كرامت عجيب
علامه مجلسى رضوان الله عليه در بحار فرموده: بعضى از افاضل موثق به من جريانى از بحرين نقل كرد و گفت كه آنرا از شخصى موثق و قابل اعتماد نقل مىكند و آن اين كه: روزگارى كه بحرين تحت ولايت افرنج - ظاهراً استعمار انگليس - بود، يك نفر ناصبى و دشمن اهل بيت را به حكومت آنجا گذاشته بودند، او وزيرى داشت ناصبىتر از خود و از اهل بحرين هر كه در مذهب شيعه بود بشدت دشمن مىداشت و در كشتن و ضرر زدن به آنها كوتاهى نمىكرد.
آن وزير روزى به كاخ والى آمد، انارى را به والى نشان داد كه در پوست آن بطور طبيعى نوشته شده بود: اله الاالله، محمد رسول الله، ابوبكر و عمر و عثمان، على خلفاء رسول الله والى ديد كه اين كار بشر نيست و بطور طبيعى در انار روييده است گويى در سنگى حكاكى كردهاند، خطوط گود رفته كاملاً مشخص بود .
والى به وزير گفت: اين بهترين دليل و قويترين حجت بر بطلان مذهب رافضيهاست، نظرت در اين باره چيست؟ گفت: اصلحك الله اينها مردمان متعصبى هستند كه براهين را قبول ندارند، بهتر است كه بزرگان آنها را احضار كرده و اين انار را به آنها نشان دهى، اگر قبول كرده به مذهب ما برگشتند ثواب آن مال شما خواهد بود وگرنه ميان سه چيز مخيرشان كن: يا مانند يهود و نصارى جزيه بدهند و در مذهب خود بمانند و يا جوابى براى اين دليل پيدا كنند، يا مردانشان را بكش، زنان و فرزندانشان را اسير كن و اموالشان را بعنوان غنيمت ضبط فرما.
والى اين رأى را پسنديد، دستور داد علماء و افاضل و برزگان شيعه را احضار كردند، پس از حضور، انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب كافى از اين كار خدايى كه دست بشر در آن كار نكرده است، بياوريد هيچ وگرنه همچون كفار جزيه خواهيد داد و يا خودتان مقتول، زنان و اطفالتان اسير و اموالتان بغنيمت گرفته خواهد شد.
آنها از اين جريان غرق در حيرت شده و جوابى نداشتند، قيافههايشان متغير و بدنشان به لرزه افتاد، بزرگانشان گفتند: ايها الامير !سه روز به ما مهلت دهيد، شايد بتوانيم جواب كافى پيدا كنيم كه راضى بشويد و گرنه اختيار در دست شماست، حاكم سه روز به آنها مهلت داد.
آنها ترسان و لرزان از حضور حاكم بيرون آمدند، در مجلس مشورتى كه ترتيب دادند رأيشان بر آن شد كه از ميان خود ده نفر از صلحاء و زهاد انتخاب كردند، آنها نيز از ميان خويش سه نفر را برگزيدند كه هر يك در يك شب به صحرا رفته و عبادت كند و گريه و زارى نمايد و به امام زمان صلوات الله عليه استغاثه كرده و دواى درد را از او بخواهد، شايد آن حضرت از اين پيشامد وحشتناك نجاتشان بدهد.
شب اول يكى از آنها تا به صبح ناليد، استغاثه و عبادت و گريه كرد، امام نتيجهاى عايد نشد، صبح دست خالى به نزد آنها برگشت، شب دوم، كه نوبت دومى بود باز خبرى نشد و اين براضطراب و نگرانى آنها افزود.
شب سوم نوبت يك نفر متقى و فاضل بود به نام محمد بن عيسى، او پاپياده، سرش باز به صحرا رفت، شبى بود ظلمانى، دعا كرد، گريه و زارى نمود، به خداوند در خلاص شدن آن مؤمنان توسل كرد و كشف آن بلا را خواست و به صاحب الزمان صلوات الله عليه استغاثه نمود.
در آخر شب مردى را ديد كه خطاب به او فرمود: يا محمد بن عيسى! چرا تو را در اين حال پريشان مىبينم، چرا به اين بيابان آمدهاى؟ گفت: اى مرد! مرا به خود واگذار، من براى پيشامد بزرگى به اين صحرا آمدهام، آن را جز به امام خود نخواهم گفت. و شكايت نخواهم كرد مگر بر كسى كه قدرت رفع گرفتاريم را داشته باشد.
آن شخص گفت: يا محمد بن عيسى! من صاحب الامر هستم، حاجتت را بگو. گفت: اگر امام زمان باشى، احتياج به شرح حاجت نيست، خودت مىدانى. فرمود: آرى، آمدهاى تا براى آن انار و آنچه در روى آن نوشته شده و درباره تهديد امير چارهاى پيدا كنى.
محمد بن عيسى گويد: چون اين را شنيدم به طرف آن بزرگوار رفتم و گفتم: آرى، مولاى من! مصيبت ما را مىدانى، تو امام ما، پناه ما، و قادر بر چاره بلاى مايى، امام صلوات الله عليه فرمود: يا محمد بن عيسى! وزير لعنه الله در خانهاش درخت انارى دارد چون انار بار داد قالبى بشكل انار از گل فراهم آورد و آن را نصف كرد و در درون هر يك مقدارى از آن نوشته را بشكل برجستهاى نوشت، و آن رابر روى انار گذاشت و بست، با بزرگ شدن انار اين خطوط در آن اثر كرد و به اين صورت درآمد.
فردا چون پيش والى رفتيد، بگو: جواب آوردهام ولى در خانه وزير خواهيم گفت: چون به خانه وزير رفتيد به طرف راست نگاه كن، غرفهاى خواهى ديد، به والى بگو: جواب را در غرفه خواهم گفت. خواهى ديد كه وزير از اين كار امتناع مىكند، ولى تو اصرار كن كه حتماً جواب در آن جا خواهد بود. چون وزير بالا رفت تو هم با او بالا برو و نگذار او بتنهايى برود و چون داخل غرفه شدى تاقچهاى خواهى ديد كه در آن كيسه سفيدى هست، آن را بگير و خواهى ديد كه قالب انار درآن است .
"آن را پيش والى بگذار و انار را در آن جاى بده تا حقيقت روشن شود و نيز اى محمد بن عيسى! به والى بگو: ما معجزه ديگرى داريم و آن اين كه اين انار در درون آن جز خاكستر و دود نيست، اگر مىخواهى بدانى به وزير بگو: آن را بشكند، چون بشكند خاكستر و دود، صورت و ريش او را خواهد گرفت .
محمد بن عيسى با شنيدن اين خبر شاد شد، دستهاى مبارك امام صلوات الله عليه را بوسيد و با شادى و بشارت برگشت. چون صبح شد پيش والى رفتند، فرمودههاى امام را مو بمو عمل كرد، جريان همان طور شد كه آن حضرت فرموده بود، والى گفت: اينها را از كجا دانستهاى؟ گفت: امام زمان ما به من خبر داد كه حجت خدا بر ماست. گفت: امام شما كدام است؟ او همه امامان را بر شمرد تا به امام عصر (ع) رسيد، والى گفت: دستت را براى بيعت باز كن، فَأَنَا اشهد ان لاالهالاالله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الخليفة بعده بلافصل اميرالمؤمنين على (ع) آنگاه به همه امامان اقرار كرد و ايمانش خوب شد، و فرمود وزير را بكشتند و از اهل بحرين اعتذار كرد و با آنها خوبى كرد.ناقل قضيه گفت: اين قصه نزد اهل بحرين مشهور و قبر محمد بن عيسى نزد آنها معروف است .5