به عنوان يك درس توحيدي ذكر ميكند ، يعني همين خلقتي كه
الان
ما پيدا ميكنيم ، همين كه انسان " نطفه " است ، بعد از
نطفه به تعبير قرآن " علقه " ميشود ، " مضغه " ميشود ،
استخوانها برايش پيدا ميشود ، گوشت برايش پيدا ميشود ، بعد به تعبير قرآن " « خلقا اخر
»" ميشود ،
. يك موجود زنده انساني ميشود ، همينها را به عنوان نشانههاي خداشناسي
ذكر ميكند . خدايي هست به دليل اينكه نطفهاي انسان ميشود ، نه خدايي
هست به دليل اينكه آدم ابوالبشر بوده است . ( قرآن ) هيچ وقت سراغ روز اول نميرود ، نه در مجموع عالم و نه در يك يك اجزاي عالم .
پس ما نبايد اين طور بحث كنيم كه مجموع عالم اولي دارد يا ندارد ؟
فلاسفه ميگويند محال است عالم اول داشته باشد ، و من خيال نميكنم علم امروز هم خلاف آن را ثابت كرده باشد و بگويد خير ، ثابت شده كه عالم روز اولي داشته است كه قبل از روز اول ، نيستي مطلق بوده است .
موجود چند بعدي ...???
از آنچه گفته شد معلوم شد كه انسان با همهء وجوه مشتركي كه با ساير جاندارها
دارد ، فاصلهء عظيمي با آنها پيدا كرده است . انسان موجودي مادي -
معنوي است .
انسان با همهء وجوه مشتركي كه با جاندارهاي ديگر دارد ،
يك سلسله تفاوتهاي اصيل و عميق با آنها دارد كه هريك از آنها بعدي جدا
گانه به او ميبخشد و رشتهاي جدا گانه در بافت هستي او به شمار ميرود .
اين تفاوتها در سه ناحيه است :
.1 ناحيهء ادراك و كشف خود و جهان .
.2 ناحيهء جاذبههايي كه بر انسان احاطه دارد .
.3 ناحيهء جاذبه كيفيت قرار گرفتن تحت تأثير
جاذبهها و انتخاب آنها.
اما در ناحيهء ادراك و كشف و جهان . حواس حيوان راهي و وسيلهاي است
براي
آگاهي حيوان به جهان . انسان در اين جهت با
حيوانهاي ديگر شريك است و احيانا برخي حيوانات از انسان در اين ناحيه قوي ترند . آگاهي و شناختي
كه حواس به حيوان و يا انسان ميدهد سطحي و ظاهري است ، به عمق ماهيت و
ذات اشياء و روابط منطقي آنها نفوذ ندارد . ولي در انسان نيروي ديگري
براي درك و كشف خود و جهان وجود دارد كه در جانداران ديگر وجود ندارد و آن نيروي
مرموز تعقل است .
انسان با نيروي تعقل ، قوانين
كلي جهان را
كشف ميكند و براساس شناخت كلي جهان و كشف قوانين كلي طبيعت ، طبيعت را عملا استخدام
ميكند و در اختيار خويش قرار ميدهد . در بحثهاي
گذشته نيز اشاره به اين نوع شناخت كه مخصوص انسان است كرديم و گفتيم مكانيسم
شناخت تعقلي از پيچيدهترين مكانيسمهاي وجود انسان است .
همين مكانيسم پيچيده اگر درست مورد دقت قرار گيرد ، دروازهء شگفتي است
براي شناخت
خود انسان . انسان با اين نوع شناخت ، بسياري از حقايق را كه مستقيما
از راه حواس با آنها تماس ندارد كشف ميكند . شناخت انسان ما وراي
محسوسات را ، بالاخص شناخت فلسفي خداوند ، وسيلهء اين استعداد مرموز و
مخصوص آدمي صورت ميگيرد .
اما در ناحيهء جاذبهها . انسان مانند جانداران ديگر تحت تأثير
جاذبهها و كششهاي مادي و طبيعي است ، ميل به غذا ، ميل به خواب ، ميل به امور جنسي ،
ميل به استراحت و آسايش و امثال اينها او را به سوي ماده و طبيعت ميكشد . اما جاذبههايي كه انسان را به خود ميكشد منحصر به اينها
نيست ، جاذبهها و كششهاي ديگر انسان را به سوي كانونهاي غير مادي ،
يعني اموري كه
نه حجم دارد و نه سنگيني و نتوان آنها را با امور مادي سنجيد ، ميكشاند
.
اصول جاذبههاي معنوي كه تا امروز شناخته شده و مورد قبول است امور ذيل است :
. 1 علم و دانايي
. 2 خير اخلاقي
. 3 جمال و زيبايي .
. 4 تقديس و پرستش
دنيا و آخرت
يكي ديگر از اركان جهان بيني اسلامي ، تقسيم جهان است به دنيا و آخرت
. آنچه
قبلا تحت عنوان غيب و شهادت گفتيم مربوط بود به جهاني مقدم بر اين جهان
، جهاني كه سازنده اين جهان و تدبير كننده اين جهان است . اگر چه از يك نظر جهان آخرت غيب است و جهان دنيا شهادت ، ولي نظر به
اينكه جهان آخرت متاخر از جهان دنياست ، جهاني است كه انسان به سوي
آن بازگشت
ميكند ، تحت عنوان مستقل قابل توضيح است . جهان غيب جهاني است كه از آنجا آمدهايم و جهان آخرت جهاني است كه به آنجا ميرويم .
اين است معني سخن علي ( عليه السلام )
: رحم الله امرء علم من اين و في اين و الي اين ؟
رحمت حق شامل حال كسي كه بداند از كجا ؟ در كجا ؟ به كجا ؟
علي(ع) نفرمود خدا رحمت كند كسي را كه بداند از چه ؟ و در چه ؟ و از
چه ؟
اگر چنين ميگفت ، ميگفتيم مقصود اين است كه از چه آفريده شدهايم ؟
از خاك . در چه خواهيم رفت ؟
در خاك . باز از چه برميخيزيم ؟ از خاك .
اگر چنين گفته بود ، اشارهاي بود به اين آيه قرآن كه :
« منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارش اخري « .
شما را از زمين آفريدهايم و به زمين باز ميگردانيم و از زمين بار ديگر
بيرون
ميآوريم
.
اما سخن علي(ع) در اينجا ناظر به آيات ديگري از قرآن است و مفهوم
بالاتري دارد و آن اينكه از چه جهاني آمدهايم ؟
در چه جهاني هستيم ؟
به سوي چه جهاني ميرويم ؟
دنيا و آخرت نيز مانند غيب و شهادت ، از نظر جهان بيني اسلامي دو مفهوم
مطلقاند نه نسبي ، و به تعبير قرآن هر كدام نشئهاي جداگانه هستند .
آنچه نسبي است كار دنيايي و كار آخرتي است ، يعني يك كار اگر به منظور
نفس
پرستي باشد كار دنيايي است و احيانا همان كار اگر براي خدا و در راه رضاي خدا باشد كار آخرتي است .
روح عبادت و پرستش
آنچه انسان در عبادت قولي و عملي خود ابراز ميدارد چند چيز است :
. 1 ثنا و ستايش خدا به صفات و اوصافي كه مخصوص
خداست ، يعني اوصافي كه مفهومش كمال مطلق است ، مثلا علم مطلق ، قدرت مطلقه ، اراده
مطلقه .
معني كمال مطلق و علم مطلق و قدرت و اراده مطلقه اين است كه محدود و
مشروط به چيزي نيست و مستلزم بينيازي خداوند است .
. 2 تسبيح و تنزيه خدا از هرگونه نقص و كاستي
از قبيل فنا ، محدوديت ، ناداني ، ناتواني ، بخل ، ستم و امثال اينها .
. 3 سپاس و شكر خدا به عنوان منشا اصلي خيرها و
نعمتها و اينكه نعمتهاي ما همه و همه از اوست و غير او وسيله هايي است كه او قرار
داده است .
. 4 ابراز تسليم محض و اطاعت محض در برابر او و
اقرار به اينكه او بلاشرط مطاع است و استحقاق اطاعت و تسليم دارد . او از آن جهت كه خداست شايسته فرمان دادن است و ما از آن جهت كه بنده هستيم شايسته اطاعت و
تسليم در برابر او .
. 5 او در هيچ يك از مسائل بالا شريك ندارد .
جز او كامل مطلق نيست ، جز او هيچ ذاتي منزه از نقص نيست ، جز او كسي منعم اصلي و منشا اصلي نعمتها
كه همه سپاسها به او برگردد نيست ، جز او هيچ موجودي استحقاق مطاع محض
بودن و تسليم محض در برابر او شدن را ندارد . هر اطاعتي مانند اطاعت
پيامبر و امام و حاكم شرعي اسلامي و پدر و مادر يا معلم بايد به اطاعت از او و رضاي
او منتهي شود و گرنه جايز نيست .
اين است عكس العملي كه شايسته يك بنده در مقابل خداي بزرگ است و جز در
مورد خداي يگانه در مورد هيچ موجودي ديگر نه صادق است نه جايز .
عبادت و پرستش
شناخت خداي يگانه به
عنوان كاملترين ذات با كاملترين صفات ، منزه از هرگونه نقص و كاستي ، و شناخت رابطه او با جهان كه آفرينندگي و
نگهداري و فياضيت ، عطوفت و رحمانيت است ، عكس العملي در ما ايجاد ميكند كه از آن به
" پرستش " تعبير ميشود .
پرستش نوعي رابطه خاضعانه و ستايشگرانه و سپاسگزارانه است كه انسان با خداي
خود برقرار ميكند . اين نوع رابطه را
انسان تنها با خداي خود ميتواند برقرار كند و تنها در مورد خداوند صادق است ، در مورد غير خدا
نه صادق
است نه جايز . شناخت خداوند به عنوان يگانه مبدا هستي و يگانه صاحب و خداوندگار همه چيز ، ايجاب ميكند
كه هيچ
مخلوقي را در مقام پرستش شريك او نسازيم .
قرآن كريم تاكيد و اصرار
زياد دارد بر اينكه عبادت و پرستش بايد مخصوص خدا باشد ، هيچ گناهي
مانند شرك به خدا نيست .
اكنون ببينيم پرستش يا عبادت كه مخصوص خداست و انسان نبايد اين رابطه را
جز با خداوند با هيچ موجود ديگر برقرار كند ، چيست و چگونه رابطهاي است .
يگانگي خدا
خداوند متعال مثل و مانند و شريك ندارد . اساسا محال است كه خداوند مثل و مانند داشته باشد و در نتيجه به جاي يك خدا ، دو خدا يا بيشتر داشته باشيم ، زيرا دو تا و سه تا و يا بيشتر بودن ، از خواص مخصوص موجودات محدود نسبي است ، درباره موجود نامحدود و مطلق ، تعدد و كثرت معني ندارد .
مثلا ما ميتوانيم يك
فرزند داشته باشيم و هم ميتوانيم دو فرزند يا بيشتر داشته باشيم ، ميتوانيم يك دوست داشته باشيم و هم ميتوانيم
دو دوست و يا بيشتر داشته باشيم . زيرا فرزند و يا دوست ، هر كدام يك
موجود محدود است و موجود محدود ميتواند در مرتبه خود مثل و مانندي داشته باشد و در نتيجه تعدد و كثرت بپذيرد ، اما موجود نامحدود
،
تعددپذير نيست . مثال ذيل هر چند از يك نظر كافي نيست ولي براي توضيح
مطلب مفيد
است
.
درباره ابعاد جهان مادي و محسوس ، يعني جهان اجسام كه مشهود و ملموس
ماست ، دانشمندان دو گونه نظر دادهاند : برخي مدعي هستند كه ابعاد جهان محدود است ، يعني اين جهان محسوس به جايي ميرسد كه در آنجا
ديگر تمام ميشود ، ولي برخي ديگر مدعي هستند كه ابعاد جهان مادي ، نامحدود
است و از هيچ طرف پايان نميپذيرد ، جهان ماده ، اول و آخر و وسط
ندارد .
اگر ما جهان ماده و جسم را محدود بدانيم يك پرسش
براي ما مطرح
ميشود و آن اينكه : آيا جهان مادي جسماني يك است يا بيشتر ؟ ولي اگر جهان
نامحدود باشد ، ديگر فرض جهان جسماني ديگر غير اين جهان نامعقول است ، هر چه را كه جهان ديگر فرض كنيم عين اين جهان يا جزئي
از اين جهان
است
.
اين مثال مربوط است به جهان اجسام و وجودهاي جسماني كه محدود و مشروط و مخلوق
آفريده شدهاند و هيچ كدام واقعيتشان ، واقعيت مطلق و مستقل و قائم
بالذات نيست . جهان مادي در عين اينكه از نظر ابعاد نامحدود است ، از نظر واقعيت محدود است
و چون بنا به فرض از نظر ابعاد نامحدود است ، دوم برايش فرض نميشود .
خداوند متعال وجود نامحدود و واقعيت مطلق است و بر همه اشياء احاطه دارد و
هيچ مكان و زماني از او خالي نيست و از رگ گردن ما به ما نزديكتر است ، پس محال است كه مثل و مانندي داشته باشد ، بلكه مثل و مانند
برايش فرض هم نميشود .
بعلاوه ما آثار عنايت و تدبير و حكمت او را در همه موجودات ميبينيم و
در سراسر
جهان ، يك اراده واحد و مشيت واحد و نظم واحد مشاهده ميكنيم و اين خود
نشان ميدهد كه جهان ما يك كانوني است نه دو كانوني و چند كانوني .
گذشته از اينها اگر
دو خدا و يا بيشتر ميبود ، الزاما دو اراده و دو مشيت و يا بيشتر دخالت داشت و همه آن مشيتها به نسبت واحد در كارها مؤثر
ميبود و هر موجودي كه ميبايست موجود شود ، بايد در آن واحد دو موجود
باشد تا بتواند به دو كانون منتسب باشد و باز هر يك از آن دو موجود
نيز به نوبه خود دو موجود باشند و در نتيجه هيچ موجودي پديد نيايد و جهان
نيست و نابود باشد . اين است كه قرآن كريم ميگويد :
« لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا » .
اگر خدايان متعدد غير از ذات احديت وجود ميداشت آسمان و زمين تباه شده
بودند
.
صفات خدا
قرآن كريم ميگويد خداوند به همه صفات كمال متصف است : " « له الاسماء الحسني »" نيكوترين نامها و بالاترين اوصاف از آن اوست ، " « و له المثل الا علي في السموات و الارض »" صفات والا در سراسر هستي خاص اوست ، از اين رو خداوند حي است ، قادر است ، عليم است ، مريد است ، رحيم است ، هادي است ، خالق است ، حكيم است ، غفور است ، عادل است و بالاخره هيچ صفت كمالي نيست كه در او نباشد از طرف ديگر جسم نيست ، مركب نيست ، ميرنده نيست ، عاجز نيست ، مجبور نيست ، ظالم نيست .
دسته
اول كه صفات كمالي است و خداوند به آنها متصف . است " صفات ثبوتيه " ناميده ميشود و دسته
دوم كه از نقص و كاستي ناشي ميشود و خداوند از اتصاف به آنها منزه است " صفات سلبيه " ناميده ميشود .
ما خدا را ، هم " ثنا " ميگوييم و هم " تسبيح "
ميكنيم . آنگاه كه او را ثنا ميگوييم ، اسماء حسني و صفات كماليه او را ياد ميكنيم و
آنگاه كه او را
تسبيح ميگوييم ، او را از آنچه لايق او نيست منزه و مبرا ميشماريم و در هر دو صورت ، معرفت او را براي خودمان تثبيت ميكنيم و
به اين
وسيله خود را بالا ميبريم .
امام خمينى (ره)
سيره عملي امام خمينى (ره) در ماه رمضان
عالمان رباني، چلچراغ هاى پر فروغى هستند كه در هرعصرى، در آسمان علم و عمل مىدرخشند، و با كسب نور و گرما از خورشيد رسالت و امامت، بر زمينيان تجلى مى كنند و آنان را به سوى منابع نور و بركت دودمان وحى، رهنمون مى سازند، و بر بال عرفان ناب محمدى صلى الله عليه وآله نشانده، بر مشكات ملكوت، عروج مى دهند.
در ميان دين باوران كفر ستيز، چهره محبوب قرن، فقيه تيزبين سياست مدار، فيلسوف، عارف ژرف نگر، عالم متخلق و رهبر و بنيان گذار جمهورى اسلامى، حضرت امام خمينى رضوان الله عليه، از موقعيتى والا و ويژه برخودار است، زيرا روزها و ساعت ها و لحظه هاى عمر او، با مراقبه و محاسبه سپرى شد و صدها آيه قرآن را مجسم ساخت و عينيت بخشيد. در اين مبحث به سيره عملي امام مي پردازيم تا ره توشه اي براي عاشقان ماه رمضان باشد.
حضرت امام (رحمت الله عليه) توجه ويژه اى نسبت به ماه رمضان داشته و بدين جهت، ملاقات هاى خودشان را در ماه رمضان تعطيل مى كردند و به دعا و تلاوت قرآن و... مى پرداختند.
و خودشان مى گفتند: «خود ماه مبارك رمضان، كارى است» (1)
يكى از ياران امام (ره)، در اين باره گفته است :
در اين ماه، ايشان شعر نمى خواندند و نمى سرودند و گوش به شعر هم نمى دانند . خلاصه، دگر گونى خاصى متناسب با اين ماه در زندگى خود ايجاد مى كردند، به گونه اى كه اين ماه را، سراسر، به تلاوت قرآن مجيد و دعا كردن و انجام دادن مستحبات مربوط به ماه رمضان سپرى مى كردند. (2)
ايشان، به هنگام سحر وافطار، بسيار كم مى خوردند، به گونه اى كه خادمشان فكر مى كردند كه امام، چيزى نخورده است (3)
حضرت امام رحمة الله عليه درباره رمضان چنين مى سرايند:
ماه رمضان شد، مى و ميخانه بر افتاد
عشق و طرب و باده، به وقت سحر افتاد
افطار به مى كرد برم پير خرابات
گفتم كه تو را روزه، به برگ و ثمر افتاد
با باده، وضو گير كه در مذهب رندان
در حضرت حق اين عملت بارور افتاد (4)
عبادت و تهجد
از جمله برنامه هاى ويژه حضرت امام (رحمت الله عليه) در ماه مبارك رمضان ، عبادت و تهجد بود. امام عبادت را ابزار رسيدن به عشق الهى مى دانستند و به صراحت بيان مى كردند كه در وادى عشق، نبايد به عبادت به چشم وسيله اى براى رسيدن به بهشت نگاه كرد (5)
اكثر آشنايان امام نقل مى كنند كه ايشان از سن جوانى، نماز شب و تهجد، جزء برنامه هايشان بود.
بعضى از نزديكان ايشان مى گفتند كه وقتى در ظلمت و تاريكى نيمه شب، آهسته وارد اتاق امام مى شدم، معاشقه امام را با ايزد احساس مى كردم و مى ديدم كه با خضوع و خشوعى خاص، نماز مى خواندند و قيام و ركوع و سجود را بجا مى آوردند كه حقا وصف ناپذير بود. با خودم فكر مى كردم كه شب امام، حقيقتاً، ليلة القدر است (6) .
يكى از اعضاى دفتر ايشان، دراين باره مى گويد:
پنجاه سال است كه نماز شب امام، ترك نشده است. امام در بيمارى و در صحت و در زندان و در خلاصى و در تبعيد، حتى بر روى تخت بيمارستان قلب هم نماز شب خواندند (7) .
امام توجه خاصى به نوافل داشتند و هرگز، نوافل را ترك نمى كردند. نقل شده است كه امام، در نجف اشرف، با آن گرماى شديد، ماه مبارك رمضان را روزه مى گرفت و با اين كه در سنين پيرى بودند و ضعف بسيار داشتند، تا نماز مغرب و عشاء را به همراه نوافل به جاى نمى آوردند، افطار نمى كردند! و شب ها تا صبح، نماز و دعا مى خواندند و بعد از نماز صبح، مقدارى استراحت مى كردند و صبح زود، براى كارهايشان آماده مى شدند (8)
خانم زهرا مصطفوى مى گويد:
راز و نياز امام و گريه ها و ناله هاى نيمه شب ايشان، چنان شديد بود كه انسان را بى اختيار، به گريه مى انداخت (9)
يكى از اساتيد قم نقل مى كرد: شبى ميهمان حاج آقا مصطفى بودم. ايشان، خانه جداگانه اى نداشتند و در منزل امام زندگى مى كردند. نصف شب از خواب بيدار شدم و صداى آه و ناله اى شنيدم، نگران شدم كه مگر اتفاقى افتاده است، حاج آقا مصطفى را بيدار كردم و گفتم: «ببين چه خبر است!» . ايشان نشست و گوش داد و گفت: «صداى امام است كه مشغول تهجد و عبادت است» (10)
يكى از همراهان امام در نجف، اظهار مى كرد كه امام خمينى در ماه مبارك رمضان، هر روز ده جزء قرآن مى خواندند ، يعنى در هر سه روز، يك بار قرآن را ختم مى كردند
در ماه مبارك رمضان، اين شب زنده دارى و تهجد، وضعيت ديگرى داشت. يكى از محافظان بيت مى گويد در يكى از شب هاى ماه مبارك رمضان، نيمه شب، براى انجام كارى مجبور شدم از جلوى اتاق امام گذر كنم. حين عبور، متوجه شدم كه امام، زار زار گريه مى كردند! هق هق گريه امام كه در فضا پيچيده بود، واقعا مرا تحت تاثير قرار داد كه چگونه امام، در آن موقع از شب، با خداى خويش راز و نياز مى كند. (11)
آخرين ماه مبارك رمضان دوران حيات امام، به گفته ساكنان بيت، از ماه مبارك رمضان هاى ديگر متفاوت بود! به اين صورت كه امام هميشه، براى خشك كردن اشك چشمشان دستمالى را همراه داشتند، ولى در آن ماه مبارك رمضان، حوله اى را نيز همراه برمى داشتند تا به هنگام نمازهاى نيمه شبشان، از آن استفاده كنند! (12)
توجه ويژه به قرآن
امام خمينى (رحمت الله عليه) توجه خاصى به قرآن داشتند، به طورى كه روزى، هفت بار قرآن مى خواندند!
امام در هر فرصتى كه به دست مى آوردند، ولو اندك، قرآن مى خواندند. بارها ديده شد كه امام، حتى در دقايقى قبل از آماده شدن سفره - كه معمولا به بطالت مى گذرد - قرآن تلاوت مى كنند ! (13) امام بعد از نماز شب تا وقت نماز صبح، قرآن مى خواندند . (14)
يكى اطرافيان امام مى گويد:
امام در نجف، چشمشان درد گرفت و به دكتر مراجعه كردند. دكتر بعد از معاينه چشم امام گفت: «شما بايد چند روزى قرآن نخوانيد و به چشمتان استراحت بدهيد» . امام خنديدند و فرمودند: «دكتر، من، چشم را براى قرآن خواندن مى خواهم! چه فايده اى دارد كه چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما يك كارى كنيد كه من بتوانم قرآن بخوانم. » (15)
و در ماه رمضان يكى از همراهان امام در نجف، اظهار مى كرد كه امام خمينى در ماه مبارك رمضان، هر روز ده جزء قرآن مى خواندند ، يعنى در هر سه روز، يك بار قرآن را ختم مى كردند . (16)
علاوه بر آن، هر سال چند روز قبل از ماه مبارك رمضان ، دستور مى دادند كه چند ختم قرآن براى افرادى كه مد نظر مباركشان بود، قرائت شود . (17)
گزيده هايى از توصيه ها و سفارش هاى امام به مناسبت ماه مبارك رمضان
شما در اين چند روزى كه به ماه رمضان مانده، به فكر باشيد، خود را اصلاح كرده، توجه به حق تعالى پيدا نماييد.
از كردار و رفتار ناشايسته خود ، استغفار كنيد! اگر خداى نخواسته، گناهى مرتكب شدهايد، قبل از ورود به ماه مبارك رمضان ، توبه كنيد! زبان را به مناجات حق تعالى عادت دهيد! مبادا در ماه مبارك رمضان، از شما غيبتى، تهمتى و خلاصه گناهى سر بزند و در محضر ربوبى، با نعم الهى و در مهمان سراى بارى تعالى، آلوده به معاصى باشيد! شما اقلاً، به آداب اوليه روزه عمل نماييد و همان طورى كه شكم خود را از خوردن و آشاميدن نگه مى داريد، چشم و گوش و زبان را هم از معاصى باز داريد! از هم اكنون بنا بگذاريد كه زبان را از غيبت، تهمت، بدگويى و دروغ نگه داشته، كينه، حسد و ديگر صفات زشت شيطانى را از دل بيرون كنيد!
امام در هر فرصتى كه به دست مى آوردند، ولو اندك، قرآن مى خواندند. بارها ديده شد كه امام، حتى در دقايقى قبل از آماده شدن سفره - كه معمولاً به بطالت مىگذرد - قرآن تلاوت مى كنند
اگر با پايان يافتن ماه مبارك رمضان، در اعمال و كردار شما هيچ گونه تغييرى پديد نيامد، و راه و روش شما با قبل از ماه صيام فرقى نكرد، معلوم مىشود روزهاى كه از شما خواسته اند، محقق نشده است.
اگر ديديد كسى مى خواهد غيبت كند، جلوگيرى كنيد و به او بگوييد! «ما، متعهد شده ايم كه در اين سى روز ماه مبارك رمضان، از امور محرمه خود دارى ورزيم.» و اگر نمى توانيد او را از غيبت باز داريد، از آن مجلس خارج شويد! ننشينيد و گوش كنيد! باز تكرار مى كنم تصميم بگيريد در اين سى روز ماه مبارك رمضان، مراقب زبان، چشم، گوش و همه اعضاء و جوارح خود باشيد.
توجه بكنيد كه به آداب ماه مبارك رمضان عمل كنيد؛ فقط، دعا خواندن نباشد، دعا به معناى واقعى اش باشد . (18)
پي نوشت ها:
1- پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 286 .
2- برداشت هايى از سيره امام خمينى( ره) ، ج 3 ، ص 90 .
3- همان، ص 89 .
4- روزنامه جمهورى اسلامى، مورخ 8/1/69 .
5- روزنامه جمهورى اسلامى، 20 / 11 / 64 .
6- امام در سنگر نماز، ص 83 / هزار و يك نكته، حسين ديلمى، نكته 129 .
7- هزار و يك نكته، حسين ديلمى، حبيب و محبوب، ص 53 / سيماى فرزانگان، ص 180 .
8- سيماى فرزانگان، ص 159 / برداشتهايى از سيره امام خمينى( ره) ، ج 3 ، ص 99 .
9- برداشتهايى از سيره امام خمينى (رحمت الله عليه) ، ج 3 ، ص 132 .
10- همان، ص 286 .
11- هزار و يك نكته، حسين ديلمى، نكته 104 / جلوهاى از خورشيد ، ص 90 .
12- برداشتهايى از سيره امام خمينى ، ج 3 ، ص 126 .
13- پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 270 .
14- برداشتهايى از سيره امام خمينى ، ج 3 ، ص 198 .
15- همان، ص 7.
16- همان .
17- پا به پاى آفتاب، ج 1 ص 181 .
18- سيماى فرزانگان، صص 159 و 161 برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 3 ، ص 8 .
امام على عليه السلام :
نِعمَ البَيتُ الحَمّامُ تَذكُرُ فيهِ النّارَ وَ يَذهَبُ بِالدَّرَنِ؛
چه خوب جايگاهى است حمّام، يادآور دوزخ است و چرك را از ميان مى برد.
(من لايحضره الفقيه ج 1، ص 115، ح 237)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
بَيتٌ لا صِبيانَ فيهِ لا بَرَكَةَ فيهِ؛
خانهاى كه كودك در آن نباشد ، بركت ندارد.
(نهج الفصاحه ص374 ، ح1096)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
اِذا دَخَلَ اَحَدُكُم بَيتَهُ فَليُسَلِّم، فَاِنَّهُ يُنزِلُهُ البَرَكَةَ وَ تُؤنِسُهُ المَلائِكَةُ؛
هرگاه يكى از شما به خانه خود وارد
مى شود، سلام كند، چرا كه سلام بركت مى آورد و فرشتگان با سلام دهنده انس مى
گيرند.
(علل الشرايع ج 2، ص 583، ح 23)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
كُلُّ بَيْتٍ لَا يَدْخُلُ فِيهِ الضَّيْفُ لَا يَدْخُلُهُ الْمَلَائِكَة
هر خانه اى كه ميهمان بر آن وارد نشود، فرشتگان واردش نمى شوند.
جامع الأخبار(شعيري) ص 136
امام على عليه السلام:
اِنَّ لِلّدارِ شَرَفا وَ شَرَفُهَا السّاحَةُ الواسِعَةُ وَ الخُلَطاءُ الصّالِحونَ وَ اِنَّ لَها بَرَكَةً وَ بَرَكَتُها جَودَةُ مَوضِعِها وَسَعَةُ ساحَتِها وَ حُسنُ جِوارِ جيرانِها؛
خانه را شرافتى است. شرافت خانه به وسعت حياط (قسمت جلوى خانه) و همنشينان خوب
است. و خانه را بركتى است، بركت خانه جايگاه خوب آن، وسعت محوطه آن و همسايگان خوب
آن است.
مكارم الاخلاق، ص 125 و 126
امام سجاد عليه السلام :
وَ اَمّا حَقُّ الزَّوجَةِ فَاَنْ تَعْلَمَ اَنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَها لَكَ سَكَنا وَ اُنْسا فَتَعْلَمَ اَنَّ ذلِكَ نِعْمَةٌ مِنَ اللّهِ عَلَيْكَ فَـتُـكْرِمَها وَ تَرْفُقَ بِها وَ اِنْ كانَ حَقُّكَ اَوجَبَ فَاِنَّ لَها عَلَيْكَ اَنْ تَرْحَمَها؛
حق زن اين است كه بدانى خداوند عزوجل او را مايه آرامش و انس تو قرار داده و اين نعمتى از جانب اوست، پس احترامش كن و با او مدارا نما، هر چند حق تو بر او واجبتر است اما اين حق اوست كه با او مهربان باشى.
من لايحضره الفقيه ج 2، ص 621، ح 3214
حضرت زهرا سلام الله عليها:
خِيارُكم اَليَنُكم مَناكِبَةً وَ اَكرَمُهم لِنِسائِهِم؛
بهترين شما كسي است كه در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد و ارزشمندترين
مردم كساني هستند كه با همسرانشان مهربان و بخشنده اند.
عوالم العلوم و المعارف ج11 ، ص909
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
إنَّ الرَّجُلَ إذا نَظَرَ إلَى امرَأَتِهِ وَنَظَرَت إلَيهِ نَظَرَ اللّه تَعالى إلَيهِما نَظَرَ الرَّحَمَةِ؛
وقتى مردى به همسر خود نگاه كند و همسرش به او نگاه كند خداوند بديده رحمت به آنان
نگاه مى كند.
نهج الفصاحه ص278 ، ح 621
امام باقر عليه السلام :
اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّه اَشَّدُّكُم اِكراما لِحَلائِلِهِم؛
گرامى ترين شما نزد خدا، كسى است كه بيشتر به همسر خود احترام بگذارد.
وسايل الشيعه ج 21 ، ص311 ، ح27157 {شبيه اين حديث در من لايحضر الفقيه ج3 ، ص506 و تهذيب الاحكام ج8، ص141
امام على عليه السلام :
أَحسِنِ الصُّحبَةَ لَها فَيَصفُوَ عَيشُكَ؛
با همسرت خوش رفتار باش تا زندگى ات با صفا گردد.
من لايحضره الفقيه، ج4، ص392، ح5834
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
مِن سَعادَةِ المَرءِ المُسلِمِ الزَّوجَةُ الصّالِحَةُ وَالمَسكَنُ الواسِعُ وَالمَركَبُ البَهىُّ وَالوَلَدُ الصّالِحُ؛
از خوشبختى مرد مسلمان، داشتن همسرى شايسته، خانه اى بزرگ، وسيله اى راحت براى سوارى و فرزندى خوب است.
بحارالأنوار(ط-بيروت) ج73، ص155
امام جعفر صادق عليه السلام :
مَنْ تَرَكَ
التَّزْوِيجَ مَخَافَةَ الْعَيْلَةِ فَقَدْ أَسَاءَ بِاللَّهِ الظَّنَّ.
هر كه از ترس تنگدستى ازدواج نكند، همانا به خداوند سوء ظن دارد.
كافي(ط-الاسلاميه)ج 5 ،ص330
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله :
مَن تَزَوَّجَ فقد اُعطِيَ نِصفَ العِبادَةِ.
هر كه ازدواج كند، نصف عبادت به او داده شده است.
بحار الانوار (ط-بيروت)ج100 ، ص220
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله :
ما مِن شابٍ تَزَوَّجَ فى حَداثَةِ سِنِّهِ اِلاّ عَجَّ شَيطانُهُ : يا وَيلَهُ ، يا وَيلَهُ! عَصَمَ مِنّى ثُلُـثَى دينِهِ ، فَليَتَّقِ اللّهَ العَبدُ فِى الثُّـلُثِ الباقى ؛
هر جوانى كه در سن كم ازدواج كند ، شيطان فرياد بر مىآورد كه : واى برمن ، واى بر من! دو سوم دينش را از دستبرد من ، مصون نگه داشت . پس بنده بايد براى حفظ يك سومِ باقى مانده دينش ، تقواى الهى پيشه سازد .مَا مِنْ شَابٍّ تَزَوَّجَ فِي حَدَاثَةِ سِنِّهِ إِلَّا عَجَّ شَيْطَانُهُ يَا وَيْلَهُ يَا وَيْلَهُ عَصَمَ مِنِّي ثُلُثَيْ دِينِهِ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ الْعَبْدُ فِي الثُّلُثِ الْآخِر
«نوادر (راوندي) ص12»
حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمودند:
إذا حشرت يوم القيامة أرفع هذا إلى يدي و أشفع في عصاة أمّة أبي
آن گاه كه در روز قيامت برانگيخته شوم،دستم را بلند ميكنم گناهكاران
امّت پدرم را شفاعت خواهم كرد.
عوالم العلوم و المعارف ج11 ، ص451
امام صادق عليه السلام فرمودند:
لا يَنالُ شَفاعَتَنا مَن استَخَفَّ بِالصَّلاةِ؛
هركس نماز را سبك بشمارد ، بشفاعت ما دست نخواهد يافت.
كافي(ط-الاسلاميه) ج3، ص270
رسول خدا صلي الله عليه و آله:
اَلرّوحُ وَ
الرّاحَةُ وَ الفَلَجُ وَ الفَلاحُ وَ النَّجاحُ وَ البَرَكَةُ وَ العَفوُ وَ
العافيَةُ وَ المُعافاةُ وَ البُشرى وَ النَّصرَةُ وَ الرِّضا وَ القُربُ وَ
القَرابَةُ وَ النَّصر وَ الظَّـفَرُ وَ التَّمكينُ وَ السُّروُر وَ المَحَبَّةُ
مِنَ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى عَلى مَن اَحَبَّ عَلىَّ بنَ اَبى طالِبٍ
عليهالسلام وَ والاهُ وَ ائتَمَّ بِهِ وَ اَقَرَّ بِفَضلِهِ وَ تَوَلَّى
الأَوصياءَ مِن بَعدِهِ وَ حَقٌ عَلَىَّ اَن اُدخِلَهُم فى شَفاعَتى وَ حَقٌ عَلى
رَبّى اَن يَستَجيبَ لى فيهِم وَ هُم اَتباعى وَ مَن تَبِعَنى فَاِنَّهُ مِنّى؛
آسايش و راحتى، كاميابى و رستگارى و پيروزى، بركت و گذشت و تندرستى و عافيت، بشارت
و خرّمى و رضايتمندى، قرب و خويشاوندى، يارى و پيروزى و توانمندى، شادى و محبّت،
از سوى خداى متعال، بر كسى باد كه على بن ابى طالب را دوست بدارد، ولايت او را
بپذيرد، به او اقتدا كند، به برترى او اقرار نمايد، و امامانِ پس از او را به
ولايت بپذيرد. بر من است كه آنان را در شفاعتم وارد كنم. بر پروردگار من است كه
خواسته مرا درباره آنان اجابت كند. آنان پيروان من هستند و هر كه از من پيروى كند،
از من است.
بحارالأنوار(ط-بيروت) ج 27، ص 92 {شبيه اين حديثدر المحاسن ج1 ، ص152}
امام باقر عليه السلام :
لا شَفيعَ لِلمَرأَةِ أَنجَحُ عِندَ رَبِّها مِن رِضا زَوجِها؛
هيچ شفيعى براى زن نزد پروردگارش نجات بخش تر از رضايت شوهرش نيست.
وسايل الشيعه ج20 ، ص222 - خصال ج2 ص 588
جهان بيني مذهبي
اگر هر گونه اظهار نظر كلي درباره هستي و جهان را جهان بيني فلسفي بدانيم - قطع نظر از اينكه مبدا آن جهان بيني چيست ، قياس و برهان و استدلال است يا تلقي وحي - از جهان غيب بايد جهان بيني مذهبي را يك نوع از جهان بيني فلسفي بدانيم . جهان بيني مذهبي و جهان بيني فلسفي وحدت قلمرو دارند ، برخلاف جهان بيني علمي . ولي اگر نظر به مبدا معرفت و شناسايي داشته باشيم ، مسلما جهان شناسي مذهبي با جهان شناسي فلسفي دو نوع است .
در برخي مذاهب مانند اسلام جهان شناسي مذهبي در متن مذهب ، رنگ فلسفي يعني رنگ استدلالي به خود گرفته است ، بر مسائلي كه عرضه شده است با تكيه بر عقل ، استدلال و اقامه برهان شده است ، از اين رو جهان بيني اسلامي در عين حال يك جهان بيني عقلاني و فلسفي است . از مزاياي جهان بيني مذهبي - علاوه بر دو مزيت جهان بيني فلسفي : ثبات و جاودانگي ، و ديگر عموم و شمول - كه جهان بيني علمي و جهان بيني فلسفي محض فاقد آن است ، قداست بخشيدن به اصول جهان بيني است .
و با توجه به اينكه يك ايدئولوژي ، ايمان ميطلبد و جذب شدن ايمان به يك مكتب ، علاوه بر اعتقاد به جاودانگي و تغيير ناپذيري اصول - كه مخصوصا جهان بيني علمي فاقد آن است - مستلزم حرمتي است كه در حد قداست ، روشن ميشود كه يك جهان بيني آنگاه تكيه گاه يك ايدئولوژي و پايه ايمان قرار ميگيرد كه رنگ و صبغه مذهبي داشته باشد . از مجموع بيانات گذشته نتيجه ميشود كه يك جهان بيني آنگاه ميتواند تكيه گاه يك ايدوئولوژي قرار گيرد كه استحكام و وسعت تفكر فلسفي و قدس و حرمت اصول مذهبي را داشته باشد .
جهان بيني فلسفي
هر چند جهان بيني فلسفي دقت و مشخص بودن جهان بيني علمي را ندارد ، در عوض از آن نظر كه متكي به يك سلسله " اصول " است و آن اصول اولا بديهي و براي ذهن غيرقابل انكارند و با روش برهان و استدلال پيش ميروند ، و ثانيا عام و دربرگيرندهاند ( در اصطلاح فلسفي از احكام موجود بما هو موجودند ) طبعا از نوعي جزم برخوردار است و آن تزلزل و بيثباتي كه در جهان بيني علمي ديده ميشود ، در جهان بيني فلسفي نيست ، و هم محدوديت جهان بيني علمي را ندارد .
جهان بيني فلسفي پاسخگو به همان مسائلي است كه تكيه گاههاي ايدئولوژيها هستند . تفكر فلسفي ، چهره و قيافه جهان را در كل خود مشخص ميكند .
جهان بيني علمي و جهان بيني فلسفي ، هر دو مقدمه عملاند ، ولي به دو صورت مختلف . جهان بيني علمي به اين صورت مقدمه عمل است كه به انسان قدرت و توانايي " تغيير " و " تصرف " در طبيعت ميدهد و او را بر طبيعت تسلط ميبخشد كه طبيعت را در جهت ميل و آرزوي خود استخدام نمايد ، اما جهان بيني فلسفي به اين صورت مقدمه عمل و مؤثر در عمل است كه جهت عمل و راه انتخاب زندگي انسان را مشخص ميكند . جهان بيني فلسفي در طرز برخورد و عكس العمل انسان در برابر جهان مؤثر است ، موضع انسان را درباره جهان معين ميكند ، نگرش او را به هستي و جهان شكل خاص ميدهد ، به انسان ايده ميدهد يا ايده او را از او ميگيرد ، به حيات او معني ميدهد يا او را به پوچي و هيچي ميكشاند . اين است كه ميگوييم علم قادرنيست به انسان نوعي جهان بيني بدهد كه پايه و مبناي يك ايدئولوژي قرار
گيرد ، ولي فلسفه ميتواند .
جهان بيني توحيدي
همه آن خصايص و خصلتها كه لازمه يك جهان بيني خوب است ، در جهان بيني توحيدي جمع است . تنها جهان بيني توحيدي است كه ميتواند همه آن خصايص را داشته باشد .
جهان بيني توحيدي يعني درك اينكه جهان از يك مشيت حكيمانه پديد آمده است و نظام هستي بر اساس خير و جود و رحمت و رسانيدن موجودات به كمالات شايسته آنها استوار است . جهان بيني توحيدي ، يعني جهان " يك قطبي " و " تك محوري " است . جهان بيني توحيدي يعني جهان ماهيت "
از اويي " ( « انا لله ») و " به سوي اويي " ( « انا اليه راجعون ») دارد ، موجودات جهان با نظامي هماهنگ به يك " سو " و به طرف يك مركز ، تكامل مييابند ، آفرينش هيچ موجودي عبث و بيهوده و بدون هدف نيست ، جهان با يك سلسله نظامات قطعي كه " سنن الهيه " ناميده ميشود اداره ميشود ، انسان در ميان موجودات از شرافت و كرامت مخصوص برخوردار است و وظيفه و رسالتي خاص دارد ، مسؤول تكميل و تربيت خود و اصلاح جامعه خويش است ، جهان مدرسه انسان است و خداوند به هر انساني بر طبق نيت و كوشش صحيح و درستش پاداش ميدهد .
جهان بيني توحيدي با نيروي منطق و علم و استدلال حمايت ميشود . در هر ذره از ذرات جهان دلايلي بر وجود خداي حكيم عليم هست و هر برگ درختي دفتري در معرفت پروردگار است . جهان بيني توحيدي به حيات و زندگي معني و روح و هدف ميدهد ، زيرا انسان را در مسيري از كمال قرار ميدهد كه در هيچ حد معيني متوقف نميشود و هميشه رو به پيش است . جهان بيني توحيدي كشش و جاذبه دارد ، به انسان نشاط و دلگرمي ميبخشد ، هدفهايي متعالي و مقدس عرضه ميدارد و افرادي فداكار ميسازد .
جهان بيني توحيدي تنها جهان بينياي است كه در آن تعهد و مسؤوليت افراد در برابر يكديگر مفهوم و معني پيدا ميكند ، همچنانكه تنها جهان بينياي است كه آدمي را از سقوط در دره هولناك پوچيگرايي و هيچي ستايي نجات ميدهد .
جهان بيني اسلامي
جهان بيني اسلامي ، جهان بيني توحيدي است . توحيد در اسلام به خالص ترين شكل و پاك ترين طرز بيان شده است . از نظراسلام خداوند مثل و مانند ندارد : " « ليس كمثله شيء »" . خدا شبيه چيزي نيست و هيچ چيزي را نتوان به خداوند تشبيه كرد خداوند بينياز مطلق است ، همه به او نيازمندند و او از همه بينياز است : " « انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد »". خدا به همه چيز آگاه است و بر همه چيز تواناست : " « انه بكل شيء عليم . " « انه علي كل شيء قدير »". او در همه جا هست و هيچ جا از او خالي نيست .
بالاي آسمان و قعر زمين با او يك نسبت دارد . به هر طرف كه بايستيم رو به او ايستاده ايم : " « اينما تولوا فثم وجه الله " . او از مكنونات قلب و از خاطرات ذهن و نيتها و قصدهاي همه آگاه است : " « و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه »" . از رگ گردن انسان به انسان نزديكتر است : " « نحن اقرب اليه من حبل الوريد »" . او مجمع كمالات است و از هر نقصي منزه و مبراست : " « و لله الاسماء الحسني »" . او جسم نيست و به چشم ديده نميشود :
" « لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار » " . از نظر جهان بيني توحيدي اسلامي ، جهان يك آفريده است و با عنايت و مشيت الهي نگهداري ميشود . اگر لحظه اي عنايت الهي از جهان گرفته بشود نيست و نابود ميگردد . جهان به باطل و بازي و عبث آفريده نشده است ، هدفهاي حكيمانه در خلقت جهان و انسان در كار است ، هيچ چيزي نابجا و خالي از حكمت و فايده آفريده نشده است . نظام موجود ، نظام احسن و اكمل است . جهان به عدل و به حق برپاست . نظام عالم براساس اسباب و مسببات برقرار شده است و هر نتيجه اي را از مقدمه و سبب مخصوص خودش بايد جستجو كرد .
از هر نتيجه و سبب ، تنها نتيجه و مسبب مخصوص خود آن را بايد انتظار داشت . قضا و قدر الهي ، وجود هر موجودي را تنها از مجراي علت خاص خودش به وجود ميآورد . قضا و تقدير الهي يك شيء ، عين قضا و تقدير سلسله علل اوست . اراده و مشيت الهي به صورت " سنت " ، يعني به صورت قانون و اصل كلي ، در جهان جريان دارد . سنتهاي الهي تغيير نميكند و آنچه تغيير ميكند براساس سنتهاي الهي است . خوبي و بدي دنيا براي انسان بستگي دارد به نوع رفتار انسان در جهان و طرز برخورد و عمل .
او نيكي و بدي كارها گذشته از آنكه در جهان ديگر به صورت پاداش يا كيفر به انسان باز ميگردد ، در همين جهان نيز خالي از عكس العمل نيست . تدريج و تكامل ، قانون الهي و سنت الهي است . جهان گاهواره تكامل انسان است .
قضا و قدر الهي بر همه جهان حاكم است و انسان به حكم قضا و قدر ، آزاد و مختار و مسؤول و حاكم بر سرنوشت خويش است . انسان داراي شرافت و كرامت ذاتي و شايسته خلافت الهي است . دنيا و آخرت به يكديگر پيوسته است . رابطه ايندو نظير رابطه مرحله كشت و مرحله برداشت محصول است كه هر كس عاقبت كار آن ميدرود كه كشته است ، نظير رابطه دوره كودكي و دوره پيري است كه دوره پيري ساخته دوره كودكي و جواني است .
فاصله مردن تا قيامت
قبل از آنكه ما راجع به قيامت كبري صحبت كنيم ، يك مسأله را بايد رسيدگي كنيم و آن اين است : در فاصله مردن تا آن قيامت ، از مردني كه امروز ما ميميريم يا اشخاصي در گذشته مردهاند تا قيامت كه معلوم نيست چقدر طول خواهد كشيد و شايد ميلياردها سال طول بكشد ، شايد هم مثلا هزار سال ديگر تمام بشود كه ما عرض كرديم مجهول است و نميدانيم كي هست در اين فاصله وضع چيست ؟
از قرآن چه استفاده ميشود ؟
آيا در اين فاصله آن كسي كه مرده ، ديگر واقعا مرده ، همين طوري كه ما به حسب زندگي حسي دنيايي ميگوييم ؟
يعني مثل اين است كه در يك خواب خيلي عميقي فرو رفته و عميقتر از آن در يك سكوت مطلق و در يك بيخبري مطلق فرو ميرود و هست تا در قيامت محشور شود يا نه ، در فاصله اين مردن تا قيامت هم يك وضعي دارد كه آن وضع هم باز نوعي زندگي است ؟ قرآن چه ميكند ؟
آيا در اينجا سكوت كرده است يا نظري دارد و اگر نظري دارد نظرش چيست ؟
مسلم وضع فاصله مردن تا قيامت را اگر ما بدانيم ، خودش اولا جزء
عوالم بعد از
مرگ است و ثانيا تا اندازه زيادي ميتواند قرينه باشد براي وضع خود
قيامت كه بعد ببينيم قيامت چيست . طبعا اين مسأله پيش
ميآيد كه از نظر قرآن تفسير مردن چيست ؟
اگر ما باشيم و همين اطلاعات
ظاهر و محسوسي
كه درباره انسانها داريم يا اطلاعاتي كه يك پزشك درباره انسان دارند ،
[ مردن مساوي است با فساد و تباهي ] ، انسان ميميرد ، يعني يك
دستگاهي كه كار ميكند ، دستگاه سالمي است و گاهي معيوب ميشود ، اصلاحش
ميكنند
به كار خودش ادامه ميدهد ، يك وقت اين دستگاه آنچنان خراب ميشود كه ديگر درست
شدني نيست ، ماشيني است كه يكدفعه خراب ميشو د كه ديگر بكلي متلاشي ميشود ، يا مثل يك مركب طبيعي يا مركب
مصنوعي است كه در يك لابراتوار يا در طبيعت تجزيه شود ، وقتي كه تجزيه شد
، آن هويت و شخصيت خودش را از دست داده ، ديگر الان آن [ مركب ] با آن شخصيتي كه بود نيست يا به تعبير حكما فساد به مفهوم
مصطلح رخ داد و
اين مركب فاسد شد . آيا ماهيت مرگ از نظر قرآن فساد و تباهي است ،
همچنانكه مسلم از نظر جسد فساد و تباهي است ، يا نه ، قرآن مردن را چيز
ديگري تفسير ميكند ؟
مجموعا آنچه كه ما از آيات قرآن ميفهميم اين است كه مردن در منطق قرآن
تباهي نيست ، صرف خراب شدن نيست ، انهدام نيست ، بلكه مردن انتقال است و آن كه ميميرد ، در همان آني كه ميميرد ، در لحظهاي كه
ميميرد
، از اينجا منتقل ميشود به جاي ديگر و در جاي ديگر زنده است ، هست و
هست و هست تا روز قيامت كه مسأله قبور و حشر جسماني پيدا شود و بدنها از
خاكها بيرون بيايند . قرآن البته كلمه عود
ارواح بر اجساد را ندارد ، ولي در عين حال ميگويد كه مردم از قبرها زنده ميشوند . در عين
حال قرآن
خود مردن را ميگويد كه انتقال است ، جدايي است . البته اين چيزي كه
ميگويم استنباط من است ، حالا من آيات را ميخوانم ، ممكن است
استنباط شما طور ديگري باشد و خوشوقت ميشوم نظر خودتان را بگوييد .
آيات زيادي در اين زمينه هست . بعضي از آيات آياتي است كه به طور عموم درباره مردن صحبت كرده ، بعضي به طور خصوص مثلا درباره سعدا خصوصا
شهدا
صحبت كرده و بعضي به طور خصوص درباره اشقيا صحبت كرده و بعضي درباره
همه ولي به نحو تقسيم بندي صحبت كرده است .
قطعيت قيامت كبري از نظر قرآن
به نظر ميرسد ما اول بايد از اينجا شروع كنيم كه يك مطلب از نظر
قرآن قطعي و
مسلم است و قرآن روي آن خيلي اصرار دارد و آن اين است كه يك قيامت
كبرايي در آينده مجهولي هست و قرآن اصرار دارد كه آينده قيامت را جز
خدا كسي نميداند
: " « علمها عند ربي »" در يك آينده مجهولي كه به هيچ نحو نميشود آن را توقيت كرد و وقت برايش معين كرد . در آن
قيامت كبري مسأله تنها اين نيست كه اوضاع دنيا و زمين و آسمان به شكلي كه
امروز هست باشد ولي فقط مردهها يكدفعه از قبرها بيرون بيايند براي
حساب و كتاب . اين حشر قبوري كه قرآن بيان كرده است ( كه واقعا تعبير
قرآن اين است كه مردهها زنده ميشوند ) مقرون است با يك تغيير
كلي و اساسي در تمام عالم ، از خورشيد و ستارگان و زمين و هر چه در زمين
هست و آن
موجودهاي خيلي عظيم و وسيع زمين كه چشم انسان را پر ميكند و آدم باور
نميكند ا ينها ديگر طوري بشوند مثل درياها و كوهها ، همه اينها را قرآن
مثال ذكر ميكند : آن يكي مثل پشم زده شده باشد ، آن يكي مثل غبار پراكنده
باشد ، نور از خورشيد گرفته شود ، ستارگان منكدر شوند ، خلاصه يك تغيير
كلي در تمام عالمي كه ما آن را عالم طبيعت ميشناسيم [ و در آسمان صورت
ميگيرد
] . عالمي كه ما عالم طبيعت ميشناسيم همين
زمين است و آنچه كه ما آسمان ميناميم مجموع خورشيد و ستارگان است . ديگر چيزي نمانده است كه قرآن روي آن دست نگذاشته باشد كه در آن قيامت كبري آن هم تغيير
ميكند : " « يوم تبدل الارض غير الارض و السموات » «و السموات مطويات بيمينه
»" . از اين جور تعبيرات خيلي زياد است . منكرين زمان پيغمبر هم نسبت به قصه حشر
انسان از قبرها بوده كه اعتراض ميكردند ، يعني اين را يك امر ناشدني و
به قول كسروي " نيارستني " تلقي ميكردند . قرآن هم با تكيه به قدرت خدا
يا با تكيه به نظام موجود ( كه نظام موت و حيات
است و مردهها
دائما بر روي اين زمين زنده ميشوند ) يا با تكيه به خلقت اولي ( كه
برگرداندن بعدي از ايجاد ابتدايي مهمتر نيست ) و يا با اين نوع استدلال كه
ما كه آفريديم مگر عبث آفريديم ؟ به آنها جواب ميدهد . پس يك مسأله كه ما داريم مسأله قيامت كبري است .
ماهيت مرگ از نظر قرآن
بحث معاد را كه در جلسه پيش شروع كرديم ، ضمنا بهانهاي شد براي من كه بيشتر روي آن مطالعه كنم و در جلسهاي كه در مسجد هدايت براي صحبت ميروم ، در آنجا هم مبحث معاد را طرح كردم ولي البته در يك سطح عموميتر و مقرونتر به نصيحت و موعظه ، يعني آميخته به بحثهاي موعظهاي .
همان طوري كه در جلسه پيش صحبت شد ، ما به مسأله معاد به تعبير قرآن بايد ايمان و بالاتر ، ايقان داشته باشيم و آنقدر مسأله معاد مسأله بغرنج و پيچيدهاي است كه بسياري از افراد معتقدند در باب معاد جز تعبد و تسليم راهي نيست ، يعني آنچنان اين مسأله براي بشر مجهول است نه اينكه ممتنع است كه ما جز از طريق تعبد و تسليم به گفته پيغمبر و وحي راهي براي قبولش نداريم . ولي بدون شك بشر براي درك مسأله معاد تلاشهايي هم از طريق علم و عقل خودش كرده است . ما در اينجا موظفيم اول قبل از آنكه دنبال تلاشهاي علمي و عقلي و فلسفي برويم كه چگونه تلاش كردهاند و بدون هيچ گونه جانبداري از هيچ نظري گفته خود قرآن را در باب معاد طرح كنيم ولي همه جانبه طرح كنيم ، ببينيم كه اساسا قرآن معاد را چگونه طرح و بيان كرده است ، بعد برويم دنبال تلاشها ، چون تا آنجا كه من خودم مطالعه كردهام ، ميبينم تلاشهايي كه محدثين ( يعني آنهايي كه ذوقشان ذوق محدثين و فقهاست ) به يك شكل ، حكما و فلاسفه به يك شكل و علماي جديد به شكل ديگر كردهان د ، همه يك نوع مطالعات يكجانبه است ، يعني مثلا قسمتي از آيات قرآن كه با نظريه آنها انطباق بهتري داشته است ، همان را گرفته و دنبال كردهاند و حال آنكه يك قسمت را گرفتن و يك قسمت را رها كردن مشكل را حل نميكند .
پيوستگي زندگي دنيا و آخرت
انسان در آن دنيا آنچنان است كه اينجا خودش را بسازد ، اينجا اگر خودش را كامل بسازد آنجا كامل است ، اگر ناقص بسازد ناقص است ، اگر خودش را كور قرار بدهد آنجا كور است و اگر خودش را كر قرار بدهد آنجا كر است و اگر خودش را از صورت انسانيت خارج كرده باشد و به صورت حيواني از انواع حيوانات ديگر در آورده باشد ، در آنجا به صورت همان حيوان محشور ميشود . اين هم مسأله سوم ، يعني رابطه و پيوستگي بسيار شديد ميان زندگي دنيا و زندگي آخرت ، كه فرمود : " « الدنيا مزرعة الاخرش »
" ( 2 ) . تنها اين جمله نيست ، هزارها جمله [ هست ] ، اصلا هر چه درباره معاد آمده در همين زمينه " « الدنيا مزرعة الاخرش » " آمده است. اساسا نظام آنجا با نظام اينجا فرق ميكند . اينجا نظام ما نظام اجتماعي است ، به اين معنا كه افراد واقعا در سعادت و شقاوت يكديگر شريك و
مؤثرند ، يعني عمل خوب من ميتواند شما را خوشبخت كند و عمل بد من تأثير دارد در بدبختي شما و افراد يك اجتماع سرنوشت مشترك دارند . ولي در آنجا اصلا سرنوشت مشترك نيست ، اهل سعادت با هماند و اهل شقاوت هم با هم ، ولي آن با هم بودن غير از اشتراك داشتن در سعادت است ، اساسا اشتراكي در كار نيست ، هر كسي در وضع خودش هست بدون آنكه تأثيري در وضع ديگري داشته باشد .
اينها اموري است قطعي و مسلم و پيغمبران آمدهاند براي اينكه مردم را به اين مطلب دعوت كنند ، مخصوصا اين قسمت اخير چون جنبه تربيتي زيادتري دارد و بيشتر به مسأله دعوت مربوط است .
ما ميبينيم كه در درجه اول قرآن و بعد ساير آثار ديني ما اصرار فراواني روي اين مطلب دارند كه آن دنيا دار الجزاء است ، خانه پاداش و خانه كيفر است ، پس شما مراقب عمل خودتان در اينجا باشيد . حتي قرآن تعبيري دارد كه عدهاي اين تعبير را حمل بر هيچ گونه مجاز گويي نميكنند و عين حقيقت ميدانند .
تعبير اين است كه قرآن ميگويد آنچه كه شما در اين دنيا عمل ميكنيد ، عمل شما پيش فرستاده شما به دنياي ديگر است . عدهاي ميگويند اين تعبير بلاغتي است ، تعبير مجازي است ، عمل ما كه آنجا فرستاده نميشود ، عمل من يعني كار ، اين كار يك حركت است و اين حركت هم همين جا فاني و تمام ميشود . ولي عدهاي معتقدند كه هر چه در اين دنيا پيدا بشود ، صورتي در دنياي ديگر پيدا ميكند كه همين خودش يك حقيقتي در دنياي ديگر پيدا ميكند و اين تعبير قرآن راست است كه هر چه ما در اينجا عمل ميكنيم چيزي در آن دنيا ايجاد كردهايم ، پس چيزي را از اين دنيا به آن دنيا فرستادهايم .
استدلالهاي قرآن بر معاد
دو نوع استدلال در قرآن هست . يك نوع استدلال بر معاد ، بر اساس توحيد است كه قرآن ميگويد ممكن نيست خدا خدا باشد ولي معادي نباشد ، يعني اگر معاد نباشد خلقت عبث است . اين خودش يك استدلال است . قرآن خواسته روي اين مطلب استدلال كند : " « ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون »" . البته ما روي اين استدلالها بعد بيشتر صحبت ميكنيم ولي حالا اين مدعاي خودمان را كه " معاد از اصول دين است " ميخواهيم بگوييم روي چه حساب است . قرآن در واقع اين طور ميگويد : يا بايد بگوييد خدايي نيست ، پس خلقت و آفرينش عبث و باطل و بيهوده است ، دنبال حكمت در خلقت نبايد رفت و مانعي نخواهد داشت كه خلقت بر عبث و بيهوده باشد ، و يا اگر خدايي هست كه جهان را آفريده است معادي هم بايد باشد ، معاد متمم خلقت است ، مكمل خلقت است ، جزئي از خلقت است كه با نبودن آن خلقت ناقص است ، خلقت عبث و بيهوده است. يك سلسله استدلالهاي ديگر هم در قرآن هست كه همان نظام موجود و مشهود را دليل بر قيامت قرار ميدهد . در اول سوره حج و مؤمنون هست كه ايها الناس ! اگر در بعث و در قيامت شك و ريب داريد ، پس ببينيد خلقت خودتان را ، بعد خلقت خود ما را ميگويد كه شما را از نطفه آفريديم ، نطفه را از خاك آفريديم ، بعد نطفه را به علقه و علقه را به مضعه تبديل كرديم ، بعد براي مضعه استخوان قرار داديم ، بعد گوشت پوشانديم ، بعد شما را به صورت طفل در آورديم ، " « ثم انكم بعد ذلك لميتون 0 ثم انكم يوم القيامة تبعثون »" همچنين كأنه همين راهي را كه تا حالا آمدهايد ادامه ميدهيد تا منتهي ميشود به قيامت . پس سر اينكه معاد را جزء اصول دين قرار دادهاند ، نه صرف [ اين بوده كه معاد ] يكي از ضروريات دين و از توابع نبوت بوده است ، بلكه يك مسألهاي بوده كه راه استدلال بر آن لا اقل تا اندازهاي باز بوده و قرآن ميخواسته است كه مردم به مسأله قيامت [ به عنوان يك مسأله مستقل اعتقاد پيدا كنند ] .
حجاب اسلامي
اين بحث را از قرآن شروع ميكنيم . آيات مربوط بدين موضوع در دو سوره از قرآن آمده است : يكي سوره " نور " و ديگر سوره " احزاب " . ما تفسير آيات را بيان ميكنيم و سپس به مسائل فقهي و بحث روايات و نقل فتواي فقهاء ميپردازيم . در سوره نور آيهاي كه مربوط به مطلب است آيه
31 ميباشد . چند آيه قبل از آن آيه متعرض وظيفه اذن گرفتن براي ورود در منازل است و در حكم مقدمه اين آيه ميباشد . تفسير آيات را از آنجا شروع ميكنيم :
« يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون ( 27 ) فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتي يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكي لكم و الله بما تعملون عليم ( 28 ) ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون ( 29 ) قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكي لهم ان الله خبير بما يصنعون ( 30 ) و قل للمؤمنات يغضضن من »
ابصارهن و يحفظن فروجهن و لايبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن علي جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن او آبائهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بني اخوانهن او بني اخواتهن او نسائهن او ما ملكت ايمانهن او التابعين غير اولي الاربة من الرجال او الطفل الذين لم يظهروا علي عورات النساء ، و لا يضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن و توبوا الي الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون(31) . اي كساني كه ايمان آورديد ! به خانه ديگران داخل نشويد مگر آنكه قبلا آنان را آگاه سازيد . و بر اهل خانه سلام كنيد . اين براي شما بهتر است . باشد كه پند گيريد .
اگر كسي را در خانه نيافتيد داخل نشويد تا به شما اجازه داده شود . اگر گفته شد باز گرديد ، بازگرديد كه پاكيزهتر است براي شما . خدا بدانچه انجام ميدهيد داناست . باكي نيست كه در خانههائي كه محل سكنا نيست و نفعي در آنجا داريد ( بدون اجازه ) داخل شويد . خدا آنچه را آشكار ميكنيد و آنچه را نهان
ميداريد آگاه است . به مردان مؤمن بگو ديدگان فرو خوابانند و دامنها حفظ كنند . اين براي
شما پاكيزهتر است . خدا بدانچه ميكنيد آگاه است . به زنان مؤمنه بگو ديدگان خويش فرو خوابانند و دامنهاي خويش حفظ كنند و زيور خويش آشكار نكنند مگر آنچه پيدا است ، سرپوشهاي خويش بر گريبانها بزنند ، زيور خويش آشكار نكنند مگر براي شوهران ، يا پدران ، يا پدر شوهران ، يا پسران ، يا پسر شوهران ، يا برادران ، يا برادر زادگان ، يا خواهرزادگان ، يا زنان ، يا مملوكانشان ، يا مردان طفيلي كه حاجت به زن ندارند ، يا كودكاني كه از راز زنان آگاه نيستند ( يا بر كامجوئي از زنان توانا نيستند ) و پاي به زمين نكوبند كه زيورهاي مخفيشان دانسته شود . اي گروه مؤمنان همگي به سوي خداوند توبه بريد ، باشد كه رستگار شويد .
مفاد آيه اول و دوم اينست كه مؤمنين نبايد سرزده و بدون اجازه به خانه كسي داخل شوند . در آيه سوم مكانهاي عمومي و جاهائي كه براي سكونت نيست از اين دستور استثناء ميگردد . سپس دو آيه ديگر مربوط به وظائف زن و مرد است در معاشرت با يكديگر كه شامل چند قسمت است :
1 - هر مسلمان ، چه مرد و چه زن ، بايد از چشم چراني و نظر بازي اجتناب كند .
2 - مسلمان ، خواه مرد يا زن ، بايد پاكدامن باشد و عورت خود را از ديگران بپوشد .
3 - زنان بايد پوشش داشته باشند و آرايش و زيور خود را بر ديگران آشكار نسازند و در صدد تحريك و جلب توجه مردان برنيايند .
4 - دو استثناء براي لزوم پوشش زن ذكر شده كه يكي با جمله " « و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها »" بيان شده است و نسبت به عموم مردان است و ديگري با جمله " « و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن »الخ " ذكر شده و نداشتن پوشش را براي زن نسبت به عده خاصي تجويز ميكند .
جهان بيني علمي
اكنون ببينيم علم چگونه و در چه حدودي به ما بينايي و بينش ميدهد . علم مبتني بر دو چيز است : فرضيه و آزمون . در ذهن يك عالم براي كشف و تفسير يك پديده ، اول فرضيه اي نقش ميبندد و سپس آن را در عمل ، در لابراتوار مورد آزمايش قرار ميدهد . اگر آزمايش آن را تاييد كرد به صورت يك اصل علمي مورد قبول واقع ميشود و تا فرضيه اي ديگر جامعتر كه آزمونها بهتر آن را تاييد كند پديد نيامده است آن اصل علمي به اعتبار خود باقي است ، و به محض وارد شدن فرضيه اي جامعتر ميدان را براي او خالي ميكند .
علم به اين طريق به كشف علتها و كشف آثار و معلولها ميپردازد ، با آزمايش عملي ، علت چيزي و يا اثر و معلول چيزي را كشف ميكند و باز به سراغ علت آن علت و معلول آن معلول ميرود و تا حد ممكن به كشف خود ادامه ميدهد .
كار علم از آن جهت كه بر آزمون عملي مبتني است ، مزايايي دارد و نارساييهايي . بزرگترين مزيت كشفيات علمي اين است كه دقيق و جزئي و مشخص است . علم قادر است كه درباره يك موجود جزئي هزاران اطلاع به انسان بدهد ، از يك برگ درخت دفتري از معرفت بسازد ، ديگر اينكه چون قوانين خاص هر موجود را به بشر ميشناساند ، راه تصرف و تسلط بشر بر آن موجود را به او مينماياند و از اين راه ، صنعت و تكنيك را به وجود ميآورد .
اما علم به موازات اينكه دقيق و مشخص و جزئي است و درباره هر امر جزئي قادر است هزاران مساله بياموزاند ، دايرهاش محدود است محدود است به چه ؟ به آزمون . تا آن حد پيش ميرود كه عملا بتواند آن را تحت آزمايش درآورد . اما مگر ميتوان همه هستي را و همه جنبه هاي هستي را در بند آزمون درآورد ؟ ! علم مثلا در تعقيب علتها و سببها و يا در تعقيب معلولها و اثرها عملا تا حد معيني پيش ميرود و بعد به " نميدانم " ميرسد .
علم مانند نورافكن قوي در يك ظلمت يلدايي است كه محدوده اي معين را روشن ميكند بدون اينكه از ماوراي مرز روشنايي خبري بدهد . آيا اينكه جهان آغازي و فرجامي دارد يا از هر دو طرف بينهايت است قابل آزمايش است ، يا عالم وقتي كه به اين نقطه ميرسد ، آگاهانه يا ناآگاهانه ، بر شهپر فلسفه مينشيند و اظهار نظر ميكند ؟
از نظر علم ، جهان كهنه كتابي است كه اول و آخر آن افتاده است ، نه اولش معلوم است نه آخرش . اين است كه جهان بيني علمي ، جزء شناسي است نه كل شناسي شناسي . علم ، ما را به وضع برخي اجزاي جهان آشنا ميكند نه به شكل و قيافه و شخصيت كل جهان . جهان بيني علمي علما مانند فيل شناسي مردمي است كه در تاريكي ، فيل را لمس ميكردند ، آن كه گوش فيل را لمس كرده بود فيل را به شكل بادبزن و آن كه پاي فيل را لمس كرده بود آن را به شكل ستون و آن كه پشتش را لمس كرده بود آن را به شكل تخت ميپنداشت .
نارسايي ديگر جهان بيني علمي از نظر تكيه گاه بودن براي يك ايدئولوژي اين است كه علم از جنبه نظري ، يعني از جنبه ارائه واقعيت آنچنانكه هست و از نظر جلب ايمان به چگونگي واقعيت هستي ، متزلزل و ناپايدار است .
چهره جهان از يك ديدگاه علمي روز به روز تغيير ميكند ، زيرا علم بر فرضيه و آزمون مبتني است نه بر جهان ، ناتوان است .
از همه اينها گذشته ، ارزش جهان بيني علمي ، ارزش عملي و فني است نه نظري آنچه ميتواند . تكيه گاه يك ايدئولوژي قرار گيرد ارزش نظري است نه عملي . ارزش نظري علم در اين است كه واقعيت جهان همان گونه باشد كه علم در آيينه خود ارائه ميدهد . ارزش عملي و فني آن اين است كه علم خواه آنكه واقعيت نما باشد و يا نباشد ، در عمل به انسان توانايي ببخشد و مثمر ثمر بوده باشد . صنعت و تكنيك امروز نمايشگر ارزش عملي و فني علم است .
از شگفتيهاي علم در جهان امروز اين است كه به موازات اينكه بر ارزش فني و عملياش افزوده شده ، از ارزش نظري آن كاسته شده است . آنان كه دستي از دور بر آتش دارند گمان ميبرند كه پيشرفت علم از جهت روشنگري ضمير بشر و ايجاد ايمان و اطمينان نسبت به - واقعيت كه همان گونه است - كه علم ارائه ميدهد به موازات پيشرفتهاي عملياي است كه انكار ناپذير است ، در صورتي كه امر كاملا برعكس است .
از آنچه گفتيم روشن شد كه ايدئولوژي نيازمند به نوعي جهان بيني است كه اولا به مسائل اساسي جهان شناسي - كه به كل جهان مربوط ميشود نه به جزء خاص - پاسخ دهد ، ثانيا يك شناسايي پايدار و قابل اعتماد و جاودانه بدهد نه يك شناسايي موقت و زودگذر ، ثالثا آنچه ارائه ميدهد ارزش نظري و واقعيت نمايانه داشته باشد نه صرفا عملي و فني ، و روشن شد كه جهان بيني علمي با همه مزايايي كه از جهاتي ديگر دارد فاقد نيازهاي سه گانه بالاست .
انواع جهان بيني
جهان بيني يا جهان شناسي ، به عبارت ديگر تعبير و تفسير انسان از جهان ، به طور كلي سه گونه است ، يعني از سه منبع ممكن است الهام شود : علم ، فلسفه ، دين . پس جهان بيني سه گونه است : علمي ، فلسفي ، مذهبي .
جهان احساسي و جهان شناسي
بديهي است كه از كلمه " جهان بيني " كه ماده ديدن در آن به كار رفته است نبايد به اشتباه بيفتيم و جهان بيني را به معني جهان احساسي تلقي كنيم . جهان بيني به معني جهان شناسي است و به مساله معروف " شناخت " مربوط ميشود . شناخت از مختصات انسان است ، برخلاف احساس كه از مشتركات انسان و ساير جانداران است ، لهذا جهان شناسي نيز از مختصات انسان است و به نيروي تفكر و تعقل او بستگي دارد .
بسياري از حيوانات از نظر جهان احساسي از انسان پيشرفتهترند ، يا از نظر اينكه مجهز به بعضي حواس اند كه انسان فاقد آن حس است آنچنانكه گفته ميشود برخي پرندگان از نوعي حس رادار برخوردارند ، و يا در حواس مشترك با انسان از انسان بسي حساسترند آنچنانكه در باصره عقاب ، شامه سگ يا مورچه و سامعه موش گفته ميشود برتري انسان از ساير جانداران ، در شناخت جهان ، يعني نوعي بينش عميق درباره جهان است حيوان فقط جهان را احساس ميكند ، اما انسان علاوه بر آن ، جهان را تفسير ميكند .
شناخت چيست ؟ چه رابطه اي است ميان احساس و شناخت ؟ چه عناصري غير از عناصر احساسي در شناخت وارد ميشوند ؟ آن عناصر از كجا و چگونه وارد ذهن ميشوند ؟ مكانيسم عمل شناخت چيست ؟ معيار شناخت صحيح از شناخت غلط چيست ؟
اينها يك سلسله مسائلي است كه رساله اي مستقل را تشكيل ميدهد و ما فعلا نميتوانيم وارد بحث آنها بشويم آنچه مسلم است اين است كه احساس يك چيز غير از شناخت آن است يك صحنه را ، يك نمايش را همه كسان ميبينند و يكسان ميبينند ، اما فقط افراد معدودي آن را تفسير ميكنند و احيانا مختلف تفسير ميكنند .
جهان بيني
يك مسلك و يك فلسفه زندگي خواه ناخواه بر نوعي اعتقاد و بينش و ارزيابي درباره هستي و بر يك نوع تفسير و تحليل از جهان مبتني است نوع بردشت و طرز تفكري كه يك مكتب درباره جهان و هستي عرضه ميدارد ، زير ساز و تكيه گاه فكري آن مكتب به شمار ميرود اين زيرساز و تكيه گاه
اصطلاحا " جهان بيني " ناميده ميشود.
همه دينها و آيينها و همه مكتبها و فلسفه هاي اجتماعي متكي بر نوعي جهان بيني بوده است هدفهايي كه يك مكتب عرضه ميدارد و به تعقيب آنها دعوت ميكند و راه و روشهايي كه تعيين ميكند و بايد و نبايدهايي كه انشاء ميكند و مسؤوليتهايي كه به وجود ميآورد ، همه به منزله نتايج لازم و ضروري جهان بينياي است كه عرضه داشته است .