معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم سلام یک سری اطلاعات که مضمر ثمر برای تمامی افراد میباشد تقدیم میکنیم.
دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 136539
تعداد نوشته ها : 280
تعداد نظرات : 12
 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
Rss
طراح قالب

 مرد ناشناس . ؟؟؟

زن بيچاره ، مشك آب را بدوش كشيده بود ، و نفس نفس زنان به سوي‏  خانه‏اش مي‏رفت . مردي ناشناس به او برخورد و مشك را از او گرفت و  خودش بدوش كشيد . كودكان خردسال زن ، چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر  بودند .

 در خانه باز شد . كودكان معصوم ديدند مرد ناشناسي همراه مادرشان‏  به خانه آمد ، و مشك آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است . مرد  ناشناس مشك را به زمين گذاشت و از زن پرسيد : " خوب معلوم است كه‏  مردي نداري كه خودت آبكشي مي‏كني ، چطور شده كه بيكس مانده‏اي ؟ "
- "
شوهرم سرباز بود . علي بن ابيطالب او را به يكي از مرزها فرستاد  و در آنجا كشته شد . اكنون منم و چند طفل خردسال " .
مرد ناشناس بيش از اين حرفي نزد . سر را به زير انداخت و خداحافظي‏  كرد و رفت ، ولي در آن روز آني از فكر آن زن و بچه‏هايش بيرون نمي‏رفت . شب را نتوانست‏  راحت بخوابد . صبح زود زنبيلي ، برداشت و مقداري آذوقه از گوشت و آرد  و خرما ، در آن ريخت و يكسره به طرف خانه ديروزي رفت و در زد . "
كيستي ؟ "
- "
همان بنده خداي ديروزي هستم كه ، مشك آب را آوردم ، حالا مقداري‏  غذا براي بچه‏ها آورده‏ام " .
- "
خدا از تو راضي شود ، و بين ما و علي بن ابيطالب هم خدا خودش‏  حكم كند " .
"
در بازگشت و مردناشناس داخل خانه شد بعد گفت :

 " دلم مي‏خواهد  ثوابي كرده باشم ، اگر اجازه بدهي ، خمير كردن و پختن نان ، يا نگهداري‏
اطفال را من به عهده بگيرم " .
- "
بسيار خوب ، ولي من بهتر مي‏توانم خمير كنم و نان بپزم ، تو بچه‏ها  را نگاه دار ، تا من از پختن نان فارغ شوم " .
زن رفت دنبال خمير كردن . مرد ناشناس فورا مقداري گوشت ، كه خود  آورده بود ، كباب كرد و با خرما ، بادست خود به بچه‏ها خورانيد . به‏  دهان هر كدام كه لقمه‏اي مي‏گذاشت : "

مي‏گفت :

 " فرزندم ! علي بن ابيطالب را حلال كن ، اگر در كار شما كوتاهي‏  كرده است " .
خمير آماده شد .

زن صدا زد :

" بنده خدا همان تنور را آتش كن " .
مرد ناشناس رفت و تنور را آتش كرد . شعله‏هاي آتش زبانه كشيد ، چهره‏  خويش را نزديك آتش آورد و با خود مي‏گفت : " حرارت آتش را بچش ،  اين است كيفر آن كس كه در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهي مي‏كند " .
در همين حال بود كه زني از همسايگان به آن خانه سركشيد ، و مرد ناشناس‏  را شناخت . به زن صاحب خانه گفت :

 " واي به حالت ، اين مرد را كه‏  كمك گرفته‏اي نمي‏شناسي ؟ !

اين اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است " .
زن بيچاره جلو آمد و گفت : " اي هزار خجلت و شرمساري از براي من ،  من از تو معذرت مي‏خواهم " .
- "
نه ، من از تو معذرت مي‏خواهم ، كه در كار تو كوتاهي كردم "

دسته ها : داستان ها

لگد به افتاده

عبدالملك بن مروان ، بعد از بيست و يك سال حكومت استبدادي ، در سال‏ 86 هجري از دنيا رفت . بعد از وي پسرش وليد جانشين او شد . وليد براي‏  آنكه از نارضاييهاي مردم بكاهد ، بر آن شد كه در روش دستگاه خلافت و طرز   معامله و رفتار با مردم تعديلي بنمايد . مخصوصا در مقام جلب رضايت مردم‏  مدينه - كه يكي از دو شهر مقدس مسلمين و مركز تابعين و باقيماندگان‏ صحابه پيغمبر و اهل فقه و حديث بود بر آمد - . از اين رو هشام بن‏  اسماعيل مخزومي پدر زن عبدالملك را ، كه قبلا حاكم مدينه بود و ستمها  كرده بود و مردم همواره آرزوي سقوط وي را مي‏كردند ، از كار بركنار كرد .

هشام بن اسماعيل ، در ستم و توهين به اهل مدينه بيداد كرده بود . سعيد  بن مسيب ، محدث معروف و مورد احترام اهل مدينه را به خاطر امتناع از  بيعت ، شصت تازيانه زده بود و جامه‏اي درشت بروي پوشانده ، برشتري‏  سوارش كرده ، دور تا دور مدينه گردانده بود . به خاندان علي عليه‏السلام و  مخصوصا مهتر و سرور علويين ، امام علي بن الحسين زين‏العابدين ) ع ( ،  بيش از ديگران بدر رفتاري كرده بود .
وليد هشام را معزول ساخت و به جاي او ، عمر بن عبدالعزيز ، پسر عموي‏  جوان خود را كه در ميان مردم به حسن نيت و انصاف معروف بود ، حاكم‏  مدينه قرار داد . عمر براي باز شدن عقده دل مردم ، دستور داد هشام بن‏  اسماعيل را جلو خانه مروان حكم نگاه دارند ، و هر كس كه از هشام بدي‏ ديده يا شنيده بيايد و تلافي كند ، و داد دل خود را بگيرد . مردم دسته‏  دسته مي‏آمدند ، دشنام و ناسزا و لعن و نفرين بود كه نثار هشام بن اسماعيل‏  مي‏شد .
خود هشام بن اسماعيل ، بيش از همه ، كرد و بر حال او ترحم كرده به او فرمود : " اگر كمكي از من ساخته است‏ حاضرم " .
بعد از اين جريان ، مردم مدينه نيز شماتت به او را موقوف كردند.

دسته ها : داستان ها

مرد ناشناس

زن بيچاره ، مشك آب را بدوش كشيده بود ، و نفس نفس زنان به سوي‏  خانه‏اش مي‏رفت . مردي ناشناس به او برخورد و مشك را از او گرفت و  خودش بدوش كشيد . كودكان خردسال زن ، چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر  بودند . در خانه باز شد . كودكان معصوم ديدند مرد ناشناسي همراه مادرشان‏  به خانه آمد ، و مشك آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است . مرد  ناشناس مشك را به زمين گذاشت و از زن پرسيد : " خوب معلوم است كه‏  مردي نداري كه خودت آبكشي مي‏كني ، چطور شده كه بيكس مانده‏اي ؟ "
- "
شوهرم سرباز بود . علي بن ابيطالب او را به يكي از مرزها فرستاد  و در آنجا كشته شد . اكنون منم و چند طفل خردسال " .
مرد ناشناس بيش از اين حرفي نزد . سر را به زير انداخت و خداحافظي‏  كرد و رفت ، ولي در آن روز آني از فكر آن زن و بچه‏هايش بيرون نمي‏رفت . شب را نتوانست‏  راحت بخوابد . صبح زود زنبيلي ، برداشت و مقداري آذوقه از گوشت و آرد  و خرما ، در آن ريخت و يكسره به طرف خانه ديروزي رفت و در زد . "
كيستي ؟ "
- "
همان بنده خداي ديروزي هستم كه ، مشك آب را آوردم ، حالا مقداري‏ غذا براي بچه‏ها آورده‏ام " .
- "
خدا از تو راضي شود ، و بين ما و علي بن ابيطالب هم خدا خودش‏  حكم كند " .
"
در بازگشت و مردناشناس داخل خانه شد بعد گفت : " دلم مي‏خواهد
ثوابي كرده باشم ، اگر اجازه بدهي ، خمير كردن و پختن نان ، يا نگهداري‏  اطفال را من به عهده بگيرم " .
- "
بسيار خوب ، ولي من بهتر مي‏توانم خمير كنم و نان بپزم ، تو بچه‏ها  را نگاه دار ، تا من از پختن نان فارغ شوم " .
زن رفت دنبال خمير كردن . مرد ناشناس فورا مقداري گوشت ، كه خود  آورده بود ، كباب كرد و با خرما ، بادست خود به بچه‏ها خورانيد . به‏  دهان هر كدام كه لقمه‏اي مي‏گذاشت : "

مي‏گفت :

" فرزندم ! علي بن ابيطالب را حلال كن ، اگر در كار شما كوتاهي‏  كرده است " .
خمير آماده شد . زن صدا زد : " بنده خدا همان تنور را آتش كن " .
مرد ناشناس رفت و تنور را آتش كرد . شعله‏هاي آتش زبانه كشيد ، چهره‏  خويش را نزديك آتش آورد و با خود مي‏گفت : " حرارت آتش را بچش ،  اين است كيفر آن كس كه در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهي مي‏كند " .
در همين حال بود كه زني از همسايگان به آن خانه سركشيد ، و مرد ناشناس‏  را شناخت . به زن صاحب خانه گفت :

 " واي به حالت ، اين مرد را كه‏  كمك گرفته‏اي نمي‏شناسي ؟ !

اين اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است " .
زن بيچاره جلو آمد و گفت : " اي هزار خجلت و شرمساري از براي من ،  من از تو معذرت مي‏خواهم " .
- "
نه ، من از تو معذرت مي‏خواهم ، كه در كار تو كوتاهي كردم "

دسته ها : داستان ها
 

امام على عليه السلام :

       اَلشَّجاعَةُ عِزٌّ حاضِرٌ، اَلجُبنُ ذُلٌّ ظاهِرٌ؛

               شجاعت عزّتى است آماده، ترس ذلّتى است آشكار.

 

                                 (غررالحكم، ج1، ص152، ح572)

 

 

امام على عليه السلام :

ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيهِ الكِتابَ... وَ عِزّا لا تُهزَمُ أَنصارُهُ... ؛

قرآنى كه بر پيامبر نازل شد... عزتى است كه هوادارانش شكست نمى خورند... .

 

(نهج البلاغه(صبحي صالح) ص 315 ، از خطبه 198)

 

 

 امام على عليه ‏السلام :

         جِهادُ المَرأَةِ حُسنُ التَّبَعُّلِ؛

           جهاد زن خوب شوهردارى كردن است.          

                                            

                                   (خصال، ص‏620)

 

 

امام على عليه السلام :

إِنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أَبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّه‏ُ لِخاصَّةِ أَوليائِهِ وَهُوَ لِباسُ التَّقوى وَدِرعُ اللّه‏ِ الحَصينَةِ وَجُنَّتُهُ الوَثيقَةُ؛

براستى كه جهاد يكى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را براى اولياى خاص خود گشوده است. جهاد جامه تقوا و زره استوار خداوند و سپر محكم اوست.

 

(نهج‏ البلاغه، خطبه‏27)

 

فضيلت و رذيلت

شيخ مثالهائي اخلاقي را نيز ذكر مي‏كند . در علم اخلاق اين حرف از ارسطو رسيده است كه مي‏گويد اخلاق فاضله حد وسط ميان دو خلق افراط و تفريط است‏. و اصلي درست كرده‏اند كه تمام صفات اخلاقي تحت عدالت جمع مي‏شوند .

اين امر در كتب اخلاقي قديمي خودمان كه اخلاق فلسفي را بيان مي‏كنند آمده‏ است ، نه كتب اخلاقي عرفاني يا حديثي . البته چنين كتب اخلاقي فلسفي مثل‏ " طهاره الاعراق " ابن مسكويه و " جامع السعادت " نراقي كه بر همان‏ اساس ملكات اخلاقي را تحليل كرده‏اند . پس اينها مدعي هستند كه تمام‏ صفات اخلاقي تحت عدالت جمع مي‏شوند . به اين معنا كه ، همانطور كه ارسطو گفته ، هر قوه‏اي از قوا يك حد اعتدالي دارد كه بايد در آن حد اعتدال‏ خودش باقي بماند .

اگر از آن حد اعتدال زيادتر برود افراط است و كمتر از آن تفريط . و در هر دو صورت ، صفت رذيلت است . و در حد وسط صفت‏ فضيلت است . مثلا شما شجاعت را فرض كنيد ، مي‏گويد اين صفت حد وسط است ميان تهور كه افراط است در القاء نفس به مهالك ، و ميان جبن . هم‏ تهور رذيلت است و هم جبن . يا مثلا عفت ، مي‏گويد عفت حد وسط و حد اعتدال ميان شره كه افراط در شهوت راني است و ميان خمود . بنابراين ، اينها مي‏خواهند هر صفت فاضله‏اي را بر گردانند به حد وسطي ميان افراط يك‏ قوه و تفريط همان قوه .

 البته در اين جاها ما گاهي به صفاتي برخورد مي‏كنيم كه معلوم نيست آن صفات را آيا با حد وسط مي‏توان توجيه كرد يا نه‏ ، و اين خود در بعضي از موارد مسأله‏اي است . قبلا افلاطون چنين حرفي را در باب عدالت گفته بود . ولي او عدالت را به‏ معناي موزونيت مجموع قواي انسان بكار برده بود . يعني براي هر قوه‏اي‏ نسبت به قوه ديگر حقي قائل شده و گفته است كه عدالت عبارت است ازاينكه هر قوه‏اي به آن حق و بهره‏اي كه دارد ، نه كمتر و نه بيشتر ، برسد .

آنوقت عدالت را صفت مجموع قوا گرفته است . ولي در اين تعبير ارسطو هر قوه‏اي خودش يا عادل است يا عادل نيست . اين اساس اين سخنان در علم‏ اخلاق بوده است .

ايراد گرفته‏اند كه در ميان صفات اخلاقي تضادي برقرار است در حاليكه آن‏ تضادي كه در علم اخلاق مي‏گويند با آنچه كه در فلسفه تعريف مي‏كنند كه دو صفتي باشند كه در جنس قريب با يكديگر شركت داشته باشند تطبيق نمي‏كند .

خود آن دو صفت متضاد جنس هستند و با يكديگر اختلاف دارند و يا اگر يك‏ جنس هستند و با هم اختلاف دارند اختلافشان در فصل قريب نيست .

 

 

دسته ها : اخلاقي

 فلسفه اصلي امتحان و آزمايش

ولي درباب امتحان يك جنبه سومي وجود دارد كه آن فلسفه اصلي امتحان و آزمايش است و آن اين است كه افراد وقتي در معرض امتحان و آزمايش‏ قرار مي‏گيرند ، به كار مي‏افتند و به اصطلاح فلاسفه آنچه كه در قوه دارند به‏ فعليت مي‏رسد ، يعني اگر امتحان در كار نيايد ، استعدادها بالقوه باقي‏ مي‏ماند ، يعني بروز نمي‏كند ، به حد فعليت نمي‏رسد ، رشد نمي‏كند . ولي وقتي كه يك موجود در معرض عمل و امتحان قرار گرفت ، سير كمالي خودش را طي مي‏كند ، رشد مي‏كند ، پيشرفت مي‏كند ، نظير كارهاي تمريني است كه ورزشكاران قبل از مسابقه‏هاي نهايي انجام مي‏دهند ، آنچه كه انجام مي‏دهند براي اين نيست كه‏ مربي بفهمد هر كس استعدادش چقدر است ؟ براي اين است كه خودشان آماده‏ شوند ، براي اين است كه هر چه در استعداد دارند به ظهور بپيوندد .

سختيها و شدايدي كه خداوند تبارك و تعالي در دنيا براي انسان پيش‏ مي‏آورد و بلكه در تعبير ديگر قرآن نعمتهايي هم كه در دنيا براي انسان‏ مي‏آورد ، براي اين است كه آن استعدادهاي باطني بروز كند ، يعني از قوه‏ به فعليت برسد .

 انسان از نظر حالات روحي ، درست حالت يك بچه‏اي را دارد كه از نظر جسمي در حالي كه تازه به دنيا آمده است استعداد اين را كه يك جوان برومند بشود دارد ولي حالا كه آن را ندارد ، بايد تدريجا رشد كند تا يك جوان برومند بشود . انسان هم از نظر كمالات واقعي و نفساني ( يعني آنچه كه در استعداد دارد ) اول در يك حد بالقوه است ، مي‏تواند باشد ، اما حالا كه نيست ، از يك طرف به واسطه سختيها و شدايد و از طرف ديگر به واسطه همان نعمتهايي كه به او داده مي‏شود ، در معرض يك‏ چنين امتحاني قرار مي‏گيرد تا به حد كمال برسد . " « و لنبلونكم بشي‏ء من‏ الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين" .

 بايد اين سختيها پيش بيايد و در زمينه اين سختيهاست كه آن صبرها ، مقاومتها ، پختگيها ، كمالها براي انسان پيدا مي‏شود ، آن وقت موضوع اين‏ نويد و بشارت واقع مي‏شود . اين هم دو آيه كه مربوط به يك موضوع بود و عرض كرديم.

دسته ها : اخلاقي

آزمايش انسانها

اما در آزمايشهايي كه در مورد انسانها صورت مي‏گيرد سه خصوصيت هست . يك خصوصيت اين است كه گاهي آزمايش كننده مي‏خواهد از اين آزمايش چيزي‏ را استفاده كند ، كه به آنها كار نداريم . مثل يك نفر معلم كه مي‏خواهد وضع شاگردها را به دست‏بياورد ، خودش هم نمي‏داند وضع درسي آنها چگونه‏ است .

 اول سال ، وسط سال و آخر سال مي‏خواهد بفهمد كه اين شاگردان درسشان‏ را خوانده‏اند يا  نخوانده‏اند ، مي‏خواهد يك پرده جهالتي را از جلوي خودش رفع كند ، اينها را امتحان مي‏كند و آن وقت مي‏فهمد هر كس در چه حدي است .

يك نتيجه ديگري كه در آزمايشهاي انسانها مي‏گيرند ، اين است كه براي‏ آزمايش كننده چيزي مجهول نيست ولي براي خود آزمايش شده‏ها مجهول است . باز مثل همان شاگردها ، اي بسا خود معلم الان مي‏داند شاگرد اول كيست ، شاگرد دوم كيست ، شاگرد سوم كيست و كي بايد حتما رفوزه شود ، ولي اگر همين‏طور بنشيند و بگويد اين نمره‏اش‏بيست است ، او پانزده ، او ده ، او هشت ، همه اعتراض دارند غير از آن كه نمره بيست گرفته ، امتحان مي‏كند تا بر خود آنها حقيقت روشن شود .

[ آزمايش ] اولي درباره خداوند معني ندارد . خداوند هيچ وقت بندگانش‏ را به سختيها و شدايد و امتحانات گرفتار نمي‏كند براي اينكه خودش موضوعي‏ را به دست بياورد ، براي خداوند همه چيز معلوم است . قرآن مي‏گويد : "

« و ما تكون في شأن و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا »"  هيچ جنبشي ، هيچ حركتي نمي‏كنيد مگر اينكه ما شاهد و ناظر هستيم . " « لا تأخذه سنة و لا نوم »" ، " « فانه يعلم‏ السر و اخفي »". يا در آيات ديگر مي‏فرمايد :

آنچه كه در خاطر افراد خطور مي‏كند ، ما مي‏دانيم . پس قرآن وقتي كه " آزمايش " براي‏ خدا ذكر مي‏كند ، نمي‏خواهد بگويد خدا آزمايش مي‏كند براي اينكه خودش عالم‏ بشود . ولي دومي مانعي ندارد كه خداوند آزمايشها را به وجود بياورد براي‏ اينكه ماهيت افراد بر خودشان روشن شود .

دسته ها : اخلاقي

فوايد مصائب و سختيها

آيه ديگري كه خيلي واضح است و واضحتر از آن آيه هم هست راجع به فوايد مصائب و سختيها و شدايد است ( در اين زمينه آيات زيادي هست ، منحصر به اين يك آيه نيست ) :

" « و لنبلونكم بشي‏ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و المثرات و بشر الصابرين ، الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله و انااليه راجعون ، اولئك عليهم صلوات من ربهم » . . . "

ما شما را آزمايش مي‏كنيم به چيزي از بيم ، يعني عدم امنيت ، ترس از دشمن ، اينكه دشمن داشته باشيد و حساب اين دشمن را داشته باشيد و بيم‏ دشمن در ذهنتان باشد ، " « و الجوع » " به گرسنگي و سختي ، نداشته‏ باشيد ، احتياج داشته باشيد ، " « و نقص من الاموال »" كسري در مال و

ثروت ، " « و الانفس » " يا كسري در نفس و جان خودتان ، "

« و الثمرات غ" ميوه‏ها، ما شما را گرفتار اين جور مصائب و سختيها مي‏كنيم " « و بشر الصابرين »" پشت سر اين سختيها بشارت ذكر مي‏كند :

بشارت بده كساني را كه در مقابل اين سختيها خويشتن‏داري مي‏كنند ، خويشتن‏داري‏اي كه مبتني بر ايمان به خداست ، وقتي كه انواع اين سختيها را مي‏بينند فورا متوجه خدا مي‏شوند : " همه از آن خدا هستيم و به سوي او بازگشت مي‏كنيم " . " « اولئك عليهم صلوات من ربهم » " اين طبقات هستند كه رحمتهاي پروردگار شامل حال آنها مي‏شود .

پس اين سختيها و شدايد را زمينه بسيار مفيدي براي كساني معرفي مي‏كند كه بتوانند در اين سختيها و شدايد مقاومت و ايستادگي و خويشتن‏داري كنند. پس اينها فايده دارد ، يعني يك چيزي است كه بشر مي‏تواند در اين‏ زمينه‏ها از وجود آنها استفاده زياد كند ، كه قرآن هم آنها را به صورت‏ نويد و بشارت ذكر مي‏كند . البته به اين مضمون آيه اخير باز هم ما آيات‏ ديگري در قرآن راجع به فوايد گرفتاريها و فتنه‏ها و شرور و اين‏طور چيزها داريم :

 " « و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون »" ما شما را آزمايش مي‏كنيم ، هم به شرور ( كه مقصود همين بديهاست ، همين‏ چيزهايي كه ضربه به آدم مي‏زند ) و هم به خيرات و نعمتها ، هم آن مايه‏ آزمايش و امتحان است و هم اين . اين خيلي جمله عجيبي است ، يعني آن را كه شما " خير " مي‏ناميد ، صد درصد نبايد بگوييد خير است ، و آن را كه‏ شما " شر " مي‏ناميد ، صد درصد نبايد بگوييد شر است ، خير بودن واقعي و نهايي خير ، و شر بودن نهايي شربستگي دارد به نحوه استفاده‏اي كه شما از آن مي‏كنيد يا به نحوه برخوردي كه با آن مي‏كنيد . اي بسا يك چيزي خودش‏ خير است ، نعمت است ، ما كه به شما مي‏دهيم جنبه امتحاني دارد ، ولي‏ وقتي كه به شما داديم ، همين خير بسا هست كه سبب فساد شما بشود .

بازشر هم جنبه امتحاني دارد ، اي بسا همين شر منشأ صلاح شما بشود ، و واقعا هم همين‏طور است " « عسي ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لكم »"  .

دسته ها : اخلاقي

 شراب در سفره

منصور دوانيقي ، هر چندي يكبار ، به بهانه‏هاي مختلف امام صادق را از مدينه به عراق مي‏طلبيد ، و تحت نظر قرار مي‏داد . گاهي مدت زيادي امام‏ را از بازگشت به حجاز مانع مي‏شد . در يكي از اين اوقات ، كه امام در عراق بود .

يكي از سران سپاه منصور پسر خود را ختنه كرد ، عده زيادي را دعوت كرد و وليمه مفصلي داد . اعيان و اشراف و رجال همه حاضر بودند .

از جمله كساني كه در آن وليمه دعوت شده بودند ، امام صادق بود . سفره‏ حاضر شد و مدعوين سر سفره نشستند و مشغول غذا خوردن شدند . در اين بين ، يكي از مدعوين آب خواست . به بهانه آب قدحي از شراب به دستش دادند . قدح كه به دست او داده شد ، فورا امام صادق نيمه كاره از سر سفره حركت كرد و  بيرون رفت .

خواستند امام را مجددا برگردانند ، برنگشت . فرمود رسول‏  خدا فرموده است : " هركس بر سر سفره‏اي بنشيند كه در آنجا شراب است‏  لعنت خدا بر او است "

دسته ها :

منع شرابخواره

به دستور منصور ، صندوق بيت المال را باز كرده بودند ، و به هركس از آن چيزي مي‏دادند . شقراني ، يكي از كساني بود كه براي دريافت سهمي از بيت المال آمده بود ، ولي چون كسي او را نمي‏شناخت ، وسيله‏اي پيدا نمي‏كرد تا سهمي براي خود بگيرد . شقراني را به اعتبار اينكه يكي از اجدادش برده بوده و رسول خدا او را آزاد كرده بود ، و قهرا شقراني هم‏ آزادي را از او بارث مي‏برد ، " مولي رسول الله " مي‏گفتند يعني آزاد شده رسول خدا .

 و اين به نوبه خود افتخار و انتسابي براي شقراني محسوب‏ مي‏شد . و از اين نظر خود را وابسته به خاندان رسالت مي‏دانست .

در اين بين كه چشمهاي شقراني نگران  آشنا و وسيله‏اي بود تا سهمي براي خودش از بيت‏المال بگيرد ، امام صادق‏"ع " را ديد ، رفت جلو و حاجت خويش را گفت . امام رفت و طولي‏ نكشيد كه سهمي براي شقراني گرفته و با خود آورد .

همينكه آن را به دست‏ شقراني داد ، بالحني ملاطفت آميز اين جمله را به وي گفت :

 " كار خوب‏ از هر كسي خوب است ، ولي از تو به واسطه انتسابي كه با ما داري ، و تو

را وابسته به خاندان رسالت مي‏دانند ، خوبتر و زيباتر است . و كار بد از هركس بد است ، ولي از تو به خاطر همين انتساب زشتتر و قبيحتر است "  .امام صادق اين جمله را فرمود و گذشت .

شقراني با شنيدن اين جمله دانست كه امام از سر او ، يعني شرابخواري او، آگاه است . و از اينكه امام با اينكه مي‏دانست او شرابخوار است ، به‏ او محبت كرد ، و در ضمن محبت او را متوجه عيبش نمود ، خيلي پيش وجدان‏ خويش شرمسار گشت و خود را ملامت كرد .

دسته ها : داستان ها

و امانده قافله

 تاريكي شب ، از دور ، صداي جواني به گوش مي‏رسيد كه استغاثه مي‏كرد  و كمك مي‏طلبيد و مادر جان مادر جان مي‏گفت . شتر ضعيف و لاغرش از قافله‏  عقب مانده بود ، و سرانجام از كمال خستگي خوابيده بود . هر كار كرد شتر  را حركت دهد نتوانست . ناچار بالاسر شتر ايستاده بود و ناله مي‏كرد . در  اين بين ، رسول اكرم كه معمولا بعد از همه و در دنبال قافله حركت مي‏كرد -  كه اگر احيانا ضعيف و ناتواني از قافله جدا شده باشد تنها و بي‏مدد كار  نماند - از دور صداي ناله جوان را شنيد ، همينكه نزديك رسيد پرسيد :
"
كي هستي ؟ " .
- "
من جابرم "

- " چرا معطل و سرگرداني ؟ " .
- "
يا رسول الله فقط به علت اينكه شترم از راه مانده " .
- "
عصا همراه داري ؟ "
- "
بلي " .
- "
بده به من "
رسول اكرم عصا را گرفت و به كمك آن عصا شتر را حركت داد ، و سپس او  را خوابانيد ، بعد دستش را ركاب ساخت ، و به جابر گفت :
- "
سوار شو " .
جابر سوار شد ، و باهم راه افتادند . در اين هنگام شتر جابر ، تندتر  حركت مي‏كرد . پيغمبر در بين راه دائما جابر را مورد ملاطفت قرار مي‏داد .
جابر شمرد ، ديد مجموعا بيست و پنج بار براي او طلب آمرزش كرد .
در بين راه از جابر پرسيد : " از پدرت عبدالله چند فرزند باقي مانده‏ ؟ " .
- "
هفت دختر و يك پسر كه منم " .
- "
آيا قرضي هم از پدرت باقي مانده ؟ "
- "
بلي "

- " پس وقتي به مدينه برگشتي ، با آنها قراري بگذار ، و همينكه موقع‏
چيدن خرما شد مرا خبر كن " .
- "
بسيار خوب " .
- "
زن گرفته‏اي ؟ "
- "
بلي " .
- "
با كي ازدواج كردي ؟ "
- "
با فلان زن ، دختر فلان كس ، يكي از بيوه زنان مدينه " .
- "
چرا دوشيزه نگرفتي كه همبازي تو باشد ؟ "
- "
يا رسول الله ، چند خواهر جوان و بي تجربه داشتم نخواستم زن جوان‏  و بي‏تجربه بگيرم ، مصلحت ديدم عاقله زني را به همسري انتخاب كنم " .
- "
بسيار خوب كاري كردي . اين شتر را چند خريدي ؟ "
- "
به پنج وقيه طلا " .
- "
به همين قيمت مال ما باشد ، به مدينه كه آمدي بيا پولش را بگيرد " .
آن سفر به آخر رسيد و به مدينه مراجعت كردند .

 جابر شتر را آورد كه تحويل بدهد ، رسول اكرم به " بلال " فرمود
: "
پنج وقيه طلا بابت پول شتر به جابر بده ، بعلاوه سه وقيه ديگر ، تا  قرضهاي پدرش عبدالله را بدهد ، شترش هم مال خودش باشد " .
بعد ، از جابر پرسيد : " باطلبكاران قرارداد بستي ؟ "
- "
نه يا رسول الله " .
- "
آيا آنچه از پدرت مانده وافي به قرضهايش هست ؟ "
- "
نه يا رسول الله " .
- "
پس موقع چيدن خرما ما را خبر كن " .
موقع چيدن خرما رسيد ، رسول خدا را خبر كرد . پيامبر آمد و حساب‏  طلبكاران را تسويه كرد . و براي خانواده جابر نيز به اندازه كافي باقي‏  گذاشت .

 

دسته ها : داستان ها

گوش به دعاي مادر

در آن شب ، همه‏اش به كلمات مادرش - كه در گوشه‏اي از اطاق رو به‏  طرف قبله كرده بود - گوش مي‏داد . ركوع و سجود و قيام و قعود مادر را در  آن شب ، كه شب جمعه بود ، تحت نظر داشت . با اينكه هنوز كودك بود ،  مراقب بود ببيند مادرش كه اين همه درباره مردان و زنان مسلمان دعاي خير  مي‏كند ، و يك يك را نام مي‏برد و از خداي بزرگ براي هر يك از آنها سعادت و رحمت و خير و بركت مي‏خواهد ، براي شخص خود از خداوند چه چيزي‏  مسألت مي‏كند ؟ .
امام حسن آن شب را تا صبح نخوابيد ، و مراقب كار مادرش ، صديقه‏  مرضيه " ع " بود . و همه‏اش منتظر بود كه ببيند مادرش درباره خود چگونه دعا مي‏كند ، و از خداوند براي خود چه خير و سعادتي مي‏خواهد ؟
شب صبح شد و به عبادت و دعا درباره ديگران گذشت . و امام حسن ، حتي‏  يك كلمه نشنيد كه مادرش براي خود دعا كند . صبح به مادر گفت : " مادر  جان ! چرا من هر چه گوش كردم ، تو درباره ديگران دعاي خير كردي و درباره‏  خودت يك كلمه دعا نكردي ؟ "
مادر مهربان جواب داد : " پسرك عزيزم ! اول همسايه ، بعد خانه خود "

دسته ها : داستان ها

امام صادق عليه السلام :

اَلحَياءُ عَشَرَةُ أَجزاءٍ تِسعَةٌ فِى النِّساءِ و َواحِدٌ فِى الرِّجالِ؛
حيا ده جز دارد، نه جزء آن در زنان است و يك جزء در مردان.

 

(من لايحضر الفقيه ج3 ، ص468 ، ح4630)

 

 امام موسي كاظم عليه السلام:

أفضَلُ العِبادَةِ بَعدِ المَعرِفَةِ‌ إِنتِظارُ‌ الفَرَجِ؛

بهترين عبادت بعد از شناختن خداوند،‌ انتظار فرج و گشايش است.

 

(تحف العقول ص403)

 

 

امام حسين عليه‏ السلام مي فرمايد:


 

فى بَيانِ ما يَحدُثُ فى زَمَنِ ظُهورِ المامِ الحُجَّةِ عليه‏السلام : وَ لَتَنزِلَنَّ البَرَكَةُ مِنَ السَّماءِ اِلَى الرضِ حَتّى اِنَّ الشَّجَرَةَ لَتَقصِفُ مِمّا يَزيدُ اللّه‏ُ فيها مِنَ الثَّمَرَةِ وَ لَتُوكَلُ ثَمَرةُ الشِّتاءِ فِى الصَّيفِ وَ ثَمَرَةُ الصَّيفِ فِى الشِّتاءِ وَ ذلِكَ قَولُهُ تعالى: «وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الرضِ وَلكِن كَذَّبُوا»؛

در بيان آنچه هنگام ظهور امام زمان عليه‏السلام رخ مى ‏دهد : بركت از آسمان به سوى زمين فرو مى ‏ريزد، تا آن‏جا كه درخت از ميوه فراوانى كه خداوند در آن مى‏افزايد، مى‏ شكند. (مردم) ميوه زمستان را در تابستان و ميوه تابستان را در زمستان مى‏ خورند و اين معناى سخن خداوند است كه: (و اگر مردمِ آبادى‏ ها ايمان مى ‏آوردند و تقوا پيشه مى‏ كردند، بركت‏هايى از آسمان و زمين به روى آنان مى‏ گشوديم، ليكن تكذيب كردند)

 

              (الخرائج و الجرائح ج2 ،ص849)

 

 امام صادق عليه السلام:

ما مِن عَمَلٍ أفضَلَ يَومَ الجُمُعَةِ مِنَ الصَّلوةِ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِهِ.
در روز جمعه هيچ عملى برتر از صلوات بر محمد و خاندان او (ع) نيست.



          (الخصال  ص394)

 

 

امام صادق عليه السلام:

اِنَّ مِن تَمامِ الصَّومِ اِعطاءُ الزَّكاةِ يَعنى الفِطرَة كَما اَنَّ الصَّلوةَ عَلَى النَّبِى (ص) مِن تَمامِ الصَّلوةِ؛

تكميل روزه به پرداخت زكاة يعنى فطره است، همچنان كه صلوات بر پيامبر (ص) كمال نماز است.

 

(من لا يحضر الفقيه ج2 ، ص183 - وسائل الشيعه، ج 9، ص 318)

 

  شرايط ظهور امام زمان (عج)

مقصود از شرايط ظهور، همان شرايطى است كه تحقق روز موعود متوقف بر آنها است و گسترش عدالت جهانى به آنها بستگى دارد و مى توان تعداد اين شرايط را چنين دانست.

شرط اول: وجود طرح و برنامه عادلانه كاملى كه عدالت خالص واقعى را در برداشته باشد و بتوان آن را در هر زمان و مكانى پياده كرد و براى انسانيت سعادت و خوشى به بار آورده و تضمين كننده سعادت دنيوى و اخروى انسان باشد. روشن است كه بدون چنين برنامه و نقشه جامعى، عدالت كاملا متحقق نخواهد شد.

شرط دوم:
وجود رهبر و پيشواى شايسته و بزرگ كه شايستگى رهبرى همه جانبه آن روز را داشته باشد.

شرط سوم:
وجود ياران همكار و همفكر و پاسدار در ركاب آن رهبر واحد براى پياده كردن جهانى آن اهداف بلند. ويژگيهايى را كه اين افراد مى بايست واجد باشند، در همين شرط نهفته است زيرا اين افراد بايد داراى خصوصيات معينى باشند تابتوانند آن كار مهم را انجام دهند و گرنه هر گونه پشتيبانى كفايت نمى كند .

شرط چهارم:
وجود توده هاى مردمى كه در سطح كافى از فرهنگ و شعور اجتماعى و روحيه فداكارى باشند. تا در نخستين مرحله موعود گروه هاى اوليه پيروان حضرت مهدى (عج) را تشكيل دهند زيرا آن افراد با اخلاص درجه يك كه شرط سوم با وجود آنها محقق مى شود، گروه پيشرو جبهه جهانى هستند .
لازم به ذكر است كه شرايط چهار گانه فوق مربوط به پياده كردن عدالت خالص در روز موعود است ولى چنانچه نسبت به شرايط ظهور بسنجيم، يكى از آنهاكه وجود رهبر باشد، كم مى شود. و سه شرط ديگر باقى مى ماند  زيرا معنى ظهور آن است كه فرد آماده قيام در آن روز وجود دارد كه مى خواهد ظاهر شود و با گفتن اين كلمه شرط دوم را ضمنى پذيرفته ايم و خواه ناخواه سه شرط بيشتر باقى نمى ماند .

 

 

علايم ظهور حضرت مهدى (عج)

وقت ظهور آن حضرت براى هيچ كس جز خداوند متعال معلوم نيست و كسانى كه وقت ظهور را تعيين مى كنند، دروغگو شمرده شده اند ولى علايم و نشانه هاى بسيارى براى ظهور آن حضرت در كتابهاى حديث ثبت شده است كه ذكر تمام آنها از حوصله اين مجموعه خارج است .
علايم ظهور به دو دسته كلى تقسيم مى شوند  علايم حتمى و علايم غير حتمى چنانكه فضيل بن يسار از امام باقر ع روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

نشانه هاى ظهور دو دسته هستند  يكى نشانه هاى حتمى و ديگرنشانه هاى غير حتمى، خروج سفيانى از نشانه هاى حتمى است كه راهى جز آن نيست.
منظور از علايم حتمى آن است كه به هيچ قيد و شرطى مشروط نيست و قبل از ظهور بايد واقع شود مقصود از علايم غير حتمى آن است كه حوادثى به طور مطلق و حتم از نشانه هاى ظهور نيست بلكه مشروط به شرطى است كه اگر آن شرط تحقق يابد مشروط نيز متحقق مى شود و اگر شرط مفقود شود مشروط نيز تحقق نمى يابد.
اما علايم غير حتمى بسيارند كه به يك روايت از امام صادق ع اكتفا مى كنيم كه در اين روايت چنان روى علايم و مفاسد انگشت گذارده شده كه گويى اين پيشگويى مربوط به 13 يا 14 قرن پيش نيست بلكه مربوط به همين قرن است و امروز كه بسيارى از آنها را با چشم خود مى بينيم، قبول مى كنيم كه به راستى معجزه آساست .
امام صادق ع در اين روايت به 119 نشانه و علامت از علايم ظهور اشاره مى كند ما در اينجا فقط به ذكر برخى از آن مواد 119 گانه اشاره مى نماييم.
حضرت صادق ع به يكى از يارانش فرمود:

1 ـ هرگاه ديدى كه حق بميرد و طرفدارانش نابود شوند 
2 ـ ديدى كه ظلم وستم فراگير شده است 
3 ـ و ديدى كه قرآن فرسوده و بدعت هايى از روى هوا و هوس در مفاهيم آن آمده است 
4 ـ و ديدى كه دين خدا(عملا) تو خالى شده و همانند ظرفى آن را واژگون سازند 
5 ـ و ديدى كه كارهاى بد آشكار شده و از آن نهى نمى شود و بدكاران بازخواست نمى شوند 
6 ـ وديدى كه مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا كنند 
7 ـ و ديدى كه شخص بدكار دروغ مى گويد و كسى دروغ و نسبت نارواى او را ردّ نمى كند 
8 ـ و ديدى كه بچه ها به بزرگان احترام نمى گذارند 
9 ـ و ديدى كه قطع پيوند خويشاوندى شود 
10 ـو ديدى كه بدكار را ستايش كنند و او شاد شود و سخن بدش بر او نگردد
11 ـ و ديدى كه نوجوانان پسر همان كنند كه زنان مى كنند 
12 ـ و ديدى كه زنان با زنان ازدواج كنند 
13 ـ و ديدى كه انسانها اموال خود را به غير اطاعت خدا مصرف مى كنند و كسى مانع نمى شود 
14 ـ و ديدى كه افراد با كار و تلاش نامناسب مؤمن به خدا پناه مى برند 
15 ـ و ديدى كه مدّاحى دروغين از اشخاص زياد مى شود 
16 ـ و ديدى كه همسايه همسايه خود را اذيت مى كند و از آن جلوگيرى نمى شود
17 ـ و ديدى كه كافر به خاطر سختى مؤمن شاد است 
18 ـ و ديدى كه شراب را آشكارا مى آشامند و براى نوشيدن آن كنار هم مى نشينند و از خداى متعال نمى ترسند 
19 ـ و ديدى كسى كه امر به معروف مى كند، خوار و ذليل است 
20 ـ وديدى كه آدم بدكار در آنچه خداوند دوست ندارد، نيرومند و مورد ستايش است 
21 ـ و ديدى كه اهل قرآن و دوستان آنها خوارند
22 ـ و ديدى كه مردم به شهادت و گواهى ناحق اعتماد مى كنند 
23 ـ و ديدى كه جرأت بر گناه آشكار شود و ديگر كسى براى انجام آن منتظر تاريكى شب نگردد
24 ـ و ديدى كه مؤمن نتواند نهى از منكر كند مگر در قلبش 
25 ـ و ديدى كه واليان در قضاوت رشوه بگيرند 
26 ـ و ديدى كه پستهاى مهم واليان بر اساس مزايده است نه بر اساس شايستگى 
27 ـ و ديدى كه مردم را از روى تهمت و يا سوء ظن بكشند 
28 ـ و ديدى كه شنيدن سخن حق بر مردم سنگين است ولى شنيدن باطل برايشان آسان است 
29 ـ و ديدى كه همسايه از ترس زبان به همسايه احترام مى گذارد 
30 ـ و ديدى كه حدود الهى تعطيل مى شود و طبق هوى و هوس عمل مى شود 
31 ـ و ديدى كه معاش انسان از كم فروشى به دست مى آيد 
32 ـ و ديدى كه مرد به خاطر دنيايش رياست مى كند
33 ـ و ديدى كه نماز را سبك شمارند 
34 ـ و ديدى انسان ثروت زيادى جمع كرده ولى از آغاز آن تا آخر زكاتش را نداده است 
35 ـ وديدى كه دلهاى مردم سخت و ديدگانشان خشك و ياد خدا برايشان گران است 
36 ـ و ديدى كه بر سر كسبهاى حرام آشكارا رقابت مى كنند 
37 ـ و ديدى نماز خوان براى خود نمايى نماز مى خواند 
38 ـ و ديدى مردم در اطراف قدرتمندانند 
39 ـ و ديدى طالب حلال سرزنش و مذمت مى شود و طالب حرام ستايش و احترام مى گردد
40 ـ و ديدى در مكه و مدينه كارهايى مى كنند كه خدا دوست ندارد و كسى از آن جلوگيرى نمى كند و هيچ كس بين آنها و كارهاى بدشان مانع نمى شود
41 ـ و ديدى كه به فقير چيزى دهند كه به او بخندند ولى در غير خدا ترحّم است 
42 ـ و ديدى كه مردم مانند حيوانات در انظار يكديگر عمل جنسى بجا آورند و كسى از ترس مردم از آن جلوگيرى نمى كند 
43 ـ و ديدى كه عقوق پدر و مادر رواج دارد و فرزندان هيچ احترامى براى آنها قائل نيستند بلكه نزد فرزند از همه بدترند 
44 ـ و ديدى كه پسر به پدرش نسبت دروغ بدهد و پدر و مادرش را نفرين كند و از مرگشان شاد گردد
45 ـ و ديدى كه اگر روزى بر مردى بگذرد ولى او در آن روز گناه بزرگى مانند بدكارى، كم فروشى و زشتى انجام نداده، ناراحت است 
46 ـ و ديدى كه قدرتمندان غذاى عمومى مردم را احتكار كنند 
47 ـ و ديدى كه اموال خويشان پيامبر ص (خمس) در راه باطل تقسيم مى گردد و با آن قمار بازى و شرابخورى شود 
48 ـ و ديدى كه همّ و هدف مردم شكمشان و شهوتشان است
49 ـ و ديدى كه صدقه را با وساطت ديگران و بدون رضاى خداوند و به خاطر در خواست مردم بدهند 
50 ـ و ديدى كه نشانه هاى برجسته حق ويران شده است، در اين وقت خود را حفظ كن و از خدا بخواه كه از خطرات گناه نجاتت بدهد.

 

 

مناجات با امام زمان (عج)در احياي نيمه ي شعبان

گرفته ام با/اين اشك روان/احياي شب ِ/نيمه ي شعبان

                          آمدم در ِ/خانه خدا/با دست خالي/با ناله و آه

                                                            اَستَغفرالله اَستَغفرالله....

بيچاره ام من/آواره ام من/غير از اين خانه/جايي ندارم

          از فرط عصيان/زار و پريشان/داده ام از كف/صبر و قرارم

                  جرمم سنگين است/سرم پاين است/بگذر از من در/نيمه ي اين ماه

                                                   اَستَغفرالله اَستَغفرالله....

نور قيامم/روح قعودم/حال ركوعم/ذكر سجودم

                         شرمنده ام اي/حيّ متعال/هنگام ِ گناه/يادت نبودم

                                          ببين در حَبسَم/اسير نَفسَم/در راه تقوي/افتادم در چاه

                                                             اَستَغفرالله اَستَغفرالله....

با لطف خاصت/اي حيّ اعلا/خاك مرا كن/خاك شهدا

                         الهي العفو/الهي العفو/به حقّ خون ِ/پاك شهدا

                                   به حقّ آنكه/با جسم پر خون/كرده مناجات/بين قتلگاه

                                                       اَستَغفرالله اَستَغفرالله....

هنوزم اي دل/سر ِ حسين ِ/فاطمه باشد/روي نيزه ها

               دست ابالفضل/بر روي زمين/نيلي ز سيلي/روي بچّه ها

                                 هذا حسين ِ/زينب بلند است/با يك صداي ِ/محزون و جانكاه

                                                            اَستَغفرالله اَستَغفرالله....

 

دسته ها : مناسبت ها

گل زهرا يا مهدي....

               امام ما يا مهدي/تويي مولا يا مهدي

بگو پس كي ميايي/گل زهرا يا مهدي

               شب نيمه ي شعبان/گرفتم با تو اِحيا

گدايت را دعا كن/تو اي مهدي زهرا

                دعا كن يبن زهرا/مني كه غرق دردم

دگر پيشت ز عصيان/سر افكنده نگردم

                منم مُحرم به عشقت/تو هستي بيت و ميقات

دعا كن يبن زهرا/شوم اهل مناجات

                 شدم ننگ شريعت/نبودم زينت دين

دعا كن يبن زهرا/نگردم بد تر از اين

                 دعا كن اي شميمِ/غمت در شامه ي من

نماز اوّل وقت/شود برنامه ي من

                 سُلوك بنده را پُر/سعادت كن سعادت

نصيب عبد عاصي/شهادت كن شهادت

                 از اعمال بد من/شده محزون دل تو

به هر عُصيان يا مهدي/نمودم خون ، دل تو

                هميشه در همه جا ، اُميد من تو بودي

بدي كردم ولي تو/خطا پوشي نمودي

                 بُوَد صد همچو يوسف/اسير چاه عشقت

بيا و كن مرا هم/فداي راه عشقت

                  به صحراي ولاي /تو آواره شَوَم من

نگاهت را مگردان/كه بيچاره شَوَم من

                  تو نور هل اتايي/تو مصباحُ الهُدايي

تو را حقّ ابالفضل/مرا كن كربلايي

                  مرا كن كربلايي/به دستان بريده

به حقّ آن برادر/كه شد قدّش خميده

             عمويت غرق خون و/حسين اشكش روان بود

چه آتش زين مصيبت/به قلب كودكان بود

             به خيمه سوز و آه و/نواي آب آب است

علي با كام تشنه/به دامان رباب است

             در اين گرماي سوزان/لب اصغر بسوزد

عمو غرقه به خون/دل مادر بسوزد.

دسته ها : مناسبت ها
 

اشعاري در مدح امام علي (ع) !!!

آن اميرالمؤمنين يعنى على ----- وان امام المتقين يعنى على

                             آفتاب آسمان لافتى ----- نور رب العالمين يعنى على

شاه مردان پادشاه ملك دين ----- سرور خلد برين يعنى على

                             نام او روح القدس از بهر نام ----- مى نويسد بر جبين يعنى على

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تويى كه ذكر جميلت به هر زبان جارى است

                                          زلال ياد تو در جويبار جان جارى است

  مدام زمزم وصف تو اى سلاله نور

                                         به باغ خاطر هر طبع نكته دان جارى است

صداى عدل تو اى خصم اهل جور، هنوز

                                بسان صاعقه در گوش آسمان جارى است

به كام دهر چشاندى ميى ز خم غدير

                               كه شور و جوشش آن در رگ زمان جارى است

ز چشمه سار ولاى تو اى خلاصه لطف

                              به جويبار زمان فيض جاودان جارى است

بود ولاى تو و آل تو چو كشتى نوح

                              كه بى مخاطره در بحر بيكران جارى است ...

 موسيقي

مسئله موسيقي و غنا مسئله مهمي است اگر چه غنا حدودش روشن نيست . "

غنا " ضرب‏المثل مسائلي است كه فقها و اصوليين به عنوان موضوعات "

مجمل " يعني موضوعاتي كه حدودش مفهوم و مشخص نيست به كار مي‏برند .

مي‏گويند : در مواردي اصل برائت جانشين مي‏شود ، مثلا در مورد فقدان نص ، اجمال نص ، تعارضنصين و شبهه موضوعي ، و وقتي مي‏خواهند مثال به اجمال نص بزنند همين غنا را ذكر مي‏كنند . ولي البته قدر مسلمي در غنا هست و آن اينست كه‏ آوازهايي كه موجب خفت عقل مي‏شود ، يعني شهوات را آنچنان تهييج مي‏كند كه عقل به طور موقت از حكومت ساقط مي‏شود ، و همان خاصيتي را دارد كه‏شراب يا قمار داراست [ غنا محسوب مي‏گردد ] .

تعبير " خفت عقل " هم‏ تعبير فقها و از جمله شيخ انصاري است . آنچه مسلم است اينست كه اسلام‏ خواسته است از عقل انسان حفاظت و حراست كند ، و عمل هم نشان داده كه‏ مطلب از همين قبيل است

چندي پيش در روزنامه در مورد زن و شوهري نوشته بود كه كارشان به طلاق و محكمه كشيده است . شوهر مي‏خواست زن خود را طلاق دهد به اين دليل كه‏ مي‏گفت زن من با وجود اينكه عهد كرده بود كه هيچوقت در مجالس در حضور مردان بيگانه نرقصد معذلك در يك عروسي رقصيده . زن ، گفته او را تصديق‏، و اضافه كرده بود كه چون خوب رقص مي‏داند وقتي در آن مجلس آهنگي‏ نواختند آنچنان تحت تأثير قرار گرفته كه بي‏اختيار برخاسته و شروع به‏ رقص كرده است .

دسته ها : اخلاقي

 اسلام و هنر

ولي آن چيزي كه شايد بيشتر از همه نياز به مطالعه دارد اينست كه آيا اسلام هيچ عنايتي به بعد چهارم روح انسان يعني استعداد هنري نموده و در اسلام به زيبايي و جمال عنايتي شده يا نه ؟ بعضي چنين تصور مي‏كنند كه اسلام‏ از اين نظر خشك و جامد و بي‏عنايت است ، و به عبارت ديگر اسلام ذوق‏كش‏ است ، و البته اينها كه اينچنين ادعا مي‏كنند به خاطر اينست كه اسلام روي‏ خوش به موسيقي نشان نداده و نيز بهره‏برداري از جنس زن به طور عام و هنرهاي زنانه يعني رقص و مجسمه سازي را منع كرده است .

ولي به اين شكل قضاوت كردن درست نيست . ما بايد راجع به مواردي كه‏ اسلام با آنها مبارزه كرده تأمل كنيم و ببينيم آيا اسلام با آنها مبارزه‏ كرده از آن جهت كه زيبايي است يا از آن جهت كه مقارن با امر ديگري‏ است كه بر خلاف استعدادي از استعدادهاي فردي يا اجتماعي انسان است ؟

و به علاوه ببينيم در غير اين موارد ممنوعه آيا با هنري مبارزه شده است ؟

دسته ها : اخلاقي

 دوره شكوفائي روح

مطلب ديگري كه در اينجا هست اينست كه اساس تربيت در انسان بايد بر شكوفا كردن روح باشد . آيا دوره‏هاي مختلف عمر از اين نظر فرق مي‏كند يا نه ؟

 مسلم فرق مي‏كند . بعضي دوره‏ها تناسب و موقعيت بسيار بهتري براي‏ شكوفا شدن استعدادها دارد . همين دوره بعد از هفت سالگي كه در احاديث‏ هم به آن عنايت شده كه از آن به بعد به تربيت بچه توجه بشود - همين‏ دوره از هفت سالگي تا حدود سي سالگي - دوره بسيار مناسبي است براي‏ شكوفا شدن روح از نظر انواع استعدادها :

استعداد علمي ، استعداد ديني ، و حتي استعداد اخلاقي ، و لهذا جزء بهترين دوران عمر هر كسي همان دوران محصل‏ بودن اوست ، چون هم اوان روحش يك اوان بسيار مناسبي است و هم در اين‏ اوان در يك محيطي قرار مي‏گيرد كه روز به روز بر معلومات ، افكار ، انديشه ، ذوقيات و عواطفش افزوده مي‏شود . براي طلبه‏ها اين دوره طلبگي‏ يك يادگار بسيار خوب و عالي است . كساني كه چند سالي طلبگي كرده‏اند ،

تا آخر عمر از خوشيهاي دوران طلبگي ياد مي‏كنند با اينكه در اين دوران از نظر شرايط مادي معمولا در وضع خوبي نيستند و در اواخر عمر در شرايط خيلي‏ بهتري هستند .

 در آن دوره غالبا در فقر و بي‏چيزي و مسكنت مي‏باشند ، منتها چون همه در يك سطح هستند ناراحتي ندارند . دوره خيلي خوبي است‏ چون واقعا دوره بالندگي انسان است ، و اگر در اين دوره انسان از نظر لمي و معنوي محروم بماند يك زياني است كه نمي‏شود گفت صد درصد در سنين‏

بزرگي و در پيري جبران شدني است .

دسته ها : اخلاقي

ترس ، عامل جلوگيري از طغيان

اينجا يك توضيحي لازم است : در مسأله عامل ترس و ارعاب ، چه در تربيت فردي كودك و چه در تربيت اجتماعي بزرگسال ، يك بحث اين است‏ كه آيا ترس و ارعاب عامل تربيت - به مفهوم پرورش و رشد دادن - است ؟

و آيا ترس مي‏تواند عامل رشد دهنده روح انسان باشد ؟ نه ، نقش ترس اين‏ نيست كه عامل رشد دهنده باشد . ولي يك بحث ديگر اين است كه آيا عامل‏ ترس جزء عواملي است كه بايد براي تربيت كودك يا تربيت اجتماع از آن‏ استفاده كرد يا نه ؟

جواب اين است : بله ، ولي نه براي رشد دادن و پرورش استعدادها بلكه براي بازداشتن روح كودك يا روح بزرگسال در اجتماع‏ از برخي طغيانها . يعني عامل ترس عامل فرونشاندن است ، عامل رشد دادن و پرورش دادن استعدادهاي عالي نيست ولي عامل جلوگيري [ از رشد ]

استعدادهاي پست و پائين و عامل جلوگيري از طغيانها هست.

دسته ها : اخلاقي

رعايت حالت روح

در نهج‏البلاغه در كلمات قصار در سه جا جمله‏اي به اين معنا آمده كه :

²ان للقلوب شهوش و اقبالا وادبارا ». دل يك ميلي دارد و اقبالي و ادباري‏ « فأتوها من قبل شهوتها و اقبالها » كوشش كنيد دلها را از ناحيه ميل‏ آنها پرورش بدهيد ، به زور وادارشان نكنيد . « فأن القلب اذا اكره عمي‏»

قلب اگر مورد اكراه و اجبار قرار بگيرد كور مي‏شود ، يعني خودش‏ واپس مي‏زند .

در حكمت 188 مي‏فرمايد : « ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان فابتغوا لها طرائف الحكمة » . يعني همين‏طور كه تن انسان خسته مي‏شود و احتياج به‏ استراحت دارد ، دل انسان هم گاهي خسته مي‏شود و احتياج به استراحت دارد ( مقصود از دل روح است ) در اين صورت ديگر فكرهاي سنگين را به او تحميل‏ نكنيد ، حكمتهاي طرفه و طريف - يعني اعجاب انگيز و خوشحال كننده - از

قبيل ذوقيات و ادبيات را به او عرضه بداريد تا سر نشاط و سرحال بيايد .

در حكمت 304 - كه معلوم است در آنجا نظر به عبادت است كه عبادت را هم نبايد بر روح تحميل كرد بلكه بايد آن را با نرمش بر روح وارد نمود ، يعني از ميل و حالش بايد استفاده كرد - مي‏فرمايد : « ان للقلوب اقبالا و ادبارا ، فاذا اقبلت فاحملوها علي‏ النوافل » . وقتي كه ديديد دل نشاط دارد ، حال دارد ، اقبال دارد ،

آنوقت وادارش كنيد نافله را هم بخواند ، چون حالش را دارد . « و اذا ادبرت فاقتصروا بها علي الفرائض » وقتي مي‏بينيد كه ميل ندارد ، به همان‏ فرائض اكتفا كنيد . عبادت را هم به او تحميل نكنيد . اينها همه نشان‏ مي‏دهد كه حالت روح را بايد خيلي ملاحظه كرد حتي در عبادت .

 عبادت هم‏ اگر بر روح انسان جنبه زور و تحميل داشته باشد علاوه بر اينكه اثر نيك‏ نمي‏بخشد ، اثر سوء نيز مي‏بخشد .

دسته ها : اخلاقي

 امام باقر و مرد مسيحي

امام باقر ، محمد بن علي بن الحسين " ع " ، لقبش " باقر " است .

باقر يعني شكافنده . به آن حضرت " باقر العلوم " مي‏گفتند ، يعني‏ شكافنده دانشها .

مردي مسيحي ، به صورت سخريه و استهزاء ، كلمه " باقر " را تصحيف‏ كرد به كلمه " بقر " - يعني گاو - به آن حضرت گفت : " انت بقر " يعني تو گاوي

امام بدون آنكه از خود ناراحتي نشان بدهد و اظهار عصبانيت كند ، با كمال سادگي گفت : " نه ، من بقر نيستم من باقرم " .

مسيحي : " تو پسر زني هستي كه آشپز بود " .

امام :- " شغلش اين بود ، عار و ننگي محسوب نمي‏شود " .

مسيحي- "  :     مادرت سياه و بي‏شرم و بد زبان بود " .

   امام- "  :  اگر اين نسبتها كه به مادرم مي‏دهي راست است ، خداوند او را بيامرزد و از گناهش بگذرد . و اگر دروغ است ، از گناه تو بگذرد كه دروغ‏ و افترا بستي " .

مشاهده اين همه حلم ، از مردي كه قادر بود همه گونه موجبات آزار يك‏ مرد خارج از دين اسلام را فراهم آورد ، كافي بود كه انقلابي در روحيه مرد مسيحي ايجاد نمايد ، و او را به سوي اسلام بكشاند . مرد مسيحي بعدا مسلمان شد.

دسته ها : داستان ها

 در ركاب خليفه...(ايراني )

علي - عليه‏السلام - هنگامي كه به سوي كوفه مي‏آمد ، وارد شهر انبار شد كه‏ مردمش ايراني بودند .

كدخدايان و كشاورزان ايراني خرسند بودند كه خليفه محبوبشان از شهر آنها عبور مي‏كند ، به استقبالش شتافتند ، هنگامي كه مركب علي به راه افتاد ، آنها در جلو مركب علي ( ع ) شروع كردند به دويدن . علي آنها را طلبيد و پرسيد :

 " چرا مي‏دويد ، اين چه كاري است كه مي‏كنيد ؟ ! " .

- اين يك نوعي احترام است كه ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام‏ خود مي‏كنيم . اين سنت و يك نوع ادبي است كه در ميان ما معمول‏ بوده است " .

اينكار شمارا در دنيا به رنج مي‏اندازد ، و در آخرت به شقاوت  مي‏كشاند . هميشه از اين گونه كارها كه شما را پست و خوار مي‏كند خودداري‏ كنيد .

 بعلاوه اين كارها چه فايده‏اي به حال آن افراد دارد ؟ "

دسته ها : داستان ها

مسلمان و كتابي

در آن ايام ، شهر كوفه مركز ثقل حكومت اسلامي بود . در تمام قلمرو كشور وسيع اسلامي آن روز ، به استثناء قسمت شامات ، چشمها به آن شهر دوخته‏ بود كه ، چه فرماني صادر مي‏كند و چه تصميمي مي‏گيرد .

در خارج اين شهر دو نفر ، يكي مسلمان و ديگري كتابي ( يهودي يا مسيحي‏ يا زردشتي ) روزي در راه به هم برخورد كردند . مقصد يكديگر را پرسيدند .

معلوم شد كه مسلمان به كوفه مي‏رود ، و آن مرد كتابي درهمان نزديكي ، جاي‏ ديگري را در نظر دارد كه برود . توافق كردند كه چون در مقداري از مسافرت‏ راهشان يكي است باهم باشند و بايكديگر مصاحبت كنند .

راه مشترك ، با صميميت ، در ضمن صحبتها و مذاكرات مختلف طي شد . به‏ سر دو راهي رسيدند ، مرد كتابي با كمال تعجب مشاهده كرد كه رفيق‏ مسلمانش از آن طرف كه راه كوفه بود نرفت ، و از اين طرف كه او مي‏رفت‏ آمد .

پرسيد : " مگر تو نگفتي من مي‏خواهم به كوفه بروم ؟ " .

- " چرا " .

- " پس چرا از اين طرف مي‏آئي ؟

 راه كوفه كه آن يكي است " .

- " مي‏دانم ، مي‏خواهم مقداري تورا مشايعت كنم . پيغمبر ما فرمود " هرگاه دو نفر در يك راه بايكديگر مصاحبت كنند ، حقي بريكديگر پيدا مي‏كنند " . اكنون تو حقي بر من پيدا كردي . من به خاطر اين حق كه به‏ گردن من داري مي‏خواهم چند قدمي تو را مشايعت كنم . و البته بعد به راه‏

خودم خواهم رفت " .

- " اوه ، پيغمبر شما كه اين چنين نفوذ و قدرتي در ميان مردم پيدا كرد ، و باين سرعت دينش در جهان رائج شد ، حتما به واسطه همين اخلاق كريمه‏اش بوده " . تعجب و تحسين مرد كتابي در اين هنگام به منتها درجه رسيد ، كه برايش‏ معلوم شد ، اين رفيق مسلمانش ، خليفه وقت علي ابن ابيطالب " ع " بوده .

طولي نكشيد كه همين مرد مسلمان شد ، و در شمار افراد مؤمن و فداكار اصحاب علي - عليه‏السلام - قرار گرفت "

دسته ها : داستان ها
X