معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم سلام یک سری اطلاعات که مضمر ثمر برای تمامی افراد میباشد تقدیم میکنیم.
دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 136280
تعداد نوشته ها : 280
تعداد نظرات : 12
 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
Rss
طراح قالب

نمونه‏اي از بيماري حسد.

داستان خيلي معروفي در كتب تاريخ نقل مي‏كنند : در زمان يكي از خلفا ،

مرد ثروتمندي غلامي خريد . از روز اولي كه او را خريد ، مانند يك غلام با

او رفتار نمي‏كرد ، بلكه مانند يك آقا با او رفتار مي‏كرد . بهترين غذاها

را به او مي‏داد ، بهترين لباسها را برايش مي‏خريد ، وسائل آسايش او را

فراهم مي‏كرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار مي‏كرد ، گوئي پرواري‏

براي خودش آورده است . غلام مي‏ديد كه اربابش هميشه در فكر است ، هميشه‏

ناراحت است . بالاخره ارباب حاضر شد او را آزاد كند و سرمايه زيادي هم‏

به او بدهد . يك شب درد دل خود را با غلام در ميان گذاشت و گفت : من‏

حاضرم تو را آزاد كنم و اين مقدار پول هم بدهم ، ولي مي‏داني براي چه‏

اينهمه خدمت به تو كردم ؟ فقط براي يك تقاضا ، اگر تو اين تقاضا را

انجام دهي هر چه كه به تو دادم حلال و نوش جانت باشد ، و بيش از اين هم‏

به تو مي‏دهم ولي اگر اين كار را انجام ندهي من از تو راضي نيستم . غلام‏

گفت : هر چه تو بگوئي اطاعت مي‏كنم ، تو ولي نعمت من هستي و به من‏

حيات دادي . گفت : نه ، بايد قول قطعي بدهي ، مي‏ترسم اگر پيشنهاد كنم ،

قبول نكني . گفت : هر چه مي‏خواهي پيشنهاد كني بگو ، تا من بگويم " بله‏

" . وقتي كاملا قول گرفت ، گفت : پيشنهاد من اين است كه در يك موقع و جاي خاصي كه من دستور مي‏دهم ، سر مرا از بيخ ببري . گفت :

آخر چنين چيزي نمي‏شود . گفت : خير ، من از تو قول گرفتم و بايد اين كار

را انجام دهي . نيمه شب غلام را بيدار كرد ، كارد تيزي به او داد ، و با

هم به پشت بام يكي از همسايه‏ها رفتند . در آنجا خوابيد و كيسه پول را به‏

غلام داد و گفت : همينجا سر من را ببر و هر جا كه دلت مي‏خواهد برو . غلام‏

گفت : براي چه ؟ گفت : براي اينكه من اين همسايه را نمي‏توانم ببينم .

مردن براي من از زندگي بهتر است . ما رقيب يكديگر بوديم و او از من‏

پيش افتاده و همه چيزش از من بهتر است . من دارم در آتش حسد مي‏سوزم ،

مي‏خواهم قتلي به پاي او بيفتد و او را زنداني كنند . اگر چنين چيزي شود ،

من راحت شده‏ام . راحتي من فقط براي اين است كه مي‏دانم اگر اينجا كشته‏

شوم ، فردا مي‏گويند جنازه‏اش در پشت بام رقيبش پيدا شده ، پس حتما

رقيبش او را كشته است ، بعد رقيب مرا زنداني و سپس اعدام مي‏كنند و

مقصود من حاصل مي‏شود ! غلام گفت : حال كه تو چنين آدم احمقي هستي ، چرا

من اين كار را نكنم ؟ تو براي همان كشته شدن خوب هستي . سر او را بريد ،

كيسه پول را هم برداشت و رفت . خبر در همه جا پيچيد . آن مرد همسايه را

به زندان بردند ، ولي همه مي‏گفتند اگر او قاتل باشد ، روي پشت بام خانه‏

خودش كه اين كار را نمي‏كند ، پس قضيه چيست ؟ معمائي شده بود . وجدان‏

غلام او را راحت نگذاشت ، پيش حكومت وقت رفت و حقيقت را اينطور

گفت : من به تقاضاي خودش او را كشتم . او آنچنان در حسد مي‏سوخت كه‏

مرگ را بر زندگي ترجيح مي‏داد . وقتي مشخص شد قضيه از اين قرار است ،

هم غلام و هم مرد زنداني را آزاد كردند . پس اين يك حقيقتي است كه واقعا انسان به " بيماري حسد " بيمار

مي‏شود . قرآن مي‏فرمايد : " « قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها » "

  . اولين برنامه قرآن تهذيب نفس است ، تزكيه نفس است ، پاكيزه‏

كردن روان از بيماريها ، عقده‏ها ، تاريكيها ، ناراحتيها ، انحرافها و

بلكه از مسخ شدنهاست .


دسته ها : اخلاقي
X