معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم سلام یک سری اطلاعات که مضمر ثمر برای تمامی افراد میباشد تقدیم میکنیم.
دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 136112
تعداد نوشته ها : 280
تعداد نظرات : 12
 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
Rss
طراح قالب

 كرامت عجيب

علامه مجلسى رضوان الله عليه در بحار فرموده: بعضى از افاضل موثق به من جريانى از  بحرين  نقل كرد و گفت كه آنرا از شخصى موثق و قابل اعتماد نقل مى‏كند و آن اين كه: روزگارى كه بحرين تحت ولايت افرنج - ظاهراً استعمار انگليس - بود، يك نفر ناصبى و دشمن اهل بيت را به حكومت آنجا گذاشته بودند، او وزيرى داشت ناصبى‏تر از خود و از اهل بحرين هر كه در مذهب شيعه بود بشدت دشمن مى‏داشت و در كشتن و ضرر زدن به آنها كوتاهى نمى‏كرد.

آن وزير روزى به كاخ والى آمد، انارى را به والى نشان داد كه در پوست آن بطور طبيعى نوشته شده بود:  اله الاالله، محمد رسول الله، ابوبكر و عمر و عثمان، على خلفاء رسول الله  والى ديد كه اين كار بشر نيست و بطور طبيعى در انار روييده است گويى در سنگى حكاكى كرده‏اند، خطوط گود رفته كاملاً مشخص بود .

والى به وزير گفت: اين بهترين دليل و قويترين حجت بر بطلان مذهب رافضيهاست، نظرت در اين باره چيست؟ گفت: اصلحك الله اينها مردمان متعصبى هستند كه براهين را قبول ندارند، بهتر است كه بزرگان آنها را احضار كرده و اين انار را به آنها نشان دهى، اگر قبول كرده به مذهب ما برگشتند ثواب آن مال شما خواهد بود وگرنه ميان سه چيز مخيرشان كن: يا مانند يهود و نصارى جزيه بدهند و در مذهب خود بمانند و يا جوابى براى اين دليل پيدا كنند، يا مردانشان را بكش، زنان و فرزندانشان را اسير كن و اموالشان را بعنوان غنيمت ضبط فرما.

والى اين رأى را پسنديد، دستور داد علماء و افاضل و برزگان شيعه را احضار كردند، پس از حضور، انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب كافى از اين كار خدايى كه دست بشر در آن كار نكرده است، بياوريد هيچ وگرنه همچون كفار جزيه خواهيد داد و يا خودتان مقتول، زنان و اطفالتان اسير و اموالتان بغنيمت گرفته خواهد شد.

آنها از اين جريان غرق در حيرت شده و جوابى نداشتند، قيافه‏هايشان متغير و بدنشان به لرزه افتاد، بزرگانشان گفتند: ايها الامير !سه روز به ما مهلت دهيد، شايد بتوانيم جواب كافى پيدا كنيم كه راضى بشويد و گرنه اختيار در دست شماست، حاكم سه روز به آنها مهلت داد.

آنها ترسان و لرزان از حضور حاكم بيرون آمدند، در مجلس مشورتى كه ترتيب دادند رأيشان بر آن شد كه از ميان خود ده نفر از صلحاء و زهاد انتخاب كردند، آنها نيز از ميان خويش سه نفر را برگزيدند كه هر يك در يك شب به صحرا رفته و عبادت كند و گريه و زارى نمايد و به امام زمان صلوات الله عليه استغاثه كرده و دواى درد را از او بخواهد، شايد آن حضرت از اين پيشامد وحشتناك نجاتشان بدهد.

 

شب اول يكى از آنها تا به صبح ناليد، استغاثه و عبادت و گريه كرد، امام نتيجه‏اى عايد نشد، صبح دست خالى به نزد آنها برگشت، شب دوم، كه نوبت دومى بود باز خبرى نشد و اين براضطراب و نگرانى آنها افزود.

شب سوم نوبت يك نفر متقى و فاضل بود به نام محمد بن عيسى، او پاپياده، سرش باز به صحرا رفت، شبى بود ظلمانى، دعا كرد، گريه و زارى نمود، به خداوند در خلاص شدن آن مؤمنان توسل كرد و كشف آن بلا را خواست و به صاحب الزمان صلوات الله عليه استغاثه نمود.

در آخر شب مردى را ديد كه خطاب به او فرمود: يا محمد بن عيسى! چرا تو را در اين حال پريشان مى‏بينم، چرا به اين بيابان آمده‏اى؟ گفت: اى مرد! مرا به خود واگذار، من براى پيشامد بزرگى به اين صحرا آمده‏ام، آن را جز به امام خود نخواهم گفت. و شكايت نخواهم كرد مگر بر كسى كه قدرت رفع گرفتاريم را داشته باشد.

آن شخص گفت: يا محمد بن عيسى! من صاحب الامر هستم، حاجتت را بگو. گفت: اگر امام زمان باشى، احتياج به شرح حاجت نيست، خودت مى‏دانى. فرمود: آرى، آمده‏اى تا براى آن انار و آنچه در روى آن نوشته شده و درباره تهديد امير چاره‏اى پيدا كنى.

محمد بن عيسى گويد: چون اين را شنيدم به طرف آن بزرگوار رفتم و گفتم: آرى، مولاى من! مصيبت ما را مى‏دانى، تو امام ما، پناه ما، و قادر بر چاره بلاى مايى، امام صلوات الله عليه فرمود: يا محمد بن عيسى! وزير لعنه الله در خانه‏اش درخت انارى دارد چون انار بار داد قالبى بشكل انار از گل فراهم آورد و آن را نصف كرد و در درون هر يك مقدارى از آن نوشته را بشكل برجسته‏اى نوشت، و آن رابر روى انار گذاشت و بست، با بزرگ شدن انار اين خطوط در آن اثر كرد و به اين صورت درآمد.

فردا چون پيش والى رفتيد، بگو: جواب آورده‏ام ولى در خانه وزير خواهيم گفت: چون به خانه وزير رفتيد به طرف راست نگاه كن، غرفه‏اى خواهى ديد، به والى بگو: جواب را در غرفه خواهم گفت. خواهى ديد كه وزير از اين كار امتناع مى‏كند، ولى تو اصرار كن كه حتماً جواب در آن جا خواهد بود. چون وزير بالا رفت تو هم با او بالا برو و نگذار او بتنهايى برود و چون داخل غرفه شدى تاقچه‏اى خواهى ديد كه در آن كيسه سفيدى هست، آن را بگير و خواهى ديد كه قالب انار درآن است .

"آن را پيش والى بگذار و انار را در آن جاى بده تا حقيقت روشن شود و نيز اى محمد بن عيسى! به والى بگو: ما معجزه ديگرى داريم و آن اين كه اين انار در درون آن جز خاكستر و دود نيست، اگر مى‏خواهى بدانى به وزير بگو: آن را بشكند، چون بشكند خاكستر و دود، صورت و ريش او را خواهد گرفت .

محمد بن عيسى با شنيدن اين خبر شاد شد، دستهاى مبارك امام صلوات الله عليه را بوسيد و با شادى و بشارت برگشت. چون صبح شد پيش والى رفتند، فرموده‏هاى امام را مو بمو عمل كرد، جريان همان طور شد كه آن حضرت فرموده بود، والى گفت: اينها را از كجا دانسته‏اى؟ گفت: امام زمان ما به من خبر داد كه حجت خدا بر ماست. گفت: امام شما كدام است؟ او همه امامان را بر شمرد تا به امام عصر (ع) رسيد، والى گفت: دستت را براى بيعت باز كن،  فَأَنَا اشهد ان لااله‏الاالله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الخليفة بعده بلافصل اميرالمؤمنين على (ع)  آنگاه به همه امامان اقرار كرد و ايمانش خوب شد، و فرمود وزير را بكشتند و از اهل بحرين اعتذار كرد و با آنها خوبى كرد.ناقل قضيه گفت: اين قصه نزد اهل بحرين مشهور و قبر محمد بن عيسى نزد آنها معروف است .5

 

 

 


X