معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم سلام یک سری اطلاعات که مضمر ثمر برای تمامی افراد میباشد تقدیم میکنیم.
دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 136325
تعداد نوشته ها : 280
تعداد نظرات : 12
 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
Rss
طراح قالب
 

 پس از شهادت امام حسن عسگري (ع) :

يازدهمين امام نور، 15 روز پيش از شهادت جانسوزش، نامه هاى متعدّدى براى دوستداران و شيعيان خويش در مدائن نوشت و به كارگزار بيت خويش، ابوالاديان  داد و به او فرمود:

امض بها الى المدائن، فانك ستغيب خمسة عشر يوما و تدخل الى «سرّ من رأى»  يوم الخامس عشر و تسمع الواعية فى دارى و تجدنى على المغتسل.

فقلت:  يا سيدى! فاذا كان ذلك فمن؟

قال:  من طالبك بجوابات كتبى فهو القائم بعدى.

فقلت:  زدنى؟

قال:  من يصلى علىّ فهو القائم بعدى.

فقلت:  زدنى.

قال: من اخبر بما فى الهميان فهو القائم بعدى.

يعنى: اين نامه را بردار و بسوى مدائن حركن كن! بدان كه سفرت 15 روز به طول مى انجامد و پانزدهمين روز كه وارد سامرّا مى گردى، صداى شيون از خانه ام طنين افكن خواهد بود و پيكرم رادر مغتسل براى غسل دادن خواهى ديد.

ابوالاديان با اندوهى عميق گفت:  سالار من! اگر چنين رخداد غمبارى در پيش است، پس امام راستين پس از شما كيست؟ بار ديگر آن را معرفى كنيد.

فرمود:   تو كار خود راانجام بده!هركس پاسخ نامه ها را از تو خواست او جانشين واقعى من است.

گفتم:   سرورم! نشانه هاى بيشترى از دوازدهمين امام نور بيان كنيد.

فرمود:   نشانه ديگر اين است كه هر كس بر پيكر من نماز خواند، او امام بر حق است.

باز هم نشانه بيشترى خواستم كه فرمود:   هركس   هميان   يا بسته خاصّى را كه از جايى خواهد رسيد، طلبيد، او جانشين من است.

و ديگر شكوه و هيبت آن گرامى چنان مرا گرفت كه نتوانستم از جريان  هميان  پرس و جو كنم.

من نامه هاى آن حضرت را برداشتم و بسوى مدائن حركت كردم. پس از ورود، نامه ها را به شخصيتهاى مورد نظر رساندم و جواب گرفتم و به سرعت بسوى شهر سامرّا باز گشتم و درست همان روزى كه حضرت عسكرى (عليه السلام)پيش بينى كرده بود وارد شهر تاريخى سامرّا شدم و ديدم دريغا كه صداى شيون از بيت رفيع امامت طنين انداز است و پيكر پاك و ملكوتى حضرت عسكرى (عليه السلام) براى غسل آماده است.

جمعيت موج مى زند و جعفر درب خانه ايستاده و گروهى، از جمله دوستداران خاندان وحى و رسالت بهت زده، بر گرد او حلقه زده اند، برخى شهادت يازدهمين امام نور را، به جعفر تسليت مى گويند و برخى خلافت و امامت او را تبريك و تهنيت.

به خودم گفتم:  اگر براستى اين جناب، با آن سوابق ننگين بخواهد امام شود، ديگر بايد مقام امامت و ولايت را بدرود گفت.  چرا كه من او را به خوبى مى شناختم كه مشروبات حرام مى نوشد و در كاخ خليفه بيدادگر  عباسى  با همپالكى هايش قمار مى كند و طنبور مى نوازد. بناچار پيش رفتم و چون بسيارى، هم شهادت حضرت عسكرى (عليه السلام) را تسليت گفتم و هم بر ادعاى امامت او تبريك؛ امّا با همه وجود د ر انديشه سخنان امام عسكرى (عليه السلام)و نشانه هايى بودم كه براى امام راستين پس از خويش بيان فرموده بود.

جعفر، پاسخ تسليت و تبريك مرا گفت، امّا نه چيزى خواست و نه از مطلبى پرسيد.

درست در همين هنگام  عقيد  آمد وبه جعفر گفت:  سرورم! پيكر مطهّر حضرت عسكرى را كفن كرده ايم و آماده است كه نماز بگذاريد.

جعفر در حالى كه عناصرى از جاسوسان دستگاه خلافت، پيشاپيش او و گروهى از شيعيان نيز با نگرانى اطراف او را گرفته بودند، براى نماز بر پيكر پاك حضرت عسكرى وارد صحن خانه شد و بسوى آن رفت تا نماز بخواند، امّا هنگامى كه تصميم گرفت نماز را آغاز كند بناگاه كودكى بسان پاره ماه، با نقاب بر چهره و با موهايى پرپشت و زيبا و با دندانهايى باز و شمرده كه با فاصله هاى متناسب به سبك دلنشينى رديف شده بودند، از درون خانه تجلّى كرد و با شجاعت و شهامتى وصف ناپذير، رداى  جعفر  را گرفت و به شدّت او را عقب راند فرمود:

  تأخر يا عمّ! فأنا أحقّ بالصّلاة على أبى

يعنى: عمو! عقب برو! من بايد بر پيكر پاك پدر نماز گذارم، نه تو، چرا كه من بر نماز خواندن بر پيكر مطهر پدرم، از همه زيبنده ترم.

 جعفر  در حالى كه رنگ از چهره اش پريده بود، عقب نشينى كرد و آن كودك شكوهمند پيش آمد و بر بدن پاك حضرت عسكرى (عليه السلام) نماز خواند و پيكر مطهّر او در كنار مرقد منوّر پدرش، امام هادى (عليه السلام) به خاك سپرده شد.

آنگاه آن كودك گرانمايه بمن نگريست و فرمود:  ابوالاديان! پاسخ نامه ها را بياور!

بى درنگ همه را به او تقديم داشتم و با خود گفتم:  خداى را سپاس كه تا اين لحظه دونشان از نشانهايى را كه حضرت عسكرى (عليه السلام) براى امام راستين پس از خود فرموده بود، در اين وجود گرانمايه ديدم اينك بايد در انتظار سوّمين نشانه باشم.

از صحن خانه حضرت عسكرى (عليه السلام) بيرون آمدم و بسوى جعفر رفتم كه او نيز از بيت رفيع امامت خارج مى شد. در كنار او بودم كه  حاجزوشّا  به او گفت:  جناب! اين كودك چه كسى بود؟  گويى در اين انديشه بود كه او را تكان دهد و از خواب غفلت بيدار سازد و حجّت را براى او تمام كند.

امّا جعفر پاسخ داد:  بخداى سوگند! تاكنون نه او را ديده ام و نه مى شناسم.

درآنجا نشسته بوديم كه كاروانى از شهر  قم  رسيد و از حضرت عسكرى (عليه السلام) پرسيدند و با سوگ غمبار رحلتش روبرو شدند.

پرسيدند:  اينك امام پس از حضرت كيست؟

گروهى جعفر را نشان دادند.

كاروانيان هوشمند پيش آمدند وضمن عرض تسليت بخاطر شهادت حضرت عسكرى (عليه السلام)و تبريك امامت و ولايت جعفر، گفتند:  عالى جناب! ما از ايران آمده ايم و به همراه خويش اموال و نامه هايى آورده ايم، تقاضاى ما اين است كه مقدار پولها و نام ارسال كننده گان نامه ها را بيان فرماييد.

جعفر برآشفت و بپا خاست و دامن لباس خويش را تكان داد و گفت: شما مى خواهيد ما از غيب خبر دهيم؟  و بر آنان پرخاش كرد.

درست در همين بحران بود كه يكى از خدمتگزاران حضرت مهدى (عليه السلام) از بيت رفيع امامت بيرون آمد و خطاب به كاروانيان، هم نام يك يك نويسندگان نامه را برشمرد و هم به آنان پاسخ داد كه:  در هميان، يك هزار دينار است و ده دينار آن نيز سكّه هاى تقلّبى است.

كاروانيان انديشمند و بادرايت، شادمان شدند وگفتند:  همان وجود گرانمايه اى كه تو را بسوى ما فرستاده است، او امام راستين وجانشين حضرت عسكرى (عليه السلام) است و نه ديگرى.  و همه اموال را به همراه نامه ها،

تقديم داشتند و من نيز سوّمين نشانى را كه سالارم حضرت عسكرى (عليه السلام)داده بود،به چشم خويش ديدم.

 

پى نوشتها:

 

 1- در فصل اتفاقى بودن مهدى گفته شد كه اين روايت مسلم الفريقين است .

2- بحار: ج 51 ص 304، مرحوم مجلسى پس از آن كه اين واقعه را از كتاب نجوم ابن طاووس نقل كرده در آخر فرموده است: اين خبر را در كتاب طبرى همانطور يافتم كه ابن طاووس ازآن نقل كرده است .

3- بحار الانوار: ج 53 ص 235 حكايت نهم جنة الماوى.

4- بحار الانوار: ج 53 ص 237 حكايت دوازدهم جنة المأوى.

5- بحار الانوار: 52 ص 178

 كرامت عجيب

علامه مجلسى رضوان الله عليه در بحار فرموده: بعضى از افاضل موثق به من جريانى از  بحرين  نقل كرد و گفت كه آنرا از شخصى موثق و قابل اعتماد نقل مى‏كند و آن اين كه: روزگارى كه بحرين تحت ولايت افرنج - ظاهراً استعمار انگليس - بود، يك نفر ناصبى و دشمن اهل بيت را به حكومت آنجا گذاشته بودند، او وزيرى داشت ناصبى‏تر از خود و از اهل بحرين هر كه در مذهب شيعه بود بشدت دشمن مى‏داشت و در كشتن و ضرر زدن به آنها كوتاهى نمى‏كرد.

آن وزير روزى به كاخ والى آمد، انارى را به والى نشان داد كه در پوست آن بطور طبيعى نوشته شده بود:  اله الاالله، محمد رسول الله، ابوبكر و عمر و عثمان، على خلفاء رسول الله  والى ديد كه اين كار بشر نيست و بطور طبيعى در انار روييده است گويى در سنگى حكاكى كرده‏اند، خطوط گود رفته كاملاً مشخص بود .

والى به وزير گفت: اين بهترين دليل و قويترين حجت بر بطلان مذهب رافضيهاست، نظرت در اين باره چيست؟ گفت: اصلحك الله اينها مردمان متعصبى هستند كه براهين را قبول ندارند، بهتر است كه بزرگان آنها را احضار كرده و اين انار را به آنها نشان دهى، اگر قبول كرده به مذهب ما برگشتند ثواب آن مال شما خواهد بود وگرنه ميان سه چيز مخيرشان كن: يا مانند يهود و نصارى جزيه بدهند و در مذهب خود بمانند و يا جوابى براى اين دليل پيدا كنند، يا مردانشان را بكش، زنان و فرزندانشان را اسير كن و اموالشان را بعنوان غنيمت ضبط فرما.

والى اين رأى را پسنديد، دستور داد علماء و افاضل و برزگان شيعه را احضار كردند، پس از حضور، انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب كافى از اين كار خدايى كه دست بشر در آن كار نكرده است، بياوريد هيچ وگرنه همچون كفار جزيه خواهيد داد و يا خودتان مقتول، زنان و اطفالتان اسير و اموالتان بغنيمت گرفته خواهد شد.

آنها از اين جريان غرق در حيرت شده و جوابى نداشتند، قيافه‏هايشان متغير و بدنشان به لرزه افتاد، بزرگانشان گفتند: ايها الامير !سه روز به ما مهلت دهيد، شايد بتوانيم جواب كافى پيدا كنيم كه راضى بشويد و گرنه اختيار در دست شماست، حاكم سه روز به آنها مهلت داد.

آنها ترسان و لرزان از حضور حاكم بيرون آمدند، در مجلس مشورتى كه ترتيب دادند رأيشان بر آن شد كه از ميان خود ده نفر از صلحاء و زهاد انتخاب كردند، آنها نيز از ميان خويش سه نفر را برگزيدند كه هر يك در يك شب به صحرا رفته و عبادت كند و گريه و زارى نمايد و به امام زمان صلوات الله عليه استغاثه كرده و دواى درد را از او بخواهد، شايد آن حضرت از اين پيشامد وحشتناك نجاتشان بدهد.

 

شب اول يكى از آنها تا به صبح ناليد، استغاثه و عبادت و گريه كرد، امام نتيجه‏اى عايد نشد، صبح دست خالى به نزد آنها برگشت، شب دوم، كه نوبت دومى بود باز خبرى نشد و اين براضطراب و نگرانى آنها افزود.

شب سوم نوبت يك نفر متقى و فاضل بود به نام محمد بن عيسى، او پاپياده، سرش باز به صحرا رفت، شبى بود ظلمانى، دعا كرد، گريه و زارى نمود، به خداوند در خلاص شدن آن مؤمنان توسل كرد و كشف آن بلا را خواست و به صاحب الزمان صلوات الله عليه استغاثه نمود.

در آخر شب مردى را ديد كه خطاب به او فرمود: يا محمد بن عيسى! چرا تو را در اين حال پريشان مى‏بينم، چرا به اين بيابان آمده‏اى؟ گفت: اى مرد! مرا به خود واگذار، من براى پيشامد بزرگى به اين صحرا آمده‏ام، آن را جز به امام خود نخواهم گفت. و شكايت نخواهم كرد مگر بر كسى كه قدرت رفع گرفتاريم را داشته باشد.

آن شخص گفت: يا محمد بن عيسى! من صاحب الامر هستم، حاجتت را بگو. گفت: اگر امام زمان باشى، احتياج به شرح حاجت نيست، خودت مى‏دانى. فرمود: آرى، آمده‏اى تا براى آن انار و آنچه در روى آن نوشته شده و درباره تهديد امير چاره‏اى پيدا كنى.

محمد بن عيسى گويد: چون اين را شنيدم به طرف آن بزرگوار رفتم و گفتم: آرى، مولاى من! مصيبت ما را مى‏دانى، تو امام ما، پناه ما، و قادر بر چاره بلاى مايى، امام صلوات الله عليه فرمود: يا محمد بن عيسى! وزير لعنه الله در خانه‏اش درخت انارى دارد چون انار بار داد قالبى بشكل انار از گل فراهم آورد و آن را نصف كرد و در درون هر يك مقدارى از آن نوشته را بشكل برجسته‏اى نوشت، و آن رابر روى انار گذاشت و بست، با بزرگ شدن انار اين خطوط در آن اثر كرد و به اين صورت درآمد.

فردا چون پيش والى رفتيد، بگو: جواب آورده‏ام ولى در خانه وزير خواهيم گفت: چون به خانه وزير رفتيد به طرف راست نگاه كن، غرفه‏اى خواهى ديد، به والى بگو: جواب را در غرفه خواهم گفت. خواهى ديد كه وزير از اين كار امتناع مى‏كند، ولى تو اصرار كن كه حتماً جواب در آن جا خواهد بود. چون وزير بالا رفت تو هم با او بالا برو و نگذار او بتنهايى برود و چون داخل غرفه شدى تاقچه‏اى خواهى ديد كه در آن كيسه سفيدى هست، آن را بگير و خواهى ديد كه قالب انار درآن است .

"آن را پيش والى بگذار و انار را در آن جاى بده تا حقيقت روشن شود و نيز اى محمد بن عيسى! به والى بگو: ما معجزه ديگرى داريم و آن اين كه اين انار در درون آن جز خاكستر و دود نيست، اگر مى‏خواهى بدانى به وزير بگو: آن را بشكند، چون بشكند خاكستر و دود، صورت و ريش او را خواهد گرفت .

محمد بن عيسى با شنيدن اين خبر شاد شد، دستهاى مبارك امام صلوات الله عليه را بوسيد و با شادى و بشارت برگشت. چون صبح شد پيش والى رفتند، فرموده‏هاى امام را مو بمو عمل كرد، جريان همان طور شد كه آن حضرت فرموده بود، والى گفت: اينها را از كجا دانسته‏اى؟ گفت: امام زمان ما به من خبر داد كه حجت خدا بر ماست. گفت: امام شما كدام است؟ او همه امامان را بر شمرد تا به امام عصر (ع) رسيد، والى گفت: دستت را براى بيعت باز كن،  فَأَنَا اشهد ان لااله‏الاالله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الخليفة بعده بلافصل اميرالمؤمنين على (ع)  آنگاه به همه امامان اقرار كرد و ايمانش خوب شد، و فرمود وزير را بكشتند و از اهل بحرين اعتذار كرد و با آنها خوبى كرد.ناقل قضيه گفت: اين قصه نزد اهل بحرين مشهور و قبر محمد بن عيسى نزد آنها معروف است .5

 

 

 

  حكايت بحرالعلوم در مكه

عالم جليل و صاحب كرامات، زين العابدين سلماسى باز نقل مى‏كند: روزگارى كه سيد بحرالعلوم مجاور مكه معظمه بود، با وجود غربت، بسيار دلگرمى و اطمينان خاطر داشت و در بذل و بخشش ناراحت نبود، در بعضى از ايام پول بقدرى كم آمد كه حتى يك درهم هم نداشتيم، جريان را به وى گفتم و اظهار كردم كه با اين همه مخارج چكار خواهيم كرد، سيد جوابى نداد.

عادتش آن بود كه بعد از صبح بيت‏الله را طواف مى‏كرد و به خانه مى‏آمد و در اتاقى مى‏نشست، قليانى براى وى مى‏آورديم، بعد از صرف آن به اتاق ديگرى مى‏رفت، شاگردان جمع مى‏شدند و براى هر مذهب طبق مذهب خويش درس مى‏گفت .

در آن روز كه جريان تمام شدن پول را گفته بودم، چون از طواف بازگشت، قليان را آماده كرديم مشغول كشيدن بود،

ناگاه در زده شد، سيد با اضطراب برخاست و گفت: قليان را از اينجا برداريد و بيرون ببريد، آنگاه با سرعت تمام و بدون مراعات وقار به طرف در دويد و در را باز كرد، شخص بزرگوار در هيأت اعراب داخل شد و در اتاق نشست، سيد با نهايت خضوع و احترام در كنار در نشست و اشاره كرد كه قليان را نياورم.

ساعتى با هم نشسته صحبت كردند، بعد كه آن شخص برخاست تشريف ببرد، سيد بزودى در راه باز كرد و دست وى را بوسيد و بر شترى كه خوابيده بود سوارش كرد، آن شخص رفت، سيد در حالى كه هنوز به خود نيامده بود برگشت و براتى به من داد، فرمود: اين حواله است به نزد مرد صرافى كه در كنار كوه  صفا  نشسته، برو آنچه تحويل مى‏دهد بياور.

من حواله را گرفتم آوردم، صراف چون آن را ديد، بوسيد و فرمود: برو چند نفر حمال بياور، من چهار نفر حمال آوردم، او پولها را كه ريال فرانسه بود و هر يك بقدر پنج قرآن عجم ارزش داشت آورد، حمالها كيسه‏هاى پول را در سر گذشته به خانه آورديم.

چند روز بعد به همان جا رفت، ديدم صرافى در آن جا نيست و دكانى وجود ندارد، از بعضى سؤال كردم، گفتند: در اين جا صرافى نديده‏ايم، فقط يك نفر در اينجا مى‏نشيند، آنگاه دانستم كه آن از اسرار خداوند و از الطاف ولى خدا (امام زمان صلوات الله عليه) است.

مرحوم حاجى نورى بعد از نقل قضيه فرموده: اين حكايت را فقيه بزرگوار شيخ محمد حسين كاظمى نيز به من نقل فرموده‏اند. 4


 حكايت مرحوم بحرالعلوم‏

عالم بزرگوار و متقى جناب زين العابدين بن محمد سلماسى كه از شاگردان و خواص مرحوم علامه طباطبايى سيد مهدى بحرالعلوم بود، نقل مى‏كند: در نجف اشرف در مجلس مرحوم بحرالعلوم بودم، ناگاه مرحوم محقق قمى صاحب قوانين وارد منزل سيد گرديد، و آن در سالى بود كه بقصد زيارت مكه و قبور ائمه عليهم السلام به عراق آمده بود، حاضران كه در مجلس بودند پراكنده شدند و بيشتر از صد نفر مى‏شدند، فقط سه نفر ماندند كه همه اهل تقوا و مجتهد بودند.

در آن موقع مرحوم محقق به جناب سيد بحرالعلوم گفت: شما هم به ولادت روحانى و هم به ولادت جسمانى از اهل بيت عليهم السلام رسيده و اين دو مقام را حيازت كرده‏ايد هم به قرب ظاهرى و هم به قرب باطنى دست يافته‏ايد، طعامى از اين سفره وسيع و ميوه‏اى از ميوه‏هاى اين بوستان را به ما عطا فرماييد تا سينه‏هايمان پر وسعت و دلهايمان آرامش پيدا كند.

سيد بزرگوار بلافاصله فرمود: من چند شب قبل در مسجد اعظم كوفه براى نافله شب رفته بودم ،قصد داشتم اول صبح به نجف برگردم تا درس تعطيل نشود، كار ايشان در سالهاى مكرر همان طور بود.

چون از مسجد كوفه بيرون آمدم، به دلم افتاد كه به مسجد سهله بروم ولى ديدم در اين صورت شايد به درس نرسم، اما شوق من بتدريج زياد مى‏شد، در اين بين كه مردد و دو دل بودم، بادى غبار آلود و زيد و مرا به طرف مسجد سهله برد، و آن توفيقى بود كه بالاخره مرا به مسجد سهله انداخت.

مسجد خالى بود، فقط يك شخص جليل مشغول عبادت بود، در مناجات خويش كلماتى به كار مى‏برد كه دلهاى سخت را تكان مى‏داد، اشك چشمها را روان مى‏ساخت، قلب من پريد، حالم متغير گرديد، زانوهايم خشك شد و اشك چشمم از شنيدن آن كلمات كه هرگز نشنيده بودم جارى شد، و در دعاهاى منقوله آنها را نديده بودم، شخص مناجات كننده، آن كلمات را از خودش انشاء مى‏فرمود.

در محل خودم ايستادم و از شنيدن مناجات او لذت مى‏بردم، تا از مناجات فارغ شد، آنگاه رو به من كرد و با زبان فارسى فرمود:  مهدى بيا  من چند قدم به طرف او رفته و ايستادم، فرمود: بيا، باز چند قدم رفته و ايستادم، فرمود: جلو بيا، ادب در امتثال است. پيش رفتم بحدى كه دستم به او و دست شريف او نيز به من مى‏رسيد، او كلامى فرمود.

در اينجا يكدفعه، سيد سخن خويش را عوض كرد و به سؤالات ديگر محقق جواب داد كه از وى پرسيده بود: چرا تأليفات شما كم است؟ چند جواب در آن باره بيان كرد، محقق فرمود: سخن پيش را ادامه دهد، سيد با دستش اشاره كرد كه آن سرى است كه نمى‏شود گفت.3

 حكايت أبى الحسين‏ در مورد امام زمان (عج)

سيد بن طاووى رحمة الله عليه از ابى جعفر محمد بن جرير طبرى نقل مى‏كند از محمد بن هارون تلعكبرى كه فرمود: ابوالحسين بن ابى البغل كاتب به من گفت: از ابو منصوربن صالحان شغلى قبول كردم، ميان من و او جريانى پيش آمد كه از او فرار كرده و مخفى شدم، او در تعقيب من بود، مدتى با وحشت، همچنان در پنهانى زندگى مى‏كردم.

شبى به مقابر قريش (كاظمين) رفتم؛ قصد كردم شب جمعه را در كنار قبر دو امام عليهما السلام بيتوته كرده و دعا نموده و حاجت بخواهم، شب بارانى بود و باد مى‏وزيد، از ابو جعفر متولى حرم خواستم درهاى حرم را ببندد و كسى در حرم نباشد تا بتوانم خلوت كرده و با خيال راحت مشغول دعا و تضرع باشم و از آمدن كسى نترسم، او درها را بست، شب به نصف رسيد، باد و باران از آمدن مردم مانع گرديد، من مرتب دعا و زيارت كرده و نماز مى‏خواندم.

در اين اثنا، نزد قبر حضرت موسى بن جعفر (ع) صداى پايى شنيدم ناگاه مردى وارد شد، شروع به خواندن زيارت كرد، بر آدم (ع) و انبياء اولوالعزم سلام كرد، سپس به يك يك امامان سلام كرد تا رسيد به صاحب الزمان، ولى به او سلام نكرد.

من تعجب كردم و پيش خود گفتم: شايد فراموش كرد يا امام زمان را نشناخته است، يا مذهبش همين است و به امام دوازدهم عقيده ندارد. چون از زيارت فارغ شد، دو ركعت نماز خواند، بعد نزد من آمد و در كنار قبر امام جواد (ع) مانند زيارت سابق زيارت كرد و دو ركعت نماز خواند، من از او مى‏ترسيدم چون او را نمى‏شناختم، او جوان كاملى از مردان بود، لباس سفيدى به تن داشت، عمامه‏اش با تحت الحنك بود و عبايى به دوش داشت .

آنگاه به من فرمود: يا أبا الحسين بن أبى البغل! چرا از دعاى فرج غافل هستى؟ گفتم: آقاى من! آن كدام است؟ فرمود: دو ركعت نماز مى‏خوانى، بعد مى‏گويى:  يامن اظهر الجميل و ستر القبيح، يا من لم يؤاخذ بالجريرة و لم يهتك الستر، يا عظيم المنّ يا كريم الصفح يا حسن التجاوز يا واسع المغفرة... أسالك بحق هذه الاسماء و بحق محمد و آله الطاهرين الاّ ما كشفت كربى و نفست همّى و فرجت غمى و أصلحَت حالى  آنگاه دعا كرده و حاجتت را مى‏خواهى. بعد صورت راست خويش را به زمين گذاشته و صد مرتبه در آن حال مى‏گويى:  يا محمد يا على، يا على يا محمد، اكفيانى فانكما كافياى و انصرانى فانكما ناصراى  بعد صورت چپ خويش را به زمين نهاد صد مرتبه مى‏گويى:  ادركنى  و آن را زياد تكرار مى‏كنى و مى‏گويى:  الغوث، الغوث، الغوث  تا نفست قطع شود، در اين صورت خداوند با كرم خويش، حاجت تو را ان شاء الله قضا مى‏كند.

من همان طور كه ايشان فرموده بود عمل كردم، بعد پيش ابى جعفر متولى رفتم كه از وى بپرسم آن شخص كيست؟ و چطور داخل حرم گرديد؟ ديدم درها همه بسته است، تعجب كردم، بعد به نظرم آمد كه شايد او نيز در حرم بيتوته كرده و من ندانسته‏ام. چون به طرف ابوجعفر رفتم، او از اتاقى كه روغن زيتون در آن بود بيرون مى‏آمد.

گفتم: آن مرد كى بود؟ و چطور داخل حرم شده بود؟ گفت: درها همه قفل است هنوز باز نكرده‏ام، جريان آن مرد و زيارت كردنش را گفتم. گفت: او مولاى ما صاحب الزمان (ع) است، من دفعات او را در شبهاى خلوت ديده‏ام .

من از اين كه آن حضرت را نشناختم تأسف خود دم، وقت صبح از حرم خارج شده به محله‏كرخ بغداد به مخفيگاه خود رفتم، چون آفتاب بلند شد، ديدم مأموران ابن صالحان در پى من آمده و مرا از دوستانم مى‏پرسند و در دست خويش از وزير (منصوربن صالحان) با خط خودش امان نامه‏اى آورده‏اند، من با بعضى از ياران خود پيش وزير رفتم، او چون مرا ديد برخاست و مرا در آغوشش گرفت و چنان خوش برخورد كرد كه سراغ نداشتم، گفت: كار به جايى رسانده‏اى كه از من به صاحب الزمان صلوات الله عليه شكايت مى‏كنى؟! گفتم: من فقط دعا كرده‏ام، فرمود: واى بر تو! مولايم امام زمان صلوات الله عليه شب جمعه به خواب من آمد، امر مى‏فرمود به تو نيكى كنم، و چنان پرخاش فرمود كه برخود ترسيدم.

گفتم: لااله‏الاالله شهادت مى‏دهم كه آنها بر حق و منتهاى حقند، ديشب مولايم را در بيدارى ديدم و به من چنين و چنان فرمود، آنگاه جريان شب را براى او توضيح دادم، او بسيار تعجب كرد، بر من بسيار نيكى كرد و ببركت آن حضرت از وى به چنان مرادى رسيدم كه گمان نمى‏كردم.

گفتارى از زندگى پر فيض امام مهدى (عج)

قيام جهانى   

 

ظهور و قيام حضرت مهدى صلوات الله عليه يك جريان منطقه‏اى و قومى نيست، بلكه يك مسأله جهانى و همگانى است، النهايه، اين مسأله در جهان تشيع بيشتر شكل گرفته و ارادتمندان آن حضرت پيوسته در انتظار ظهور وى هستند و از وجود مبارك و دعاهاى نافذ و توجهات عاليش در زمان غيبت استفاده‏ها مى‏كنند.

ظهور امام (ع) عبارت و اخراى حكومت عدل الهى در جهان و غلبه و پيروزى كامل حق بر باطل است، ظهور آن حضرت، حل مشكل اساسى جهان و ترسيمى از آينده دين مبين اسلام است، ظهور آن حضرت پياده شدن وعده حكومت توحيد در روى زمين است كه توسط قرآن مجيد و رسول اسلام (ص) وعده داده شده است .

بشر در ادوار تاريخ، بر طبيعت تسلط يافته و آن را در استخدام خود گرفته است و توأم با آن بشر بر بشر نيز تسلط يافته و انسانها را مستضعف كرده و مورد بهره كشى قرار داده است، اكثريت بسيار بزرگ زير سلطه و استعمار اقليت كوچكى قرار گرفته و زير فشار آنان جان مى‏كنند، ولى دورانى خواهد آمد كه بشر بر نفس خود تسلط پيدا كند و آن در زمان حضرت مهدى (ع) خواهد بود، على هذا دوران بشريت را بايد به سه دوران تقسيم كرد: تسلط بشر بر طبيعت، تسلط بشر بر بشر و تسلط بشر بر نفس، كه فعلاً جهان در انتظار دوران سوم است و علائم آن با پيشرفت اسلام و پيشرفت افكار بشرى بتدريج آشكار مى‏شود.

 

1- در قرآن كريم سوره انبياء: آيه 105 مى‏خوانيم:  و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون  از روزى كه بشريت به وجود آمده و از روزى كه قرآن نازل شده: اين آيه پياده نگشته و بصورت وعده بوده است، زيرا پيوسته وارثان و حاكمان زمين بندگان ناصالح خدا و ستمكاران بوده‏اند، انبياء بصورت نورى فقط در گوشه‏هاى زمين درخشيده‏اند، ولى اين آيه با گستردگى بسيار بزرگ مى‏گويد:

ما ابتدا در تورات و بعد از آن در زبور وعده كردايم كه روزى خواهد آمد و در آن صاحبان زمين بندگان صالح خداوند خواهند بود، حكومت در دست آنها خواهد بود و ناصالحان چنان در اقليت خواهند بود كه بحساب نيايند.

امين الاسلام طبرسى در تفسير مجمع البيان فرموده: امام باقر (ع) مى‏فرمايد: آنها اصحاب مهدى (عج) هستند در آخر الزمان، دليل اين سخن همان است كه خاص و عام از رسول خدا نقل كرده‏اند كه فرمود:  لولم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يبعث رجلا صالحا من اهل بيتى يملاء الارض قسطاً وعدلاً كما مُلئت جورا و ظلماً 1

ابوبكر احمد بن حسين بيهقى در كتاب  البعث و النشور  روايات زيادى در اين زمينه نقل كرده است، نگارنده گويد: آيه شريفه كاملاً در خور دقت است و از يك حكومت گسترده اسلامى و جهانى خبر مى‏دهد كه جز در زمان حضرت مهدى صلوات الله عليه قابل پياده شدن نيست، روايت متواتر كه گذشت در واقع بيان و تفسير آيه شريفه است .

 

2-  هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا  اين آيه سه بار در قرآن مجيد آمده است يكى در سوره فتح: آيه 28 بصورت فوق، ديگرى در سوره توبه: آيه 33 كه ذيل آن  ولو كره المشركون  است، سوم در سوره صف: آيه 9 كه ذيل آن  ولو كره الكافرون  مى‏باشد.

آيات شريفه از غلبه و پيروزى اسلام بر همه اديان خبر مى‏دهند، اين آيات هنوز پياده نشده و بصورت وعده هستند كه در آينده حتماً پياده خواهند شد،  ان الله لا يخلف الميعاد  امين الاسلام طبرسى رحمة الله در سوره توبه در تفسير آيه فرمود:

 و قال ابو جعفر (ع) إنّ ذلك يكون عند ظهور المهدى من آل محمد (ص) فلا يبقى احد الا اقر بمحمد (ص)  .

بعد اضافه فرمود: كه اين قول سُدَىّ است و كَلْبى گفته: هيچ دينى نمى‏ماند جز اين كه اسلام بر آن غالب مى‏شود، و اين خواهد شد و اين وعده هنوز عملى نشده است، قيامت نخواهد آمد تا اين وعده عملى شود، صحابى كبير مقدادبن اسود كندى گويد:

 سمعت رسول الله (ص) يقول: لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر ولا وبر الا ادخله‏الله كلمة الاسلام، اما بعزّ عزيز او بذل ذليل اما يعزهم فيجعلهم الله من اهله فيعزوا به و اما يذلهم فيدينون له .

مرحوم طبرسى در ذيل آيه فتح نيز به اين مطلب اشاره كرده و در ذيل آيه صف از اميرالمؤمنين صلوات الله عليه نقل مى‏كند كه فرمود:  .. فو الذى نفسى بيده حتى لاتبقى قرية الا و ينادى فيها بشهادة ان لا اله الا الله بكرة و عشياً .

بنابراين، ظهور مهدى موعود غلبه حق بر باطل در كل جهان است، هر قوم راجع به آينده جهان نظرى دارند، آينده جهان در نظر اسلام، فرج عمومى و تشكيل حكومت واحد جهانى اسلام است. چنان كه روايات فريقين نيز در اين باره گذشت.

آنان كه آن حضرت را ديده‏اند

 

ناگفته نماند: عده زيادى از بزرگان حضرت امام زمان (ع) را در مدت پنج سال كه در حال حيات پدر بزرگوارش بود و نيز در مدت 69 سال دوران غيبت صغرى ديده‏اند، لذا مى‏بينيم كه نويسندگان حالات و تاريخ آن حضرت هر يك فصلى تحت عنوان  فصل فيمن راه عليه السلام  منتعقد كرده‏اند.

مانند ثقة الاسلام كلينى متوفاى 328 يا 329 هجرى كه در كافى: ج 1، ص 329 فرموده:  باب فى تسمية من راه عليه السلام  و نيز مرحوم صدوق متوفاى 381 كه در كمال الدين، ج 2، ص 433، باب 44 را به اين مطلب اختصاص داده و نام آنرا  باب ذكر من شاهد القائم (ع) و راه و كلمه  گذاشته و در آن بيست و شش مورد را نقل كرده است .

 

و نيز مرحوم شيخ مفيد متوفاى 413 هجرى كه در ارشاد: ص 329 فرموده:  باب من رأى الامام الثانى عشر (ع)  و آنگاه رواياتى نقل كرده است و نيز مرحوم شيخ الطائفه متوفاى 460 هجرى كه در كتاب غيبت: ص 152 فرموده:  اخبار بعض من رأى صاحب الزمان (ع)...  و ديگران از بزرگان علماء.

همچينن عده زيادى در دوران غيبت كبرى به خدمت آن حضرت رسيده و او را شناخته‏اند و نيز عده‏اى بعداً دانسته‏اند كه او مهدى غايب (ع) بوده است؛ در اين زمينه مطالب زيادتر از آن است كه در اين كتاب نقل شود، مرحوم محدث نورى صاحب مستدرك در اين رابطه كتابى نوشته بنام  جنة الماوى‏ فى ذكر من فاز بلقاء الحجة (ع) او معجزته فى الغيبة الكبرى  و در آن 59 حكايت نقل كرده از كسانى كه در زمكان غيبت كبرى به ملاقات امام زمان صلوات الله عليه رسيده‏اند، اين كتاب در ج 53 بحار الانوار طبع جديد بعنوان تتمه نقل شده است .

ناگفته نماند: در اين حكايات آمده كه عده‏اى از ملاقات كنندگان،آن حضرت را ديده و شناخته‏اند مانند مرحوم بحرالعلوم و ديگران، حال آن كه در توقيع على بن محمد سمرى آمده كه امام صلوات الله عليه به وى نوشتند:

 الافمن ادعى المشاهدة قبل خروج السفيانى والصيحة فهو كذاب مفتر  مرحوم نورى در خاتمه جنّة الماوى از اين مطلب بشش وجه جواب داده، از جمله كلام علامه مجلسى را نقل كرده كه در بحار: ج 52 ص 151 بعد از نقل توقيع مبارك، فرموده: شايداين سخن مربوط به كسى است كه ادعاى مشاهده كند و بگويد: من نايب آن حضرت هستم در رساندن پيامهاى وى به شيعه مانند نواب اربعه، تا منافى رواياتى نباشد كه گذشت و خواهد آمد. نگارنده گويد: احتمال آن مرحوم نزديك به يقين است .

بهر حال نگارنده چند حكايت از آنچه مرحوم كلينى، مفيد، صدوق، شيخ طوسى، مجلسى، نورى و امثال آنها رحمهم الله نقل كرده‏اند در اين جا مى‏آورد، منظور از ذكر اين حكايات آن است كه: بدانيم غيبت آن حضرت يك امر ساده و عادى است و او بصورت غايب و ناشناس در ميان ماست و ميان ما و خداى ما، واسطه فيض مى‏باشد، صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين. 

مادر امام زمان (عليه السلام) كيست؟

 

مادر امام زمان (عليه السلام) نرجس خاتون دختر يوشعا پسر قيصر روم از نسل شمعون يكى از حواريين حضرت عيسى (عليه السلام) است كه به دنبال يك سلسله وقايع معجزه آسا از روم به سامرّا مى آيد و سپس به افتخار همسرى امام عسكرى (عليه السلام) نايل مى گردد.

خلاصه سرگذشت ايشان از زبان خودشان بدين شرح است:

جدّ من قيصر مى خواست مرا در سن سيزده سالگى براى برادر زاده خود تزويج كند وقتى مجلس عقد برپا شد و قيصر برادرزاده خود را روى تخت مخصوص نشاند ... ناگهان صليب ها فرو ريخت، پايه هاى تخت شكست و پسر عمويم با حالت بى هوشى از بالاى تخت بر روى زمين افتاد و مجلس به هم خورد ولى باز دستور دادند تا مجلس را از نو سامان دهند تا اين مراسم به اجرا درآيد ولى همان حادثه دوباره تكرار شد ... همه پراكنده شدند.

همان شب من در خواب ديدم كه حضرت عيسى و شمعون وصى او و گروهى از حواريين در قصر جدّم اجتماع كرده اند و منبرى از نور در آنجا قرار داده شده است، طولى نكشيد پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) و داماد و جانشينان آنحضرت وارد شدند؛ حضرت عيسى (عليه السلام) به استقبال ايشان شتافتند، حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند (خطاب به حضرت عيسى (عليه السلام)) يا روح الله من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام و در اين هنگام اشاره به امام حسن عسكرى (عليه السلام) كردند كه او نيز موافقت كرد ... آنگاه حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) بالاى منبر رفته و خطبه اى خواندند و مرا به تزويج فرزندشان امام عسكرى (عليه السلام) در آوردند ... از خواب بيدار شدم و از ترس، آن واقعه را به كسى نقل نكردم ولى محبت به امام عسكرى (عليه السلام)باعث شد كه كم كم رنجور گردم و از خوردن و آشاميدن باز مانم و ... بالاخره مريض شدم ... چهارده شب بعد باز در خواب واقعه عجيب ديگرى ديدم و آن اينكه ديدم دختر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) به همراهى حضرت مريم و ... به عيادت من آمدند و من از اينكه حضرت عسكرى (عليه السلام) به ديدن من نمى آيند گله و شكايت كردم حضرت فاطمه (عليه السلام) فرمودند: اگر مى خواهى خداوند، عيسى و مريم از تو خشنود باشند و ميل دارى فرزندم به ديدنت بيايد شهادت به يگانگى خدا و نبوّت پدرم پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) بده و من آنچه كه او فرمودند تكرار كردم؛ آنگاه حضرت فاطمه(عليهم السلام)مرا در آغوش گرفتند و اين كار باعث بهبودى من شد آنگاه فرمودند: اكنون به انتظار فرزندم عسكرى (عليه السلام)باش كه او را نزد تو خواهم فرستاد ...

وقتى از خواب بيدار شدم شعف و خوشحالى عجيبى تمام وجود من را فرا گرفته بود تا اينكه از شب بعد امام را پيوسته در خواب مى ديدم تا اينكه يكى از شب ها حضرت فرمودند: فلان روز جدّت قيصر لشكرى را به جنگ مسلمانان مى فرستد تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از كنيزان كه از فلان راه مى روند به آنها ملحق شوى و من هم چنين كردم و در نهايت جزو اسيران جنگى به اسارت مسلمانان در آمدم و بالاخره به بغداد آورده شدم و در آنجا بود كه توسط نماينده امام على النقى (عليه السلام) يعنى بشر بن سليمان خريدارى شده به خدمت آنحضرت رسيدم و آنحضرت هم مرا به خواهرشان حكيمه خاتون سپردند، او آموزشهاى به من دادند ... پس از آموزش فرايض دينى و تعليمات اسلامى به همسرى امام عسكرى(عليه السلام) در آمدم ...

و در سال 255 هجرى روز 15 شعبان در سامرّا حضرت مهدى (عليه السلام) از اين بانوى بزرگوار متولد شد.

بشربن سليمان نحاسى كه از فرزندان ابوايوب انصارى و يكى از دوستان دو امام گرانقدر حضرت هادى و عسكرى(عليهما السلام) و همسايه آن دو بزرگوار در سامرّا است، آورده است كه:

من احكام و آگاهيهاى لازم در مورد بردگان و اسيران را از سالارم حضرت هادى (عليه السلام) آموختم. و آن گرانمايه، اين حقوق و احكام را به گونه اى به من تعليم فرمود كه من بدون اجازه او نه برده اى مى خريدم و نه مى فروختم و همواره از موارد نامعلوم و نامشخّص، تا روشن شدن حكم آن دورى مى جستم و حلال و حرام را در اين مورد به شايستگى درك مى كردم.يكى از شبها كه در منزل بودم و پاسى از شب گذشته بود درب خانه به صدا درآمد و يكى از خدمتگزاران حضرت هادى (عليه السلام) كه كافور نام داشت مرا مخاطب ساخت و گفت كه حضرت هادى (عليه السلام) مرا فرا خوانده است.

 

لباس خويش را به سرعت پوشيدم و به هنگامى كه وارد خانه آن جناب شدم، ديدم امام هادى با فرزندش حضرت عسكرى (عليه السلام) و خواهرش حكيمه آن بانوى آگاه و پرواپيشه، در حال گفتگو هستند.پس از سلام، نشستم كه آن حضرت فرمود: بشر! تو از فرندان انصار هستى و دوستى و مهر انصار همچنان نسل به نسل به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و خاندانش به ارث مى رسد و شما بر آن صفا و محبّت باقى هستيد و مورد اعتماد خاندان پيامبر.اينك! مى خواهم تو را به فضيلت و امتيازى مفتخر سازم كه هيچ كس از پيروان ما در اين فضيلت به تو پيشى نگرفته است و تو را به رازى آگاه سازم كه كسى را آگاه نساخته ام و آن اين است كه: تو را مأموريت مى دهم تا بانويى بزرگ و آگاه را كه بظاهر در صف كنيزان است،

 

خريدارى نمايى و او را به سر منزل مقصود و محبوبش راه نمايى.آنگاه نامه اى به خطّ و لغت رومى مرقوم داشت و با مهر مخصوص خويش آن را مهر زد و بسته ويژه اى كه زرد رنگ بود و در آن 220 دينار بود به من داد و فرمود: بشر! اين نامه و كيسه زر را برگير و بسوى بغداد حركت كن و پس از ورود بدان شهر، فلان روز، در كنار پل بغداد، منتظر كشتيهاى اسيران روم باش. هنگامى كه قايق حامل اسيران رسيد و خريداران كه بيشتر آنها فرستادگان مقامات رژيم بنى عباس هستند اطراف آنها حلقه زدند تو از دور مراقب باش تا مردى بنام عمر بن يزيد نخّاس را كه در ميان صاحبان برده است بيابى.

 

او كنيزى را با ويژگيهاى خاصّ خود در حالى كه لباس حرير ضخيم بر تن دارد براى فروش آورده است، امّا آن كنيز خود را پوشانده و از دست زدن و نگاه كردن خريداران سخت جلوگيرى مى كند، چرا كه بظاهر در ميان بردگان است و خود در حقيقت از بانوان باشخصيت و پاك و آزاده مى باشد.فروشنده او را تحت فشار قرار مى دهد تا او را بفروشد امّا او فرياد آزادى و نجابت سر مى دهد و به خريدارى كه حاضر مى شود سيصد دينار به صاحب او بپردازد مى گويد: بنده خدا! پول خودت را از دست مده! اگر تو در لباس سليمان و برقدرت و شوكت او هم درآيى، من ذره اى به تو علاقه نشان نخواهم داد. و بدينگونه خريدارى را كه شيفته شكوه و عظمت و عفّت و پاكى اوست، نمى پذيرد و او را مى راند.سرانجام عمربن يزيد به او مى گويد: من ناگزيرم تو را بفروشم پس خودت بگو راه حل چيست؟او خواهد گفت:

 

 در اين كار شتاب مكن! من تنها فرد امين و درستكار و شايسته كردارى كه برايم دلپسند باشد مى پذيرمدر اين هنگام برخيز و به عمر بگو: من نامه اى به زبان رومى دارم كه يكى از شايستگان نوشته و ويژگيهاى مورد نظر اين بانو، در شخصيت نگارنده آن جلوه گر است. شما اين نامه را به او بده تا بخواند اگر تمايل داشت من وكيل نگارنده نامه هستم و اين كنيز را براى او خريدارم.بشر فرستاده امام هادى (عليه السلام)اضافه مى كند كه: من، برنامه را همانگونه كه امام دستور داده بود به دقّت پياده كردم تا نامه را به او رساندم هنگامى كه نامه را دريافت داشت و بدان نگريست،

 

 سيلاب اشك امانش نداد و بشدّت گريست و به عمر بن يزيد گفت: اينك! مى توانى مرا به صاحب اين نامه بفروشى. وسوگندهاى سختى ياد كرد كه اگر به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد كشت و هرگز كسى را نخواهد پذيرفت.من بافروشنده براى خريد وارد گفتگو شدم و پس از تلاش بسيار كار به آنجا رسيد كه عمر بن يزيد به همان پولى كه سالارم امام هادى (عليه السلام) داده بود راضى شد و پس از دريافت همه آن 220 دينار، كنيز مورد نظر را تحويل من داد و در حاليكه از شادمانى در پوست خود نمى گنجيد به منزل بازگشتيم تا او را به خانه حضرت هادى (عليه السلام) ببرم. همراه او به خانه رسيديم، امّا او قرار و آرام نداشت نامه سالارم را گشود و پس از بوسه باران ساختن آن، نامه را به سر و صورت خويش ماليد و به روى ديدگانش نهاد.من كه از رفتار او شگفت زده شده بودم، گفتم: آيا شما نامه اى را كه هنوز نگارنده آن را نمى شناسى بوسه باران مى سازى؟او گفت: بنده خدا! تو با اينكه فردى درست انديش وامانتدار و فرستاده بنده برگزيده و محبوب خدا هستى، در شناخت فرزندان پيامبران ناتوانى.

 

 پس گوش به سخنان من بسپار و با دل توجّه كن تا خود را معرّفى كنم و جريان شگفت انگيز خويش را برايت بازگويم. آنگاه گفت: من مليكه هستم دختر يشوعا و نوه قيصر روم.مادرم از فرزندان حواريون است و دختر شمعون، جانشين حضرت مسيح(عليه السلام)داستان من شگفت انگيزترين داستانهاست. من سيزده ساله بودم كه جدم قيصر روم تصميم گرفت مرا به عقد برادر زاده خويش در آورد، به همين جهت بيش از سيصد نفر كشيش و راهب از نسل حواريون و هفتصد نفر از اشراف و شخصيتهاى سرشناس كشور و چهار هزار نفر از فرماندهان ارتش و افسران و درجه داران لشكر روم و رؤساى عشائر را، در كاخ خود گرد آورده و تخت بسيار بلند و پرشكوهى را كه از انواع زر و سيم ساخته شده بود، در سالن بزرگ كاخ قرار داد و برادرزاده اش را بر فراز آن دعوت كرد تا طىّ مراسم ويژه اى، مرا به ازدواج او، درآورد.امّ هنگام كه فرزند برادرش بر فراز تخت قرار گرفت و صليبها گرداگرد او، آويخته شد و اسقفها در برابر او تعظيم كردند و انجيل مقدّس گشوده شد، بناگاه صليبها از جايگاههاى بلند خود، فرو غلطيدند و ستونهاى تخت در هم شكست و آن جوان نگون بخت از فراز تخت به زمين افتاد و بيهوش گرديد.بر اثر حادثه ناگوار، رنگ اسقفها پريد و بندهاى وجودشان به لرزه درآمد و بزرگ آنان به نياى من، قيصر روم گفت:

 

  شاها! ما را از كارى كه شومى آن از زوال آيين مسيح خبر مى دهد، معذور دار!

جدّم آن حادثه تكان دهنده را به فال بد گرفت و به اسقفها دستور داد تا ستونها را برافراشته دارند و صليبها را بالا برند و بجاى آن جوان نگون بخت، برادرش را بياورند تا مرا به ازدواج او درآورد و بدينوسيله شومى پديد آمده را، با نيكبختى و سعادت فرد دوّم، برطرف سازد.

امّا هنگامى كه اُسقفها به دستور قيصر روم عمل كردند، همان تلخى كه براى برادرزاده اوّل او پيش آمده بود براى دوّمى نيز رخ داد. مردم وحشتزده پراكنده شدند. نياى بزرگم، قيصر روم، اندوهگين و ماتم زده برخاست و وارد قصر خويش شد و پرده هاى كاخ افكنده شد و ماجرا تمام شد و در هاله اى از ابهام و نگرانى قرار گرفت.

شب فرا رسيد و آن روز دهشتناك سپرى شد. من همان شب در خواب ديدم كه حضرت مسيح (عليه السلام) به همراه وصىّ خود شمعون و گروهى از حواريون وارد كاخ جدّم قيصر روم شدند و منبرى پرفراز و شكوهمند در همان نقطه اى كه جدّم تخت خود را قرار داده بود برپا ساختند، درست در همين لحظات بود كه حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) با گروهى از جوانان و فرزندان خويش وارد شدند. حضرت مسيح (عليه السلام) به استقبال آن حضرت شتافت و او را در آغوش كشيد.

پيامبر اسلام به او فرمود: من آمده ام تا مليكه، دختر شمعون را براى پسرم خواستگارى كنم. و در همانحال ديدم كه آن حضرت با دست خويش به امام حسن عسكرى، اشاره فرمود.مسيح نگاهى به شمعون كرد و گفت: افتخار بزرگى به سويت آمده است، با خاندان پيامبر پيوند كن و دخترت را به فرزند او بده.و شمعون هم گفت: پذيرفتم.پيامبر اسلام بر فراز منبر رفت و مرا به ازدواج پسر خود درآورد و بر اين ازدواج مسيح (عليه السلام) و حواريون و فرزندان محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) گواه بودند.

از خواب خوش آن شب جاودانه بيدار شدم امّا ترسيدم خواب خود را بر پدر و جدّم بازگويم.از آن پس قلبم از محبّت حضرت عسكرى، مالامال شد به گونه اى كه از آب و غذا دست شستم و به همين جهت بسيار ضعيف و ناتوان شدم و به بيمارى سختى دچار گشتم.جدّم بهترين پزشكان كشور را يكى پس از ديگرى براى نجات من فرا خواند، امّا بيهوده بود و آنان كارى از پيش نبردند و هنگامى كه جدّم از نجات من نوميد شد به من گفت: نور ديده ام! دخترم! براى نجات جان و شفاى بيماريت چه كنم؟ آيا چيزى به نظرت نمى رسد؟

من گفتم: نه! درهاى نجات را به روى خود مسدود مى نگرم،

 

 شما اگر ممكن است دستور دهيد اسيران مسلمان را از زندانهاو شكنجه گاهها آزاد و كُند و زنجير از دست و پاى آنان بردارند و بر آنان مهر ورزند و آزادشان سازند، اميد كه در برابر اين مهر به اسيران و غريبان، حضرت مسيح و مادرش مريم مرا شفا بخشند.جدّم به خواسته من جامه عمل پوشاند و براى شفاى من: همه اسيران مسلمان را آزاد ساخت و من نيز خويشتن را اندكى سالم و با نشاط نشان دادم و كمى غذا خوردم و جدّم شادمان گرديد و بر محبّت بر اسيران و احترام به آنان تأكيد كرد.چهار شب از آن رؤياى شكوهبار گذشته بود كه خواب ديگرى ديدم.گويى دخت گرانمايه پيامبر، سالار بانوان گيتى به همراه مريم و هزار نفر از دوشيزگان بهشتى، به ديدار من آمدند.مريم پاك، رو به من كرد و گفت: اين، سالار بانوان جهان، فاطمه (عليها السلام) دخت گرانمايه پيامبر و مادر همسر آينده تو است.

من دامان آن بانوى بزرگ را سخت گرفتم و گريه كنان از اينكه حضرت عسكرى از ديدار من سرباز مى زند و به خوابم نمى آيد به مادرش شكايت بردم.

فاطمه (عليها السلام) فرمود: مليكه! پسرم به ديدار تو نخواهد آمد چرا كه مشرك هستى. اين خواهرم مريم است كه از دين شما بيزارى مى جويد، اگر براستى دوست دارى خشنودى خدا و مسيح (عليه السلام) و مريم را بدست آورى و به ديدار حسن من، مفتخر گردى بگو  اشهد ان لا اله الا الله و انّ ابى محمد رسول الله.

من به دعوت دخت گرانقدر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)اسلام آوردم و به يكتايى خدا و رسالت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) گواهى دادم. بانوى بانوان مرا در آغوش كشيد و خوش آمد گفت و فرمود:  اينك در انتظار ديدار پسرم باش!...

از خواب برخاستم، امّا شور و شوق ديدار ابو محمّد، حضرت عسكرى، كران تا كران وجودم را فرا گرفته بود. در انتظار ديدارش قرار و آرام نداشتم كه شب فرا رسيد و او به خواب من آمد. هنگامى كه او را ديدم به او گفتم: سرورم! محبوب قلبم! پس از اينكه، قلب مرا لبريز از مهر و عشق پاك خود كردى، به من بى مهرى نمودى؟

فرمود: تنها دليل تأخير ديدارت، شرك تو بود و اينك كه به راه توحيد و توحيد گرايى گام سپرده اى، همواره به ديدارت خواهم آمد تا خداوند ما را يك جا گرد آورد.

و آن گرانمايه از آن روز تاكنون مرا ترك نكرده و هر شب به خواب من آمده است.

بشر فرستاده امام هادى (عليه السلام)مى گويد: من كه از سرگذشت عجيب او غرق در حيرت شده بودم، از او پرسيدم: با اين شرايط، شما چگونه به اسارت رفتى و در صف اسيران قرار گرفتى؟گفت: حضرت عسكرى، شبى در عالم رؤيا به من خبر داد كه بزودى جدّت، سپاهى گران براى نبرد با مسلمانان گسيل خواهد داشت، شما نيز با گروهى از دوشيزگان در لباس خدمتگزار و بطور ناشناس همراه آنان بيا...من طبق رهنمود ابومحمد چنين كردم و طلايه داران سپاه مسلمين، ما را به اسارت گرفتند وتا الان كه سرگذشت خويش را به تو بازگفتم، هيچ كس نمى داند كه من دختر پادشاه روم هستم.

 

پرسيدم: شگفتا! شما كه دختر پادشاه روم هستى چگونه به زبان عربى سخن مى گويى؟پاسخ داد: اين بخاطر شدّت محبّت جدّم نسبت به من بود كه مرا با همه وجود وامكانات به آموزش، دانش و بينش تشويق كرد و بانوى مترجم و زبانشناسى را همواره در خدمت من قرار داد تا با كوشش و تلاش بسيار، زبان عربى را بطور شايسته و بايسته به من آموخت.بشر فرستاده امام هادى (عليه السلام) مى افزايد:

 

 هنگامى كه او را به سامرّا و به محضر حضرت هادى (عليه السلام) آوردم امام (عليه السلام) ضمن خوش آمد و احترام به او پرسيد: پيروزى اسلام و مسلمانان و شكست روميان را چگونه ديده است؟ و در مورد شكوه و عظمت خاندان وحى و رسالت چه فكر مى كند؟نرجس گفت: شما كه از من، بر اين واقعيتها داناتريد، من چه گويم؟حضرت به او فرمود: من در اين انديشه ام كه مقدم شما را گرامى دارم. اينك، كدامين يك از اين دو راه را براى گراميداشت خود مى پسندى: دريافت سرمايه كلانى از طلا و نقره همچون ده هزار درهم يا بشارت و نويد به افتخار ابدى و هميشگى، كداميك؟پاسخ داد:

 

 سرورم! دوّمى را، مژده به شرافت و نيكبختى جاودانه را.امام هادى (عليه السلام) فرمود: پس تو را نويد باد به فرزند گرانمايه اى كه حكومت عدل و داد را در جهان، پى خواهد افكند و بر شرق و غرب گيتى حكومت خواهد نمود و زمين را لبريز از عدالت و دادگرى خواهد ساخت همانگونه كه از ظلم و بيداد لبريز باشد.پاسخ داد: سرورم! چه كسى و چگونه؟فرمود: از همان شخصيت والايى كه پيامبر در آن شب جاودانه تو را از مسيح و شمعون براى او خواستگارى كرد و در حضور مسيح و جانشين او، تو را به عقد او درآورد. اينك آيا او را مى شناسى؟پاسخ داد: آرى! از همان شب جاودانه اى كه به دست مادر گردانقدرش فاطمه(عليها السلام) اسلام آوردم،

 

 تاكنون شبى بدون عشق و ارادت معنوى به وجود مقدّس او سحر نكردم و هر شب نيز خواب او را ديده ام. امام هادى (عليه السلام)به يكى از خدمتگزاران فرمود: كافور! خواهر گرانقدرم حكيمه را فرا خوان.هنگامى كه آن بانوى بزرگ وارد شد امام هادى (عليه السلام) خطاب به او فرمود: حكيمه! اين همان دوشيزه است... .و حكيمه او را در آغوش كشيد و مورد تكريم و مهر قرار داد وشادمانى خويش را از ديدار او اعلان كرد.

حضرت هادى (عليه السلام) به خواهر گرانقدرش فرمود: دختر پيامبر! اينك او را نزد خويش ببر و مقررّات و قوانين دين را آنگونه كه مى بايد به او بياموز كه او همسر گرانقدر پسرم حسن و مادر پرافتخار قائم خواهد بود.

به چه دليل امام زمان (عليه السلام) متولد شده اند؟

 

عقيده به مهدويت و منجى جهانى در اسلام امرى مسلم است و در ديگر اديان هم وجود دارد؛ اما به چه دليل حضرت مهدى (عليه السلام) متولد شده اند، نه اين كه در آخرالزمان به دنيا خواهند آمد؟

دليل عقلى و نقلمى قطعى داريم بر اين كه حضرت مهدى (عليه السلام) قبل از شهادت پدر بزرگوارشان امام حسن عسكرى (عليه السلام)، متولد شده اند:

 

 

1 ـ دليل عقلى:

با توجه به سه مطلب ذيل عقل هر انسان منصفى حكم مى كند به اين كه امام زمان (عليه السلام) متولد شده و هم اكنون زنده هستند:

 

الف) در علم كلام به اثبات رسيده كه  هيچ گاه زمين نمى تواند از حجت الهى، خالى باشد.  در روايات هم به اين مطلب تصريح شده است، در روايت است كه: 

لو بقيت الارض بغير امام لساخت  اصول كافى، ج 1، ص 179.

اگر زمين بدون امام باشد، فرو مى رود و نابود مى شود.

 

ب) در علم كلام ثابت شده است  كه امامان معصوم بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دوازده نفر بيش تر نيستند و همگى از خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشند.  روايات هم در اين مورد فراوان است.

 

ج)  يازدهمين امام معصوم ـ حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) ـ در سال 260 هجرى قمرى در شهر سامرا به شهادت رسيدند،  اين از مسلمات تاريخ است.

نتيجه ى اين سه مقدمه اين است كه حضرت مهدى (عليه السلام)، قبل از شهادت امام حسن عسكرى (عليه السلام) تولد يافته و به مقام رفيع امامت رسيده اند، و گرنه زمين از حجت و امام خالى خواهند ماند.

 

2 ـ دليل نقلى:

 

الف) روايات: در روايات آمده است كه حضرت مهدى (عليه السلام)، نهمين فرزند امام حسين (عليه السلام) است، ششمين فرزند امام جعفر صادق (عليه السلام) است، پنجمين فرزند امام موسى بن جعفر (عليه السلام) است، چهارمين فرزند امام رضا (عليه السلام) است، سومين فرزند امام محمد تقى (عليه السلام) است، و فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام)است. مجموع اين روايات بيش از 780 مورد است. از مجموع اين روايات استفاده مى شود كه حضرت مهدى (عليه السلام) متولد شده اند، زيرا حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) در سال 260 هجرى قمرى به شهادت رسيدند.

 

ب) نقل تاريخى: مورخان شيعه و سنى جريان تولد حضرت مهدى (عليه السلام) و زمان و مكان آن را ضبط كرده اند. مروج الذهب، ج 4، ص 199 ـ ينابيع المودة، ج 3، ص 114.

 

ج) ملاقات حضرت: از زمان تولد حضرت مهدى (عليه السلام) تا اين زمان، افراد زيادى حضرت را ملاقات كرده اند، مانند: حكيمه خاتون ـ عمه ى امام حسن عسكرى (عليه السلام)ـ كه شب تولد حضرت در خانه ى امام حسن عسكرى (عليه السلام) بودند و جريان تولد را شاهد بودند. ينابيع المودة، ج 3، ص 114. غيبت شيخ طوسى، ص 141.

ابو نصر خادم، حضرت مهدى (عليه السلام) را در گهواره ملاقات نموده است. كشف الغمه، ج 2، ص 499 و اثبات الهداة، ج 7، ص 344. سعدبن عبدالله قمى در زمان حيات امام حسن عسكرى (عليه السلام) با جمعى براى زيارت امام حسن (عليه السلام)به سامرا رفتند، در طرف راست امام كودكى را مشاهده نمودند كه مانند ماه درخشان بود. پرسيدند: اين كيست؟ فرمود:  مهدى قائم آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)است.  الزام الناصب، ج 1، ص 342.

در زمان غيبت هم افراد زيادى حضرت را ملاقات كرده اند، كه در خصوص ملاقات با حضرت كتاب هايى نوشته شده است.بنابراين حضرت متولد شده اند و گرنه ملاقات با ايشان معنا نخواهد داشت.

اعمال ناپسند و بي توجهي به عرضه اعمال

در تشرّف مرحوم شيخ محمدطاهر نجفي، خادم مسجد كوفه، مي فرمايند: «آيا ما شما را هر روز رعايت نمي كنيم؟ آيا اعمال شما بر ما عرضه نمي شود؟ چرا شيعيان براي فرج ما دعا نمي كنند؟»

آقاميرزا محمدباقر اصفهاني مي گويد كه شبي در خواب گويا مولايم حضرت امام حسن مجتبي (عليه السلام) را ديدم كه به من فرمودند: «روي منبرها به مردم بگوييد كه توبه كنيد و براي فرج حضرت حجت (عج) دعا نمائيد و بدانيد اين دعا مثل نماز ميت واجب كفايي نيست بلكه مانند نمازهاي يوميه بر تمام مكلفين واجب است.»

در تشرّف آقا شيخ حسيم سامرايي در سرداب مقدس فرمودند: «به شيعيان و دوستان ما بگوييد كه خدا را قسم بدهند به حق عمه ام حضرت زينب (عليها سلام) كه فرج را نزديك گرداند.»

در تشرّف مرحوم آيت الله حاج سيد محمد- فرزند آيت الله سيد جمال الدين گلپايگاني (ره)- امام زمان (عج) فرمودند: «از علايم ظهور فقط علامات حتمي مانده است و چه بسا آنها نيز در مدتي كوتاه به وقوع بپيوندد. شما براي فرج من دعا كنيد.»
در تشرّف ديگري كه يكي از علماء به محضر امام زمان (عج) پيدا كرده بود آن حضرت فرمودند: «به آنان بگو كه براي فرج من دعا كنيد تا خدا مرا از زندان غيبت نجات دهد.»



همكاري شيعيان با ظالمان و ستمگران

شيخ عبدالحسين حويزاوي مي گويد مردي به نام ميرزا احمد رئيس شهرداري نجف اشرف بود، او مرد متدين و خوبي بود كه به اجبار او را شهردار كرده بودند. شبي در عالم رؤيا به محضر امام زمان (عج) مشرّف شدن و ديدم كه رئيس شهرداري نجف نزد ايشان حاضر است حضرت با تندي به او فرمودند: «چرا داخل شغل حكومتي شدي و اسم خود را در زمره آنها محسوب داشتي؟» بعد مطلبي فرمودند كه آن مرد متوجه نشد من خواستم گفته حضرت را به او بفهمانم. گفتم حضرت بقيه الله (عج) مي فرمايند:وَ لا تركَنُوا اِلي الّذين طَلَمُوا فَتَمّسكُمُ النّار؛ يعني، به سوي ستمگران ميل نكنيد به آنان تكيه ننماييد كه موجب مي شود آتش شما را فرا گيرد.» وقتي اين جمله را گفتم، حضرت رو به من كرد و فرمود: «پس تو چرا مدح مي كني؟» عرض كردم: «تقيه مي كنم.» حضرت دست مبارك را به دهان گذاشتند و به عنوان انكار سخن من با تبسم فرمودند: «تقيه! تقيه! تقيه!- يعني تو از روي خوف و تقيه مدح نمي كني- هفت روز بيشتر از عمر تو باقي نيست فردا برو و مُهر حكومتي را رد كن.»

                                     بسمه تعالي

پرسش :

دركتاب اصول كافي آمده است كه حضرت صاحب‌الزمان ـ عليه السلام ـ به آخرين نايبخاصش فرمود:

 دروغ‌گو است كسي كه بگويد مرا ديده است... پس چگونه است كسانيكه مي‌گويند ما امام زمان(عج) را ديده‌ايم و يا داستانهاي بسياري كه ازعلماء نقل مي‌شود كه در آنها از رؤيت امام زمان(عج) خبر مي‌دهند؟

پاسخ :

دربارةملاقات با امام مهدي(عج) سه ديدگاه عمده وجود دارد:
 

ديدگاه افراطي: براساس اين ديدگاه تشرف بر محضر امام زمان(عج) امري سادهو همگاني است و يكي از مهم‌ترين وظايف منتظران، ديدار با‌ آن حضرت استولو اين كار به بر زمين ماندن اهداف و آرمان‌هاي بزرگتري بيانجامد، نقد اينديدگاه و آسيب‌هاي آن مجال ديگري را مي‌طلبد.


ديدگاه تفريطي: براساس اين ديدگاه در زمان غيبت هيچ كس نمي‌تواند به محضر اماممهدي(عج) شرفياب شود.
 

ديدگاه ميانه: طرفداران اين ديدگاه معتقدند ملاقات با امام مهدي(عج) در زمان غيبت امكان داردو برخي از انسان‌هاي صالح و پرهيزگار نيز خدمت آن امام عزيز رسيده‌اند ليكنبدون ترديد اولاً شرفيابي به محضر امام مهدي(عج) به شرايط و قابليت‌هايفراواني نياز دارد و هر كسي توفيق چنين سعادتي را نمي‌يابد و ثانياًمنتظران واقعي حضرت بيش از آنكه به دنبال ملاقات با حضرت باشند. بايد درمسير تأسي به آن حضرت و انجام وظايف و نيز فراهم كردن زمينه‌هاي ظهور بكوشند.

هدف مااز ذكر اين مقدمه توجه دادن پرسشگر محترم به اين نكته مهم است كه دفاع ما ازامكان ملاقات به معناي پذيرش ديدگاه افراطي است.
يكي ازمهم‌ترين دلايلي كه طرفداران ديدگاه دوم ـ عدم امكان ملاقات با امامزمان(عج) ـ براي اثبات نظريه خود به آن استناد كرده‌اند نامه امام مهدي(عج)به علي بن محمد سمري چهارمين نايب خاص آن حضرت است. متن اين نامه كهدر اواخر عمر علي بن محمد سمري به او ارسال شده چنين است:

يا عليبن محمد السمري اسمع اعظم الله اجرا خوانك فيك فانك ميّت ما بينكو بين ستة ايام فاجمع امرك و لاتوص الي احد يقوم مقامك بعد وفاتك... و سيأتيمن شيعتي من يدّعي المشاهدة الا فمن ادعي المشاهدة قبل خروج السفيانيو الصيحة فهو كذّاب مفتر
«
اي عليمحمد سمري گوش فرا ده، خداونداجر برادران تو را در سوگ تو زيادهگرداند تو تا شش روز ديگر دار فاني را وداع خواهي كرد پس آماده باش و كسيرا جانشين خودت قرار مده... و به زودي برخي از شيعيان من ادعاي مشاهده مي‌كنندآگاه باشيد كسي كه پيش از خروج سفياني و شنيده شدن نداي آسماني چنينادعايي را بكند دروغ‌گو و افترا زننده است....»

حالسؤال اساسي اين است كه چگونه از يك سو امام مهدي(عج) فرموده‌اند مدعيانملاقات دروغ‌گويند. و از سوي ديگر حكايات فراواني از ملاقات مؤمنان و صالحانبا امام مهدي(عج) در كتاب‌ها نقل شده است.

عالمانفراواني با پذيرش امكان ملاقات در صدد پاسخ به اين سؤال برآمده‌اند از جمله علامه مجلسيدر بحارالانوار (ج 52، ص 151) شيخ محمد عراقي در دارالسلام (ص 193) محدثنوري درجنة المأوي (بحار، ج 53، ص 318) آيت الله سيد محسن امين در اعيانالشيعة (ج 2، ص 71)

برخياز اين پاسخ‌ها بدين قرارند:
1 .
منظوراز مشاهده در اين روايت ملاقات با امام مهدي(عج) نيست بلكه منظورمشاهده همراه با ادعاي نيابت و وكالت است علامه مجلسي در اين باره مي‌نويسد:«شايد معناي اين نامه امام(عج) به علي بن محمد سمري ـ اين باشد كهكسي كه ادعاي ملاقات با حضرت را بكند و مدعي باشد كه نايب آن حضرت است و مثلنواب چهارگانه از طرف آن حضرت اخبار را به شيعيان مي‌رساند. چنين شخصي دروغ‌گوو افتراز زننده است. ما نامه را به اين شكل معني كرديم تا با اخباريكه از ملاقات برخي با امام زمان(عج) گزارش مي‌دهد منافاتي نداشته باشددودليل بر اينكه منظور از مشاهده در اين نامه ملاقات همراه با ادعاي نيابت استآورده شده است:

الف)دليل اول سياق است، منظور از سياق اين است كه مخاطب اين نامه نايب چهارماست و در اين نامه به او اطلاع داده مي‌شود كه دوران نيابت خاصه به پايانرسيده است و از آن به بعد امام مهدي(عج) نايب خاصي در ميان مردم نداردبنابراين فضاي حاكم بر اين نامه و مضمون اصلي آن اعلام به پايان رسيدنارتباط با امام مهدي(عج) از طريق نايبان خاص است وقتي در اين فضا گفتهمي‌شود: « از اين پس برخي ادعاي مشاهده مي‌كنند و آگاه باشيد هر كس ادعايمشاهده كند دروغ‌گو است»‌ منظور از مشاهده همان ارتباط خاصي است كه دراول نامه از آن گفتگو شده بود و به علي بن محمد سمري پايان يافتن آن گوشزدشده بود يعني مشاهده همراه با نيابت خاص.

ب)واژه مفتر: دومين دليلي كه بر مدعاي فوق اقامه شده است واژه مفتر استكه در اين نامه آمده است: «... فهو كذّاب مفتر» مفتر به كسي گفته مي‌شودكه دورغي را به كسي نسبت دهد. تقرير استدلال به اين شكل است كه:
درمعناي واژهء مشاهده «... سيأتي من شعتي من يدعي المشاهدة...» دو احتمالوجود دارد: 1 . ملاقات 2 . ملاقاتِ همراه با ادعاي نيابت و وكالت.

اگرمنظور از مشاهده ملاقات تنها باشد معناي روايت ياد شده اين است كه كسيكه ادعاي ملاقات با امام زمان را بكند دروغ‌گو و افترا زننده است. دروغ گوبودن چنين شخصي معلوم است زيرا طبق مفاد اين روايت كسي نمي‌تواند در دورانغيبت با آن حضرت ملاقات كند پس مدعي ملاقات دروغ‌گو است اما اين شخص افترازننده نيست زيرا دروغي را به امام زمان(عج) نسبت نداده است پس آوردن واژةمفتر لغو است. اما اگر منظور از واژة مشاهده ملاقات همراه با ادعاي نيابتباشد كسي كه ادعا كند با حضرت ملاقات كرده و آن حضرت او را به نيابت خودبرگزيده است. اين نامه مي‌گويد چنين شخصي هم دروغ‌گو است و هم افترا زنندهدروغ‌گو بودنش به اين دليل است به دروغ‌ ادعاي ملاقات با حضرت رها كردهاست و افترا زننده بودنش به اين خاطر است كه به حضرت نسبت دروغي داده استيعني مدعي شده است كه امام مهدي(عج) مرا به نيابت خاص خود برگزيده است و حالآنكه حضرت چنين كاري نكرده است.

بنابراينما اگر واژه مشاهده را به معناي ملاقات تنها بگيريم آمدن واژة مفتردر اين نامه لغو خواهد بود و اگر آن را به معناي ملاقات با ادعاي نيابتبگيريم اين واژه لغو نخواهد بود و از آنجا كه امام معصوم ـ عليهم السّلامـ سخن لغو بر زبان جاري نمي‌كنند پس منظور از مشاهده ملاقات همراه بانيابت است.
 

پاسخديگري كه به سؤال ياد شده داده شده است اين است كه «اصولاً معنايواژة مشاهده ملاقات يا ملاقات همراه با ادعاي نيابت نيست بلكه منظور ادعايظهور است يعني اگر پيش از خروج سفياني و صيحة آسماني مدعي شد امام مهدي(عج)ظهور كرده‌اند چنين شخصي دروغگو و افترا زننده است زيرا آن حضرت پيشاز تحقق اين دو علامت ظهور نخواهند كرد. همچنان كه امام صادق ـ عليه السلامـ در حديثي فرموده‌اند:
نمي‌بينيداو را در وقت ظهورش چشمي، مگر اينكه همه چشم‌ها او را خواهد ديد پس هر كس برايشما غير اين را بگويد او را تكذيب كنيد.
قرينهمطلب ياد شده اين است كه خروج سفياني و صيحة‌ آسماني از علائم ظهورندپس منظور از ادعاي مشاهده قبل از تحقق اين دو علامت ادعاي تحقق ظهور است.

خلاصه سخن اينكه: ما بر اين باوريم كه در بحث ملاقات ديدگاه ميانه درست استو روايتي كه شما به آن اشاره كرده‌ايد نفي كنندة ملاقات نيست بلكه ملاقاتهمراه با نيابت و يا ادعاي ظهور پيش از خروج سفياني و صيحة آسماني رانفي مي‌كند. بنابراين ميان اين روايت و حكايات معتبري كه بر ملاقات برخي ازمؤمنان پرهيزگار با امام مهدي(عج) دلالت دارد هيچ منافاتي وجود ندارد.

پيامبرگرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمودند:
كسي كه قائم از فرزندان مرا انكار كند مرا انكار كرده است.

                                                صلوات

                      بسم الله الرحمن الرحيم

مهدويت!!!

پرسش:  تعالي و كمال انسان از شاهراه سختي ها، بلايا، فقر، نعمت و محيط فساد مي گذرد حال آن كه در حكومت حضرت از اين مسائل نشانه اي نيست ؟؟؟

جواب: بايد توجه داشت سختي و فقر و گرفتاري ها و...وسيله اي هستند، براي پيشرفت و رشد انسان البته آن هم به شرطي كه به خوبي از آن بهره برداري كند.برخي براثرسختي و فقرنه تنها رشد نكرده اند؛   بلكه عقب گرد داشته و گاه از دين خارج شده اند ! پس اين مجموعه وسيله شدن به كمالند، نه اين كه خود هدف و كمال باشند.

اما اين كه در دوران امام زمان (عج) هيچ گونه سختي، بلا و مشكل وجود نداشته باشد، فرض درستي نيست. جهاد پيگير، تشكيل حكومت، رسيدگي به كارهاي مردم و...همه وهمه در آن دوران هم وجود دارد . بنا براين اين گونه نيست كه در آن دوران راحتي مطلق باشد و ناز نعمت و بخور بخواب به حدي است كه انسان از رشد ايماني، و شكوفاي عمل باز نماند !!! بلكه عدالت جهاني و فراگير وجود دارد، تبعيض ها از بين مي رود .

امنيت در تمام ابعادش ( فردي، اجتماعي،اقتصادي، سياسي و... )بر جامعه حاكم  مي شود، اما سختي نيز هست، چرا كه متدينان و همراهان حضرت مهدي(عج) بايد او را در اداره جهان آن هم با عدالت فراگير،ياري كنند . قطعاً در اداره جهاني به اين گستردگي و وسعت مشكلات و... همه معجزه حل نمي شود.

در رابطه با كمال انسان راه هاي بديلي وجود دارد و مسئله مهم آن است كه در هر شرايط از عوامل با دليل استفاده كند .راه تكامل گاه از گردنه هاي سخت و دشوار بلاها و مصايب عبور مي كند و گاه از دشت هموار نعمت ها، اما هيچ يك از اين دو به خود رساننده به كمال نيستند .مهم آن است كه درگاه سختي و نعمت انسان با آنها برخود كند و در راه كمال آن را به كار گيرد .

آنچه در زمان استقرار حكومت امام مهدي (عج) رخ مي دهد، شرايطي هموار است كه انسان ها در پناه آن مي توانند با افزايش معرفت به اصلاح اخلاقي و تهذيب نفس خويش ، مدارج كمال و سير الي الله را با سهولت بيشتري نسبت به شرايطي پيشين طي كنند.   

X