امام على عليه السلام:
إِنَّ المَغبونَ مَن غُبِنَ عُمرَهُ وَإِنَّ المَغبوطَ مَن أَنفَذَ عُمرَهُ فى طاعَةِ رَبِّهِ؛
« بدرستى كه زيانكار كسى است كه عمرش را بيهوده تلف كند، و كسى كه عمر خود را در اطاعت خدا بگذراند شايسته است مورد غبطه قرار گيرد. »
(غررالحكم، ج2، ص525، ح3502)
إِنَّ اللّه عَز َّوَ جَلَّ يُحِبُّ المُداعِبَ فِى الجَماعَةِ بِلا رَفَثٍ؛
«« خداوند عزوجل دوست دارد كسى را كه در ميان جمع شوخى كند به شرط آن كه ناسزا نگويد.»»
(كافى، ج2، ص 633، ح4)
امام هادى عليه السلام:
اَلسَّهَرُ اَلَذُّ لِلمَنامِ وَ الجوعُ يَزيدُ فى
طيبِ الطَّعامِ؛
« شبزنده دارى، خواب را شيرينتر و گرسنگى، غذا را لذت بخشتر مى كند.»
(تنبيه الخواطر، ص 141، ح 18)
جوان آشفته حال
جواني افتاد كه حالش غير عادي به نظر ميرسيد . سرش آزاد روي تنش نميايستاد و دائما به اين طرف و آن طرف حركت ميكرد نگاهي به چهره جوان كرد ، ديد رنگش زرد شده ، چشمهايش در كاسه سر فرو رفته ، اندامش باريك و لاغر شده است .
از او پرسيد :
- " در چه حالي ؟ "
- " در حال يقينم يا
رسولالله
" .
- " هر يقيني آثاري دارد
كه حقيقت آن را نشان ميدهد ، علامت و اثر يقين تو چيست ؟ "
- " يقين من همان است كه مرا قرين درد قرار داده ، در شبها خواب را از چشم من گرفته است و روزها را من با تشنگي به پايان ميرسانم. ديگر از تمام دنيا و ما فيها روگردانده و به آن سوي ديگر رو كردهام . مثل اين است كه عرش پروردگار را در موقف حساب ، و همچنين حشر جميع خلائق را ميبينم .
مثل اين است كه
بهشتيان را در نعيم و دوزخيان را در عذاب اليم مشاهده ميكنم . مثل اين است كه صداي لهيب آتش جهنم همين الان در گوشم
طنين
انداخته است
" .
رسول اكرم (ص) رو به مردم كرد
و فرمود
:
" اين بندهاي است كه
خداوند قلب او را به نور ايمان روشن كرده است " .
بعد رو به آن جوان
كرد و فرمود : " اين حالت نيكو را براي خود نگهدار
" . جوان عرض كرد :
" يا رسولالله ، دعا كن خداوند جهاد و
شهادت در راه حق را نصيبم فرمايد " .
رسول اكرم دعا كرد .
طولي نكشيد كه جهادي
پيش آمد ، و آن جوان در آن
جهاد شركت كرد . دهمين نفري كه در آن جنگ شهيد شد ، همان جوان بود .
وزنه برداران
جوانان مسلمان سرگرم
زور آزمايي و مسابقه وزنه برداري بودند . سنگ بزرگي آنجا بود كه مقياس قوت و مردانگي جوانان
به شمار ميرفت ، و هر كس آن را به قدر توانايي خود حركت ميداد . در
اين هنگام رسول اكرم رسيد.
و
پرسيد :
" چه ميكنيد ؟ "
- " داريم زور آزمايي ميكنيم . ميخواهيم ببينيم كداميك از ما
قويتر و زورمندتر است
" .
- " ميل داريد كه من بگويم چه كسي از همه قويتر ونيرومندتر است ؟ "
- " البته ، چه از اين بهتر كه رسول خدا داور مسابقه باشد و نشان افتخاررا او بدهد
" .
افراد جمعيت همه منتظر و نگران بودند ، كه رسول اكرم كداميك را به عنوان قهرمان معرفي خواهد كرد ؟
عدهاي
بودند كه هر يك پيش خود فكر ميكردند ، الان رسول خدا دست او را خواهد
گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرفي خواهد كرد .
رسول
اكرم :
" از همه قويتر و نيرومندتر آن كس است كه اگر از يك چيزي خوشش آمد و مجذوب آن شد ، علاقه به آن چيز او را از مدار حق و انسانيت خارج نسازد و به زشتي آلوده نكند .
و اگر در موردي عصباني شد و موجي از خشم در روحش پيدا شد ، تسلط برخويشتن را حفظ كند ، جز حقيقت نگويد و كلمهاي دروغ يا دشنام برزبان نياورد . و اگر صاحب قدرت و نفوذ گشت و مانعها و رادعها از جلويش برداشته شد ، زياده از ميزاني كه استحقاق دارد دست درازي نكند ".
گردش روزها ما را در آستانه حلول ماه رحمت و مغفرت الهي قرار داد. ماهي كه سالكان و عاشقان كوي دوست آداب و مناسك ماههاي رجب و شعبان را به اميد و هدف ورود به ماه رمضان آن هم با پاكيزگي روح و روان به جا آورده اند ونفس و جان و روح خود را براي ضيافتي مهيا ساختند كه در آن ميهماني به جاي طعام چرب و شيرين و نوشيدني هاي گوارا از وارد شوندگان با غفران و رحمت و ديدار وجه يار پذيرايي مي كنند. آنان اندرون را از طعام و شراب تهي داشتند تا در آن ،نور خيره كننده وجه ميزبان را مشاهده كنند و با دوست فارغ از قيل و قال عالم ملك و زدوبندهاي حيواني خلوت كنند و از خرمن معرفت الهي خوشه هايي را بر گرفته و توشه و آذوقه بقيه سال خود قرار دهند.
در قديم آنگاه كه عرب نام ماههاي خود را تعيين مي كرده ، دقت داشت كه آن ماه با چه زماني مقارن است و به آن مناسبت نامگذاري مي كرد.آنان زماني ماه رمضان را نام نهادند كه اوج گرماي تابستان مستقيم شعاع خورشيد بر زمين بود. به اين دليل آن را رمضان خواندند چون رمض يعني تابش شديد خورشيد بر زمين و صلاه الرمضان يعني نماز ظهر.
ماه رمضان با مسمايي است زيرا محور نامگذاري اين ماه توسط عرب ، با توجه به شدن گرما و سوختن و داغي زمين بوده است. در ماه رمضان هم سوختن هست ، سوختن گناه و پاك شدن انسان از آن.
از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله پرسيدند : چرا به ماه رمضان ،ماه رمضان گفته اند؟ فرمود : زيرا “ امرض الله فيه ذنوب العباد ” يعني خدا در آن ماه گناهان بندگانش را مي سوزاند و مي ريزد. به طوري كه بنده با خروج از ماه مبارك رمضان آنگونه پاك مي شود كه گويا تازه از مادر متولد شده است. ماه رمضان ماه صبر خوانده شده است زيرا مسلمانان با روزه داري صبر و استقامت خود را د راين ماه به نمايش مي گذارند و يكي از مصاديق صبر در قرآن كريم روزه است. رمضان يكي از اسماء الهي نيز مي باشد عليهذا در آداب خواندن اين ماه تأكيد شدهاست كه به ماه رمضان نگوييد “ رمضان ” چون نام خدا را در اذهان تداعي مي كند؛ بلكه بگوييد “ ماه رمضان ”.
ازميان ماههاي الهي كه در ميان عرب و غير عرب نامگذاري شده ، تنها نام ماه رمضان در كتاب الهي مذكور شده است. ذكر اين ماه با تجليل فراوان در قرآن و به يادآوردن عبادت و اهميت خاص آن نشانه عظمت اين ماه ميباشد . اهميت اين ماه از جنبههاي مختلف مورد توجه خداوند است كه پرداختن به آنها مجالي مستقل مي طلبد.
محمد ناصر حسيني علايي
نمازهاى وارد شده در ماه مبارك رمضان ؟؟؟
علامه مجلسى_ رحمه الله عليه_ در زادالمعاد در فصل آخر
اعمال ماه رمضان به نقل از مفاتيح الجنان نوشته است:
* نماز شب اول, چهار ركعت, در هر ركعت بعد از حمد پانزده مرتبه توحيد.
* نماز شب دوم, چهار ركعت, در هر ركعت بعد از حمد بيست بار انا انزلناه.
* نماز شب سوم, ده ركعت, در هر ركعت حمد و پنجاه بار توحيد.
* نماز شب چهارم,هشت ركعت, در هر ركعت بحمدبو بيست مرتبه انا انزلناه.
* نماز شب پنجم,دو ركعت در هر ركعت حمد و پنجاه بار توحيد و بعد از سلام,صد مرتبه اللهم صل على محمد و آل محمد.
* نماز شب ششم, چهار ركعت, در هر ركعت حمد و سوره تبارك الذى بيده الملك.
* نماز شب هفتم,چهار ركعت, در هر ركعت حمد و سيزده مرتبه انا انزلناه.
* نماز شب هشتم, دو ركعت, در هر ركعت حمد و ده مرتبه توحيد و بعد از سلام هزار مرتبه سبحان الله.
* نماز شب نهم,شش ركعت, ميان نماز شام و خفتن, در هر ركعت حمد و هفت مرتبه آيه الكرسى و پس از آن پنجاه مرتبه اللهم صل على محمد و آل محمد.
* نماز شب دهم,بيست ركعت, در هر ركعت حمد و سى مرتبه توحيد.
* نمازشب يازدهم, دو ركعت,در هر ركعت حمد و بيست بار انااعطيناك الكوثر.
* نماز شب دوازدهم,هشت ركعت, در هر ركعت حمد و سى مرتبه انا انزلناه.
* نماز شب سيزدهم,چهار ركعت, در هر ركعت حمد و بيست و پنج مرتبه توحيد.
* نماز شب چهاردهم,شش ركعت, در هر ركعت حمد و سى مرتبه اذا زلزلت.
* نماز شب پانزدهم,چهار ركعت, در دو ركعت اول بعد از حمد صد مرتبه توحيد و در دو ركعت ديگر پنجاه مرتبه توحيد.
* نماز شب شانزدهم,دوازده ركعت, در هر ركعت حمد و دوازده مرتبه الهيكم التكاثر.
* نماز شب هفدهم, دو ركعت, در ركعت اول حمد و هر سوره كه خواهد و در ركعت دوم حمد و صد بار توحيد و بعد از سلام صد مرتبه لا اله الا الله.
* نماز شب هجدهم,چهار ركعت, در هر ركعت حمد و بيست و پنج بار انا اعطيناك الكوثر.
* نماز شب نوزدهم, پنجاه ركعت حمد و پنجاه مرتبه اذا زلزلت. و گويا مراد آن باشد كه در هر ركعت يك بار بخواند زيرا در يك شب دو هزار و پانصد بار اذا زلزلت خواندن دشوار است.
* نماز شب بيستم و بيست و يكم و بيست و دوم و بيست و سوم و بيست و چهارم, در هر يك هشت ركعت به هر سوره اى كه ميسر شود.
* نماز شب بيست و پنجم,هشت ركعت, در هر ركعت حمد و ده بار توحيد.
* نماز شب بيست و ششم,هشت ركعت, در هر ركعت حمد و صد بار توحيد.
* نماز شب بيست و هفتم,چهار ركعت, در هر ركعت حمد و تبارك الذى بيده الملك. و اگر نتوانست بيست مرتبه توحيد.
* نماز بيست و
هشتم,شش ركعت, در هر ركعت حمد و صد مرتبه آيه الكرسى وصد مرتبه توحيد و صد مرتبه
كوثر و بعد از نماز صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد.
نماز
شب بيست و هشتم موافق آنچه من يافتم بدين صورت است:
شش
ركعت نماز كند به فاتحه الكتاب و ده مرتبه با آيه الكرسى و ده مرتبه كوثر و ده
مرتبه قل هو الله احد و صد مرتبه صلوات بفرستد بر پيغمبر ـ صلى الله عليه و آله و
سلم ـ صلوات بفرستد.
* نماز بيست و نهم, دو ركعت, درهر ركعت حمد و بيست مرتبه توحيد.
* نماز سى ام, دوازده ركعت, در هر ركعت حمد و بيست مرتبه توحيد و در پايان صد بار صلوات بر محمد و آل محمد, و اين نمازها همين طور كه گفته شد, هر دو ركعت يك سلام دارد.
بدانيد درباره ماه رمضان؟؟؟
رمضان اسمى از اسماء الهى مى باشد و نبايست به
تنهائى ذكر كرد. مثلا بگوئيم،
رمضان آمد يا رفت، بلكه بايد گفت ماه رمضان آمد، يعنى ماه را بايد به اسم اضافه نمود،
در اين رابطه به سخنان حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) گوش فرا مى دهيم.
رمضان از اسماء الله است:
هشام بن سالم نقل روايت مى نمايد و مى گويد: ما
هشت نفر از رجال در محضر حضرت ابى جعفر امام باقر (عليهما السلام) بوديم، پس سخن
از رمضان به ميان آورديم.
فقال عليه السلام: لا تقولوا هذا رمضان، و لا ذهب رمضان و لا جاء رمضان، فان رمضان
اسم من اسماء الله عز و جل لا يجيى و لا يذهب و انما يجيىء و يذهب الزائل و لكن
قولوا شهر رمضان فالشهر المضاف الى الاسم و الاسم اسم الله و هو الشهر الذى انزل
فيه القرآن، جعله الله تعالى مثلا و عيدا و كقوله تعالى فى عيسى بن مريم (عليهما
السلام) و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل.
امام عليه السلام فرمود: نگوئيد اين است رمضان، و نگوئيد رمضان رفت و يا آمد، زيرا
رمضان نامى از اسماء الله است كه نمى رود و نمى آيد كه شىء زائل و نابود شدنى
مى رود و مى آيد، بلكه بگوئيد ماه رمضان، پس ماه را اضافه كنيد در تلفظ به اسم،
كه اسم اسم الله مى باشد، و ماه رمضان ماهى است، كه قرآن در او نازل شده است، و
خداوند آن را مثل و عيد قرار داده است همچنانكه پروردگار بزرگ عيسى بن مريم (سلام
الله عليهما) را براى بنى اسرائيل مثل قرار داده است، و از حضرت على بن ابى طالب
(عليه السلام) روايتشده كه حضرت فرمود: «لا تقولوا رمضان و لكن قولوا شهر رمضان
فانكم لا تدرون ما رمضان» شما به راستى نمى دانيد كه رمضان چيست (و چه فضائلى در
او نهفته است)
واژه رمضان و معناى اصطلاحى آن:
رمضان از مصدر «رمض» به معناى شدت گرما، و تابش
آفتاب بر رمل... معنا شده است، انتخاب چنين واژهاى براستى از دقت نظر و
لطافتخاصى برخوردار است. چرا كه سخن از گداخته شدن است، و شايد به تعبيرى دگرگون
شدن در زير آفتاب گرم و سوزان نفس و تحمل ضربات بى امانش،زيرا كه رمضان ماه تحمل
شدائد و عطش مى باشد، عطشى ناشى از آفتاب سوزان يا گرماى شديد روزهاى طولانى
تابستان.
و عطش ديگر حاصل از نفس سركشى كه پيوسته مى گدازد، و سوزشش براستى جبران ناپذير
است.
در مقايسه اين دو سوزش، دقيقا رابطه عكس برقرار است، بدين مفهوم كه نفس سركش با
چشيدن آب تشنهتر مى گردد، وهرگز به يك جرعه بسنده نمى كند، و پيوسته آدمى را در
تلاش خستگى ناپذير جهت ارضاى تمايلات خود وا مى دارد. و در همين رابطه است كه
مولوى با لطافت هرچه تمامتر اين تشبيه والا را به كار مى گيرد و مى گويد:
آب كم جو تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست تا سقا هم ربهم آيد جواب
تشنه باش الله اعلم بالصواب زين طلب بنده به كوى حق رسيد درد مريم را به خرما بن
كشيد .
|
اما از سوى ديگر، عطش ناشى از آفتاب سوزان سيرى پذير است، و قانع كننده.
فلسفه و حكمت روزه:
روزه از نظر بهداشت جسم و سلامتبدن و ابعاد ديگر
داراى فوايد فراوانى است، روزه در سلامت معده و پاكسازى آن از انواع غذاها كه موجب
انواع بيمارىهاست اثرات فوق العادهاى دارد.
مركز بيماريها معده است:
پيامبر خدا فرمود: «المعدة بيت كل داء، و
الحمئة راس كل دواء»
معده مركز و خانه هر دردى است، و پرهيز و اجتناب (از غذاهاى نامناسب و زياد خورى)
اساس و راس هرداروى شفابخش است.
پيامبر(ص) سه باب از علوم بروى ما گشود :
پيامبر عظيم الشان اسلام در يك بيانيه كوتاه، اثرات و فوائد سه چيز را به اين شرح بيان مى فرمايد:
«اغزوا تغنموا، و صوموا تصحوا، و سافروا تستغنوا»
اول، جنگ و جهاد كنيد تا مستغنى شويد، كه غنائم جنگى باعث استغنا مى باشد، دوم، روزه بگيريد تا صحت و سلامتى خويش را تضمين كنيد، سوم، سفر كنيد تا مالدار شويد، زيرا مسافرت و حمل كالاى تجارتى از شهرى به شهر ديگر يا از كشورى به كشور ديگر باعث رفع نيازمندىهاى جامعه و عمران كشورها مى گردد.
در اين سه جمله پيامبر(صلى الله عليه و آله) سه باب از درهاى علم: جهاد (كه خود باعث تمكن و امكانات مالى مى شود)، بهداشت جسم و اقتصاد جامعه را بر روى ما مى گشايد.
امام على(ع) در فلسفه روزه چه مى فرمايد؟
ما اگر پوياى فلسفه روزه و حكمت تشريع آن باشيم و از خواص و فوائد آن بخواهيم اطلاعات بيشترى پيدا كنيم و به اشكال تراشيهاى منتقدين پاسخ اقناع كننده بدهيم به سخنان حكيمانه و درربار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه گوش فرا مى دهيم در قسمتى از اين خطبه امام مى فرمايد:
«و مجاهدة الصيام فى الايام المفروضات، تسكينا لاطرافهم، و تخشيعا لابصارهم، و تذليلا لنفوسهم و تخفيضا لقلوبهم، و اذهابا للخيلاء عنهم لما فى ذلك من تعفير عتاق الوجوه بالتراب تواضعا و التصاق كرائم الجوارح بالارض تصاغرا و لحقوق البطون بالمتون من الصيام تذللا» اميرمؤمنان عليه السلام به دنباله
مطالب ارزشمندى مى فرمايد: از خدا بترسيد و از كيفر تباهكارى در دنيا، و از زيان ستمگرى در آخرت ... و خداوند بندگان مؤمنش را حفظ مى فرمايد، به وسيله نمازها و زكاتها، ( و سپس فوائد و پارهاى از علل و فلسفه روزه را بيان مى فرمايد) و كوشش در گرفتن روزه در روزهاى واجب، براى آرام ماندن دست و پا و اندام و ديگر ايشان (از معصيت و نافرمانى) و چشم به زير انداختنشان و فروتنى جانهاشان، و زبونى دلهاشان، و بيرون كردن كبر و خودپسندى از آنان، چون در نماز است ماليدن رخسارهاى نيكو براى فروتنى، و (هنگام سجده نمودن) چسبانيدن اعضاء شريفه (هفت موضع) را به زمين براى اظهار كوچكى و «ذلت به پيشگاه با عظمتش» و در روزه رسيدن شكمها به پشتها براى خضوع و ناچيز دانستن خويش كه روزه و نماز و زكات فلسفهاش سازندگى و تزكيه، و تذلل و تقلل به پيشگاه حضرت حق است، و از چيزهائى است كه مى تواند آدمى را از چنگ شيطان نجات بخشد، و از انواع بيماريهاى ظاهرى و باطنى برهاند، و مخصوصا درس مقاومت و مبارزه را عملا ياد آدمى دهد، مخصوصا روزه است كه از امتيازات بخصوص برخوردار است، كه پاداش آن فقط به خداوند بزرگ برگزار شده است.
كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) درجائى ديگر مى فرمايد:
«و الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق»
روزه براى آزمايش اخلاص مردم است:
خداوند روزه را براى آزمايش اخلاص مردم واجب فرموده است، كه روزه در اخلاص عمل بسيار مؤثر است، يعنى كسى كه روزه مى گيرد و تمامى روز را با همه امكان بخوردنيها و آشاميدنىهايى كه در اختيار دارد، در عين حال امساك مى نمايد، جز اخلاص به پيشگاه حضرت حق مفهومى ديگر ندارد، و در قسمتى از نهج البلاغه مى فرمايد:
«و صوم شهر رمضان فانه جنة من العقاب» و
يكى از دلائل وجوب روزه اين است كه روزه ماه رمضان سپر است از عقاب الهى، يعنى
روزه موجب غفران و آمرزش گناهان و معاصى انسان است، كه به وسيله روزه نجات از آتش
جهنم و عقوبت پروردگار به دست مى آيد.
خدايا از گرسنگى بتو پناه مى آوريم:
فوائد كم خورى از نظر بهداشت و تندرستى جسم و روح،
درست است كه آدمى تاب گرسنگى زياد را ندارد، و اسلام هم نخواسته است كه انسان خود
را در زحمت تحمل گرسنگى زياد قرار دهد، بلكه در بعضى روايات رسيده است: «اللهم
اعوذ بك من الجوع» خدايا از گرسنگى به تو پناه مى برم، ولى در عين حال بايد
متوجه بود، كه مقدارى از گرسنگى براى انسان لازم است! و فوائد بسيارى در بردارد، و
بر عكس پورخورى و سير بيمارى زيادى به همراه مى آورد.
از نظر بهداشت و تندرستى، بايد غذا كمتر مصرف شود، و هنوز اشتهاء تمام نشده، دست
از غذا خوردن بكشد، به تجربه ثابتشده است. افرادى كه كم مى خورند، از كسانى كه
هميشه سير مى خورند سالمتر مى باشند، و تن درستترند.
ابعادى در فلسفه روزه از بيان امام صادق(ع):
هشام بن حكم از رئيس مذهب تشيع حضرت جعفر بن محمد
(عليهما السلام) مى پرسد از علت و فلسفه روزه، امام مى فرمايد: «انما فرض الله
الصيام ليستوى به الغنى و القير و ذلك ان الغنى لم يكن ليجد مس الجوع، فيرحم
الفقير، لان الغنى كلما اراد شيئا قدر عليه، فاراد الله تعالى ان يسوى بين خلقه، و
ان يذيق الغنى مس الجوع و الالم ليرق على الضعيف و يرحم الجائع»
حضرت صادق(عليه السلام): براستى خداوند روزه را واجب كرد، تا به وسيله او بين
اغنياء و فقراء مساوات و برابرى به وجود آيد، و اين براى آن است كه ثروتمندانى كه
هرگز درد گرسنگى را احساس نكردهاند، به فقراء ترحم نمايند، زيرا اغنياء هرگاه (خوردنى
و آشاميدنى را) اراده نمودند (و هوس هر نوع ماكولات و مشروبات كردند) برايشان ميسر
است، پس خداوند متعال «روزه را واجب نموده» كه تا بين بندگانش از فقير و
غنى، برابرى به وجود آورد، و اينكه سرمايه داران مسلمان الم جوع و گرسنگى را لمس
نمايند، تا بر ضعفاء رقت آوردند، و بر گرسنگان عالم ترحم نمايند، (و اين تنها شعار
اسلام است، آرى تنها مكتبى كه به حال گرسنگان عالم ترحم نمايند، (و اين تنها شعار
اسلام است، آرى تنها مكتبى كه به حال گرسنگان و محرومان مى انديشد اسلام است. )
خصال هفتگانه مخصوص روزه داران :
در حديثى طويل حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) چنين نقل مى فرمايد كه پيامبر (صلى الله عليه و
آله) فرمود: «ما من مؤمن يصوم شهر رمضان احتسابا الا اوجب الله تبارك و تعالى له
سبع خصال: اولها يذوب الحرام من جسده، و الثانية يقرب من رحمة الله عزوجل، و
الثالثة قد كفر خطيئة ابيه آدم، و الرابعة يهون الله عليه سكرات الموت و الخامسة
امان من الجوع و العطش يوم القيمة و السادسة يطعمه الله عزوجل من طيبات الجنة، و
السابعة يعطيه الله عزوجل برائة من النار، قال: صدقتيا محمد» .
هيچ مؤمنى نيست كه ماه رمضان را فقط به حساب خدا روزه بگيرد، مگر آنكه خداى تبارك
و تعالى فتخصلت را براى او واجب و لازم گرداند:
1- هر چه حرام در پيگرش باشد محو و ذوب گرداند، 2- به حمتخداى عزوجل نزديك مى شود، 3- (با روزه خويش) خطاى پدرش حضرت آدم را مى پوشاند، 4- خداوند لحظات جان كندن را بر وى آسان گرداند، 5- از گرسنگى و تشنگى روز قيامت در امان خواهد بود، 6- خداى عزوجل از خوراكيهاى لذيذ بهشتى او را نصيب دهد، 7- خداى و عزوجل برائت و بيزارى از آتش دوزخ را به او عطا فرمايد. (پرسش كننده در اين حديث مفصل، عالم يهودى بود) كه عرض كرد راست گفتى اى محمد.
فلسفه و دلائل وجوب روزه از امام رضا(ع):
امام رضا(عليه السلام) در فلسفه و دلائل وجوب روزه مى فرمايد:
«انما امروا بالصوم لكى يعرفوا الم الجوع و العطش،
فيستدلوا على فقر الآخرة، و ليكون الصائم خاشعا ذليلا مستكينا ماجورا و محتسبا
عارفا،صابرا على ما اصابه من الجوع و العطش، فيستوجب الثواب مع ما فيه من الامساك
عن الشهوات و يكون ذلك واعظا لهم فى العاجل و رائضا لهم على اداء ما كلفهم و دليلا
لهم فى الآجل و ليعرفوا شدة مبلغ ذلك على اهل الفقر و المسكنة فى الدنيا فيؤدوا
اليهم ما افترض الله لهم فى اموالهم»
وقتى از حضرت درباره فلسفه روزه مى پرسند، مى فرمايد: همانا (مردم) مامور به
روزه شدند تا بشناسند درد و ناگواريهاى گرسنگى و تشنگى را، و آنگاه استدلال كنند
بر سختيهاى گرسنگى و تشنگى و فقر آخرت، (كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه
شعبانيه مى فرمود: و اذكروا بجوعكم و عطشكم جوع يوم القيمة و عطشة، ياد آوريد از
گرسنگى و تشنگى روزه داريتان گرسنگيها و تشنگيهاى روز قيامت را، كه اين يادآورى
انسان را به فكر تدارك قيامت مى اندازد كه تا سعى كند، جد و جهد بيشترى در كسب
رضاى خداوند و كمك به مخلوق ضعيفش بنمايد و آنان را از امكانات مادى و غير مادى
خويش بهرهمند سازد(.
(آنگاه امام عليه السلام خصوصيات صائم را اين چنين توصيف مى فرمايد) و هر آينه
روزهدار بايد (به پيشگاه خداوند) بندهاى خاشع و ذليل و داراى استكانت و وقار
باشد، (و خود و عمل خويش را) ماجور و مثاب دانسته، (و بداند كه اعمال و زحماتش) به
حساب مى آيد، (و ناديده گرفته نمى شود) و در همه حال به آنچه كه انجام مى دهد
از عبادات عارف باشد، و بر آنچه كه از گرسنگى و تشنگى به او مى رسد صبر كند، و در
آن هنگام با امساك از شهوات (و پيروى نكردن از نفس اماره بسوء) مستوجب ثواب
فراوانى مى شود، (و خداوند اجر و ثواب عبادت روزهداريش را به او مرحمتخواهد
فرمود) و اين اوصاف حميده (كه براى صائم ذكر شد) واعظ خوبى براى روزهداران در
دنيا خواهد شد، (كه اثرات وضعى اين اوصاف كاملا در چهره و اعمال و رفتار آنان
مشهود خواهد گشت) و رائض و راغب استبر روزهداران بر اداء آنچه كه مكلف به آنند و
اهنماى خوبى براى آنان است در عالم عقبى، و آنان بايد بشناسند شدت و اهميت مشكلات
فقرا و بيچارگان را كه تا رحمت آورند بر فقراء و مساكين در دنيا، سپس اداء نمايند
حقوق آنان را كه خداوند در اموالشان مقرر فرموده است. (يعنى اينطور نباشد كه خود
خوب بخورند و بپوشند و ديگران گرسنه باشند.
شاعر عرب «حاتم بن عبد الله طائى» مى گويد:
و حسبك داء ان تبيتببطنة و حولك اكباد تحن الى القد!
يعنى: اين درد براى تو بس است كه شب با شكم پر بخوابى و در گردت جگرها باشد كه قدح
پوستى را آرزو كنند (و براى آنان فراهم نشود چه جاى آنكه طعام داشته باشند.
بحثى ديگر در فلسفه روزه از امام رضا(ع):
امام رضا (عليه السلام) در يك پرسش ديگر از فلسفه
روزه چنين مى فرمايد: «علة الصوم لعرفان مس الجوع و العطش ليكون العبد ذليلا
مستكينا ماجورا محتسبا صابرا فيكون ذلك دليلا على شدائد الآخرة، علت روزه از براى
فهميدن الم و درد گرسنگى و تشنگى است، تا بنده ذليل و متضرع و ماجور و صابر باشد و
بفهمد شدائد آخرت را، مع ما فيه من الانكسار له عن الشهوات و اعظاله فى العاجل
دليلا على الآجل ليعلم مبلغ ذلك من اهل الفقر و المسكنة فى الدنيا و الآخرة»
علاوه بر اين كه در روزه انكسار شهوات و موعظه هست از براى امر آخرت تا بداند حال
اهل فقر و فاقه را در دنيا و عقبى. بلى اين است قسمتى از فلسفه روزه از بيان حضرت
رضا عليه آلاف التحية و الثناء.
بلى روزه از افضل طاعات است، زيرا كه روزه مشتمل بر انكسار شهوات بهيميه است كه
شريعت آسمانى و احكام الهى نيامده مگر براى تعديل شهوات و توقيف و مهار آنها كه در
حد اعتدال انجام گرفته، و براى تزكيه و طهارت نفس و تصفيه آن از اخلاقيات رذيله،
زيرا مقصود از صوم مجرد امساك از اكل و شرب و مباشرت با نسوان نيست، بلكه غرض
نهائى آن كف نفس و نگهدارى آن از شهوترانىهاى حيوانى است، چنان كه رسول خدا (صلى
الله عليه و آله) فرمود:
الصوم جنة فاذا صام احدكم فلا يرفث و لا يجهل و ان امرء جادله او شاتمه فليقل انى صائم: كه روزه سپرى است از براى شخص، زيرا يكى از شما اگر روزه گرفتسخن زشت نگويد، و كارهاى بيهوده نكند، و اگر كسى با وى مجادله كند يا او را شماتت نمايد، او بگويد من روزه هستم.
مراد از اين حديث شريف نبوى (صلى الله عليه و آله) اين است:
كه روزه وقايهاى است كه نگه مى دارد آدمى را از
انحرافات و لغزشها، كه به واسطه آن از دشمنانى بزرگ چون شيطان نفس، دشمن درونى،
خلاصى مى جويد، پس نفس را كنترل مى نمايد از شهوات نابجا، و شيطان را از خود دور
مى نمايد.
مجراى نفوذ شيطان را با روزه ضيق نمائيد:
بر اين مبنا رسول الله (صلى الله عليه و آله) فرمود:
«ان الشيطان ليجرى من ابن آدم مجرى الدم فضيقوا مجاريه بالجوع»، كه شيطان جريان مى يابد و نفوذ مى كند در فرزندان آدم، مانند جريان خون در بدن پس مجارى شيطان را در وجود خود به واسطه گرسنگى يعنى روزه تنگ نمائيد، و الحق، كه روزه بدون اثر چه فايده و ثمرى دارد؟ آرى فائده و اثرى ندارد كه آدمى غذاى ناهار خويش را به افطار تاخير اندازد، و از امساك و اجتناب از يك سرى مبطلات روزه، انواع تهمتها و دروغها و غيبتها و شهوترانىها و هتك حرمت خلق الله و حفظ نكردن ناموس خويش از نامحرمان و سوء تربيت فرزندان و سرعت غضب به حادثه كوچكى و ايجاد ضرب و شتم و صدها گناه ديگر مرتكب شود و بگويد من روزه هستم خير؟
اين نوع روزه اثرى و فايدهاى ندارد، بايد روزه
قدرت ساختن و اصلاح نفس داشته باشد و روزه اين قدرت را دارد، لكن اين مائيم ارزش و
اهمت او را تشخيص نداديم، و از اين نوع روزههاى بى اثر ثمرى جز گرسنگى و تحمل
تشنگى عايد ما نمى شود، و چه فايدهاى است از براى روزهدار كه فريضهاى اداء كند
و كبيرهاى مرتكب گردد، و با خيانتبر بندگان خدا در مال و عرض ايشان تجاوز نمايد.
روزه رابطه مستقيم با اخلاص دارد :
لاصه كنم و اين بخش را «فلسفه روزه و حكمت
مشروعيت» به سخن مولاى متقيان (عليه السلام) مزين نمايم كه امام عليه السلام در
آنجا كه فلسفه پارهاى از احكام را تشريح مى فرمايد: «و الصيام ابتلاء لاخلاص
الخلق»
خداوند، روزه را براى آزمايش اخلاص مردم مقرر و فرض فرموده است، و كسى كه به
پيشگاه حضرت حق اخلاص ورزد، تمامى اوصافى كه در فلسفه روزه بيان شده استشامل حالش
مى شود، و روزه كاملا با اخلاص روزهدار، در رابطه است.
رموز رمضان ؟؟؟
1- ايمان به مبدأ و معاد تنها به اعتقاد قلبي و اقرار به لسان، شرط لازم هست ولي شرط كافي نيست، ورود به مرحله اجرايي و عمل به اركان، ايمان را به درجه كمال مي رساند. آنان كه مي گويند: ما خدا را در قلب قبول داريم و با زبان نيز شهادت مي دهند ولي از انجام عبادات مانند اقامه نماز و گرفتن روزه به بهانه عدم نياز خداوند متعال، سرباز مي زنند با مراحل ايمان- كه پيام مولا حضرت علي(ع) است- همخواني ندارند.
2- امساك از خوردن و آشاميدن و مبارزه با لذتهاي جسماني و دوري از ساير مبطلات روزه، ويژه آداب و آئين اسلام نبوده بلكه «صيام» در اديان قبل از اسلام بوده است. راز و رمز روزه داري، مراقبت از نفس، كنترل چشم و زبان، گوش و پرهيز از محرمات از يكسو، تلاوت قرآن، صله ارحام، رسيدگي به وضع معيشتي ايتام و مساكن و درك مفاهيم قرآني و عمل به دستورات وحي بهمراه اخلاص از سوي ديگر، رسيدن به تقواي الهي است.
3- بيماران و مسافران از گرفتن روزه معافند و پس از بهبودي و رجعت از مسافرت، در ماههاي بعدي بايستي كسري يك ماه را جبران نمايند تا در زمره شايستگان قرار گيرند.
4- آنان كه همانند پيرمردان، پيرزنان، سالخوردگان، زنان شيرده، به مشقت و زحمت مي افتند و طاقت و توانمندي اين عمل عبادتي را ندارند از آن معافند و تكليف شرعي با اطعام مساكين به ميزان هر روزه ده سير طعام خوراكي را مي توانند محقق سازند.
5- تنها ماهي كه در كتاب آسماني اسلام بطور شفاف قيد شده فقط «رمضان» است و بس. آمار ساير ماهها منجمله تعداد ماههاي حرام در آن قيد شده ولي نام ساير ماهها در آن ديده نشده است و اين امر استثنايي از اهميت و جايگاه رفيع اين ماه حكايت مي كند.
6- نزول قرآن -كه كتاب هدايت و داراي مؤلفه هاي تميز حق از باطل- راهكارهاي اجرايي زندگي و حياتي و اسامي و وصول به سعادت دنيوي و اخروي است- در ماه مبارك رمضان- اتفاق افتاد. جالب توجه است كه انجيل، تورات، زبور و صحف در همين ماه بر پيامبرانش نازل و ابلاغ مي گردد.
7- واژه «رمضان» از ريشه «رمض» گرفته شده كه به معناي باراني كه اول پاييز مي بارد و هوا را از خاك و غبارهاي تابستان پاك مي كند و يا به معناي داغي سنگ از شدت گرماي آفتاب است پيامبر خدا فرمودند: «اِنَّما سُمِّيَ رَمضان لانّه يُرمَضُ الذُنوبَ» يعني اين ماه رارمضان ناميدند چون گناهان را ميزدايد. انسان گنهكار مي تواند از طريق توبه، استغفار، ترك معاصي، پرداخت حق الناس، در كوره گناه سوزي ذوب گردد.
8- اقامه نماز، ايتاي زكوة، سفر حج، پرداخت خمس و زكوة توسط ملكف، در معرض ديد ديگران قرار مي گيرد ولي روزه تنها عبادتي است كه نمود خارجي ندارد. فقط خداي متعال از درون صائم مطلع است.
9- گرسنگي و تشنگي روزه دار، يادآور گرستگي و تشنگي روز قيامت در آخرت و يادآور حال مساكين و محرومان بي غذا در دنياست.
10- تبديل سه وعده غذا به دو وعده در ماه صيام و واگذاري يك وعده به فقرا، موجب بهبودي امور اقتصادي آنان مي گردد و ايجاد عاطفه بين قشر مرفه و مستضعف اتفاق مي افتد. دادن افطاري به روزه داران انفاق و ايثار عدم دلبستگي به دنيا را به ارمغان مي آورند.
11- اگر صفت مذموم پرخوري در سحر و بهنگام افطاري كنار رود و سد جوع در حد متعارف صورت پذيرد. بيمه سلامتي يكساله و راحت باش يكماهه دستگاه گوارش فراهم مي آيد. چربي خون و مواد زائد از بدن خارج مي گردد.
12- معراج حضرت ختمي مرتبت(ص) و سير در عالم بالا در ماه مبارك رمضان درشب هفدهم، 6 ماه قبل از هجرت صورت مي پذيرد و در ليلة القدر هم فرشتگان عرش به فرش نزول اجلال مي كنند تا سلامت و خير را بين عبادالله توزيع كنند و شب زنده داران مي توانند تقديرات شايسته اي را براي خويش از حضرت دوست درخواست كنند و اگر گدا كاهل بود صاحب خانه تقصير نخواهد داشت. شهادت مولاي متقيان در 21 رمضان، پيام آور نهايت عشق عشق معبود به عابد است.
13- اگر خروجي يك ماه روزه داري، اجراي پرهيزكاري و رعايت حلال و حرام امور دنيوي باشد علامت قبولي طاعات در ماه صيام خواهد بود و سلام بر آنكه در اين ماه هدايت پذيرد و شيطان را از دستور كارش خارج نمايد.
حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم :
اَلصّائِمُ لا تُرَدُّ دَعوَتُهُ.
دعاى روزه دار رد نمى شود.
((مراقبات ماه رمضان – ص76- ح 66))
امام محمد باقر عليه السلام :
لكل شيء ربيع و ربيع القرآن شهر رمضان؛
«هر چيز بهاري دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.»
((كافي(ط-الاسلاميه)ج2،ص630))
حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم :
شَهرُ رَمَضانَ شَهرُ اللّه عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ شَهرٌ يُضاعِفُ اللّهُ فيهِ الحَسَناتِ وَ يَمحو فيهِ السَّيِّئاتِ وَ هُوَ شَهرُ البَرَكَةِ؛
«ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنات را مىافزايد و گناهان را پاك مىكند و آن ماه بركت است.»
((بحار الانوار(ط-بيروت) ج93 ، ص340 - فضايل الاشهر الثلاثه ص95))
امام محمد باقر عليه السلام :
لَا صِيَامَ لِمَنْ عَصَى الْإِمَامَ وَ لَا صِيَامَ لِعَبْدٍ آبِقٍ حَتَّى يَرْجِعَ وَ لَا صِيَامَ لِامْرَأَةٍ نَاشِزَةٍ حَتَّى تَتُوبَ وَ لَا صِيَامَ لِوَلَدٍ عَاقٍّ حَتَّى يَبَر
روزه اين افراد كامل نيست:
1 - كسى كه امام (رهبر) را نافرمانى كند.
2 - بنده فرارى تا زمانى كه برگردد.
3 - زنى كه اطاعت شوهر نكرده تا اينكه توبه كند.
4 - فرزندى كه نافرمان شده تا اينكه فرمانبردار شود.
(دعائم الاسلام ج1 ، ص 268 - بحار الانوار(ط-بيروت) ج 93، ص 295 ، ح 6)
حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) :
الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّار
روزه سپر آتش (جهنم) است. «يعنى بواسطه روزه گرفتن انسان از آتش جهنم در امان خواهد بود.»
(كافى(ط-الاسلاميه) ج 4، ص 62 ، ح 1 - تحف العقول ص 258)
امام محمد باقر عليه السلام :
بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَة
اسلام بر پنج چيز استوار است، برنماز و زكات حج و روزه و ولايت (رهبرى اسلامى).
((كافي(ط-الاسلاميه)ج 4 ، ص 62، ح 1{شبيه اين حديث در تفسير نور الثقلين ج 1 ، ص 372 ، ح 279 }.))
رسول اكرم صلي الله عليه و آله:
سيأتي على أمّتي زمان
يكثر فيه الفقراء و يقلّ الفقهاء و يقبض العلم و يكثر الهرج ثمّ يأتي من بعد ذلك
زمان يقرأ القرآن رجال من أمّتي لا يجاوز تراقيهم ثمّ يأتي من بعد ذلك زمان يجادل المشرك
باللَّه المؤمن في مثل ما يقول.
بر امت من زمانى بيايد كه فقيران فراوان شوند و فقيهان كم شوند و علم بر گرفته شود و آشوب فزونى گيرد آنگاه از پس آن زمانى بيايد كه مردانى از امت من قرآن خوانند كه از گلويشان بالاتر نرود آنگاه از پس آن زمانى بيايد كه مشرك بخدا با مؤمن مجادله كند و سخنانى نظير او گويد.
(نهج الفصاحه ص 527 ، حديث)
پيامبر صلى الله عليه و آله:
إِنَّ لِكُلِّ امْرِئٍ رِزْقاً هُوَ يَأْتِيهِ لَا مُحَالَةَ فَمَنْ رَضِيَ بِهِ بُورِكَ لَهُ فِيهِ وَ وَسِعَهُ وَ مَنْ لَمْ يَرْضَ لَمْ يُبَارَكْ لَهُ فِيهِ وَ لَمْ يَسَعْهُ إِنَّ الرِّزْقَ لَيَطْلُبُ الرَّجُلَ كَمَا يَطْلُبُهُ أَجَلُه
هر كس روزى اى دارد كه حتما به او خواهد رسيد. پس هر كس به آن راضى شود، برايش پُر
بركت خواهد شد و او را بس خواهد بود و هر كس به آن راضى نباشد، نه بركت خواهد يافت
و نه او را بس خواهد بود. روزى در پى انسان است، آن گونه كه اجلش در پى اوست.
(اعلام الدين ص 342)
امام على عليه السلام :
لا أدَبَ مَعَ غَضَبٍ؛
با خشم، تربيت {ممكن} نيست .
(تصنيف غررالحكم و دررالكلم ص303 ، ح6912)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
قالَ رَجُلٌ: يا رَسولَ اللّه ! ما حَقُّ ابنى هذا؟ قالَ: تُحسِنُ اسمَهُ وَ اَدَبَهُ وَ تَضَعُهُ مَوضِعا حَسَنا؛
مردى به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: حق اين فرزند بر من چيست؟ پيامبر فرمودند: اسم خوب برايش انتخاب كنى، به خوبى او را تربيت نمايى و به كارى مناسب و پسنديده بگمارى.
(وسائل الشيعة ج21، ص 390 ، ح27380)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله:
أَكْرِمُوا أَوْلَادَكُمْ وَ أَحْسِنُوا أَدَبَهُمْ يُغْفَرْ لَكُم
فرزندان خود را گرامى بداريد و خوب تربيتشان كنيد تا گناهان شما آمرزيده شود.(مكارم الأخلاق ص 222)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله:
اَلنّاسُ مَعادِنُ و َالعِرقُ دَسّاسٌ و َأَدَبُ السّوءِ كَعِرقِ السّوءِ؛
مردم همانند معدن ها مختلف اند و اصل و نسب در انسان مؤثر است و تربيت بد همانند
اصل و نسب بد است.
(نهج الفصاحه ص788، ح 3146)
نيايشهنگام صبح و شام وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السّلَامُعِنْدَ الصّبَاحِ وَ الْمَسَاءِ |
ترجمه :
سپاس خداى را كه شب و روز را به نيروى خود بيافريد و ميان آن در به قدرت خود امتياز بر قرار كرد و براى هر يك از آن دو حدى محدود و مدتى ممدود قرار داد خدائى كه بنابر سنت مقدر خود براى بندگان در تأمين وسائل تغذيه و پرورش ايشان هر يك از شب و روز را جاى گزين آن ديگر مىسازد و هر يك از آن دو را بدون ديگرى مىبرد و بر مىآورد و مىافزايد و مىكاهد براى تأمين روزى بندگان و نشو و نماى ايشان شب و روز را جاى گزين يكديگر مىسازد پس شب را براى ايشان بيافريده تا در آن از حركات خسته كننده و فعاليتهاى آزار دهنده بياسايند و آن را جامهاى ساخته كه از به هر آسودن و غنودنش بپوشند تا موجب رفع خستگى و تجديد نيرو و نشاطشان باشد و به آن وسيله به كام دل خود برسند و روز را براى ايشان بينائى بخش و روشنگر بيافريده تا در پرتو آن به تحصيل فضل و احسانش بكوشند و اسباب دست يافتن به روزيش را فراهم سازند و در طلب آنچه رسيدن به نعمت عاجل دنياشان و درك سعادت آخرتشان در گرو آن است در عرصه زمين خدا روان گردند او به همه اين تدبيرها كار ايشان را به سامان مىآورد و اعمالشان را مىآزمايد، و چگونگى احوال ايشان را در اوقات طاعتش و در منازل واجباتش و موارد احكامش همى نگرد. تا آن را كه بد كردهاند به كيفر عمل خود برساند و آنان را كه كار نيك كردهاند پاداش نيك دهد.
خدايا پس سپاس ترا بر آنكه پرده تاريكى شب را به نور صبح شكافتى و ما را از روشنى روز بهرهمند ساختى، و به منافع روزيها بينا فرمودى، و از پيش آمدهاى آفات نگاه داشتى. صبح كرديم و همه اشياء يكسره صبح كردند در حالى كه همگى ملك توايم: از آسمان گرفته تا زمينش و هر چه در هر يك از آن دو پراكنده ساختهاى ساكن و جنبندهاش، ثابت و سيارش و آنچه در هوا برآمده، و آنچه در زير خاك پنهان شده.
صبح كرديم در قبضه قدرت تو، در حالى كه پادشاهى و سلطهات ما را فرا مىگيرد و مشيت ما را به هم مىپيوندد، و به فرمان تو در كارها تصرف مىنمائيم، و در محيط تدبير تو در انقلاب و تحوليم از امور جز آنچه تو فرمان دادهاى و از خير جز آنچه تو بخشيدهاى در اختيار ما نيست، و اين، روزى نوين و تازه است و او بر ما گواهى آماده است، اگر نيكى كنيم ما را با سپاس به درود مىكند، و اگر بدى كنيم از ما. به نكوهش جدا مىشود.
خدايا بر محمد و آلش رحمت فرست و حسن مصاحبت اين روز را روزى ما ساز و از سوء مفارقتش به سبب ارتكاب نافرمانى يا اكتساب گناه كوچك يا بزرگى نگاهدار. و بهره ما را از نيكيها در آن سرشار كن، و ما را در اين روز از بديها به پيراى و از آغاز تا انجام آن را براى ما از ستايش و سپاس و مزد و اندوخته و فضل و احسان پر ساز.
خدايا زحمت ما رابه سبب خود داريمان از گناه بر فرشتگان كرام الكاتبين كم و آسان ساز، و نامههاى اعمالمان را از حسناتمان پر كن و مإ؛**ّّ را نزد آن فرشتگان به كردارهاى بدمان رسوا مساز.
خدايا در هر ساعت از ساعات روز بهرهاى از اعمال بندگانت و نصيبى از شكرت و گواه صدقى از فرشتگانت را براى ما مقرر دار.
خدايا بر محمد و آلش رحمت فرست و ما را از پيش رو و پشت سر و از جهات راست و چپمان، و از همه جوانبمان نگاهدار: نگاه داشتنى كه از نافرمانى تو باز دارنده، و به پيرويت راهنما، و در راه محبتت به كار برده شده باشد.
خدايا بر محمد و آلش رحمت فرست، و ما را در اين روزمان و اين شبمان و در همه روزهامان موفق دار،براى كار بستن خير، و دورى از شر، و شكر نعمتها، و پيروى سنتها، و اجتناب از بدعتها و امر به معروف، و نهى از منكر، و طرفدارى اسلام، و نكوهش باطل، و خوار ساختن آن، و يارى حق و گرامى داشتن آن، و ارشاد گمراه، و معاونت ناتوان، و فريادرسى مظلوم.
خداوندا بر محمد و آلش رحمت فرست، و اين روز را مباركترين روزى قرار ده كه در يافتهايم، و كاملترين رفيقى كه با او همراه شدهايم، و بهترين وقتى كه در آن بسر بردهايم. و ما را از خشنودترين كسانى از جمله خلق خود قرار ده، كه شب و روز برايشان گذشته است: شاكرترين ايشان در برابر نعمتهائى كه به او ارزانى داشتهاى. و پايدارترين ايشان به شريعتهايت كه پديد آوردهاى. و خود دارترين ايشان از نواهئى كه از آن بر حذر ساختهاى.
خدايا همانا كه من ترا گواه مىگيرم، و تو از گواه ديگر بىنياز كنندهاى، و آسمان تو و زمين تو و آن فرشتگانت را كه در آن دو مسكن دادهاى و ساير آفريدگانت را در اين روز خود و اين ساعت خود و اين شب خود و اين مكان خود گواه مىگيرم كه من شهادت مىدهم كه تو به حقيقت آن خدائى هستى كه معبودى جز تو نيست كه بپا دارنده انصاف و عادل در حكم و مهربان و بندگان، و مالك ملك و رحيم به خلقى. و شهادت مىدهم كه محمد بنده تو و فرستاده تو و برگزيده تو از خلق تو است. بار رسالت خود را به دوش او نهادى پس آن را ابلاغ كرد. و او را به پند دادن امتش فرمان دادى پس ايشان را پند داد.
خدايا بر محمد و آلش رحمت فرست بيش از آنچه بر كسى از خلق خود رحمت فرستادهاى، و از جانب ما كاملترين و بهترين پاداشى را كه به كسى از بندگانت يا يكى از پيغمبرانت از جانب امتش دادهاى به او پاداش ده. زيرا كه توئى بسيار بخشنده نعمت بزرگ و آمرزنده گناه سترك. و تو از هر مهربانى مهربانترى. پس رحمت فرست بر محمد و آل او كه پاكيزگان و پاكان و نيكوكاران و سرآمد گزيدگانند.
خواب وحشتناك
خوابي كه
ديده بود او را سخت به وحشت انداخته بود . هر لحظه تعبيرهاي وحشتناكي به نظرش ميرسيد . هراسان آمد به
حضور امام صادق(ع) و گفت : "
خوابي
ديدهام " .
" خواب
ديدم مثل اينكه يك شبح چوبين ، يا يك آدم چوبين ، بر يك اسب چوبين سوار است ، و شمشيري در دست دارد ، و آن شمشير را در فضا حركت ميدهد . من از مشاهده آن بينهايت
به وحشت افتادم ، و اكنون ميخواهم شما تعبير اين خواب مرا بگوييد " .
امام :
" حتما يك شخص معيني است كه مالي دارد ، و تو در اين فكري كه به هر وسيله شده مال او را از چنگش
بربايي . از خدايي كه تو را آفريده و تو را ميميراند ، بترس و از تصميم خويش
منصرف شو " .
- " حقا كه
عالم حقيقي تو هستي ، و علم را از معدن آن به دست آوردهاي . اعتراف ميكنم كه
همچو فكري در سر من بود ، يكي از همسايگانم مزرعهاي دارد ، و چون احتياج به پول پيدا كرده ميخواهد بفروشد ، و فعلا غير
از من مشتري ديگري ندارد .
من اين روزها همهاش در اين فكرم كه از احتياج او استفاده كنم ، و با پول اندكي آن مزرعه را از چنگش بيرون بياورم "
مرد ناشناس . ؟؟؟
زن بيچاره ، مشك آب را بدوش كشيده بود ، و نفس نفس زنان به سوي خانهاش ميرفت . مردي ناشناس به او برخورد و مشك را از او گرفت و خودش بدوش كشيد . كودكان خردسال زن ، چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر بودند .
در خانه باز شد . كودكان
معصوم ديدند مرد ناشناسي همراه مادرشان به خانه آمد ، و مشك آب را به عوض مادرشان
به دوش گرفته است . مرد ناشناس مشك را به زمين گذاشت و از زن پرسيد
: " خوب معلوم است كه مردي نداري كه خودت آبكشي ميكني ، چطور
شده كه بيكس ماندهاي ؟ "
- " شوهرم سرباز بود . علي بن ابيطالب او را به يكي از مرزها فرستاد و در آنجا كشته شد . اكنون منم و چند طفل
خردسال " .
مرد ناشناس بيش از اين حرفي نزد . سر را به زير انداخت
و خداحافظي كرد و رفت
، ولي در آن روز آني از فكر آن زن و بچههايش بيرون نميرفت . شب را نتوانست راحت بخوابد . صبح زود زنبيلي ، برداشت و
مقداري آذوقه از گوشت و آرد و خرما ، در آن ريخت و يكسره به طرف خانه
ديروزي رفت و در زد . "
كيستي ؟ "
- " همان بنده خداي ديروزي هستم كه ، مشك آب را آوردم ، حالا مقداري غذا براي بچهها آوردهام
" .
- " خدا از تو راضي شود ، و بين ما و علي بن ابيطالب هم خدا خودش حكم كند " .
" در بازگشت و مردناشناس داخل خانه شد بعد گفت :
" دلم ميخواهد ثوابي كرده باشم ، اگر اجازه بدهي ، خمير
كردن و پختن نان ، يا نگهداري
اطفال را من به عهده بگيرم " .
- " بسيار خوب ، ولي من بهتر ميتوانم خمير كنم و نان بپزم ، تو بچهها را نگاه دار ، تا من از پختن نان فارغ شوم
" .
زن رفت دنبال خمير كردن . مرد ناشناس فورا مقداري گوشت ، كه خود آورده بود ، كباب كرد و با خرما ، بادست
خود به بچهها خورانيد . به دهان هر كدام كه لقمهاي ميگذاشت
: "
ميگفت :
" فرزندم ! علي بن
ابيطالب را حلال كن ، اگر در كار شما كوتاهي كرده است " .
خمير آماده شد .
زن صدا زد :
" بنده خدا همان تنور را آتش كن " .
مرد ناشناس رفت و تنور را آتش كرد . شعلههاي آتش زبانه كشيد ، چهره خويش را نزديك آتش آورد و با خود ميگفت :
" حرارت آتش را بچش ، اين است كيفر آن كس كه در كار يتيمان و بيوه
زنان كوتاهي ميكند " .
در همين حال بود كه زني از همسايگان به آن خانه سركشيد ، و مرد
ناشناس را شناخت . به زن
صاحب خانه گفت :
" واي به حالت ، اين مرد را كه كمك گرفتهاي نميشناسي ؟ !
اين اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است " .
زن بيچاره جلو آمد و گفت : " اي هزار خجلت و
شرمساري از براي من ، من از تو معذرت ميخواهم
" .
- " نه ، من از تو معذرت ميخواهم ، كه در كار تو كوتاهي كردم
"
لگد به افتاده
عبدالملك بن مروان ، بعد از بيست و يك سال حكومت استبدادي ، در سال 86 هجري از دنيا رفت . بعد از وي پسرش وليد جانشين او شد . وليد براي آنكه از نارضاييهاي مردم بكاهد ، بر آن شد كه در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار با مردم تعديلي بنمايد . مخصوصا در مقام جلب رضايت مردم مدينه - كه يكي از دو شهر مقدس مسلمين و مركز تابعين و باقيماندگان صحابه پيغمبر و اهل فقه و حديث بود بر آمد - . از اين رو هشام بن اسماعيل مخزومي پدر زن عبدالملك را ، كه قبلا حاكم مدينه بود و ستمها كرده بود و مردم همواره آرزوي سقوط وي را ميكردند ، از كار بركنار كرد .
هشام بن اسماعيل ، در ستم و توهين به اهل
مدينه بيداد كرده بود . سعيد بن مسيب ، محدث
معروف و مورد احترام اهل مدينه را به خاطر امتناع از بيعت ، شصت تازيانه زده بود و جامهاي درشت بروي پوشانده ، برشتري سوارش كرده ، دور تا دور مدينه گردانده بود . به خاندان علي
عليهالسلام و مخصوصا مهتر و سرور
علويين ، امام علي بن الحسين زينالعابدين )
ع ( ، بيش از ديگران بدر رفتاري كرده بود
.
وليد هشام را معزول ساخت و به جاي او ، عمر بن
عبدالعزيز ، پسر عموي جوان خود را كه در
ميان مردم به حسن نيت و انصاف معروف بود ، حاكم مدينه قرار داد . عمر براي باز شدن عقده دل مردم ، دستور داد هشام بن اسماعيل را جلو خانه مروان حكم نگاه دارند ، و هر كس كه از هشام
بدي ديده يا شنيده بيايد و تلافي كند ، و داد دل خود را بگيرد . مردم دسته دسته ميآمدند ، دشنام و ناسزا و لعن و نفرين بود كه نثار هشام
بن اسماعيل ميشد .
خود هشام بن اسماعيل ، بيش از همه ، كرد و بر
حال او ترحم كرده به او فرمود : " اگر كمكي از من ساخته است حاضرم " .
بعد از اين جريان ، مردم مدينه نيز شماتت به
او را موقوف كردند.
مرد ناشناس
زن
بيچاره ، مشك آب را بدوش كشيده بود ، و نفس نفس زنان به سوي خانهاش ميرفت . مردي ناشناس به او برخورد
و مشك را از او گرفت و خودش بدوش كشيد . كودكان خردسال زن ، چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر
بودند . در خانه باز
شد . كودكان معصوم ديدند مرد ناشناسي همراه مادرشان به خانه آمد ، و مشك آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است
. مرد ناشناس مشك را به زمين گذاشت و از زن پرسيد
: " خوب معلوم است كه مردي نداري كه خودت آبكشي ميكني ، چطور شده كه بيكس ماندهاي ؟ "
- " شوهرم
سرباز بود . علي بن ابيطالب او را به يكي از مرزها فرستاد و در آنجا كشته شد . اكنون منم و چند طفل خردسال " .
مرد
ناشناس بيش از اين حرفي نزد . سر را به زير انداخت و خداحافظي كرد و رفت ، ولي در آن روز آني از فكر آن زن و بچههايش بيرون نميرفت
. شب را نتوانست راحت بخوابد . صبح زود زنبيلي ، برداشت و مقداري آذوقه از گوشت و آرد و خرما ، در آن ريخت و يكسره به طرف خانه
ديروزي رفت و در زد . "
كيستي ؟
"
- " همان
بنده خداي ديروزي هستم كه ، مشك آب را آوردم ، حالا مقداري غذا براي بچهها
آوردهام " .
- " خدا از
تو راضي شود ، و بين ما و علي بن ابيطالب هم خدا خودش حكم كند " .
" در
بازگشت و مردناشناس داخل خانه شد بعد گفت : " دلم ميخواهد
ثوابي
كرده باشم ، اگر اجازه بدهي ، خمير كردن و پختن نان ، يا نگهداري اطفال را من به عهده بگيرم
" .
- " بسيار
خوب ، ولي من بهتر ميتوانم خمير كنم و نان بپزم ، تو بچهها را نگاه دار ، تا من از پختن نان فارغ شوم
" .
زن رفت
دنبال خمير كردن . مرد ناشناس فورا مقداري گوشت ، كه خود آورده بود ، كباب كرد و با خرما ، بادست خود به بچهها خورانيد
. به دهان هر كدام كه لقمهاي ميگذاشت
: "
ميگفت :
"
فرزندم ! علي بن ابيطالب را حلال كن ، اگر در كار شما كوتاهي كرده است " .
خمير
آماده شد . زن صدا زد : " بنده خدا همان تنور را آتش كن " .
مرد
ناشناس رفت و تنور را آتش كرد . شعلههاي آتش زبانه كشيد ، چهره خويش را نزديك آتش آورد و با خود ميگفت :
" حرارت آتش را بچش ، اين است كيفر آن كس كه در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهي ميكند
" .
در همين
حال بود كه زني از همسايگان به آن خانه سركشيد ، و مرد ناشناس را شناخت . به زن صاحب خانه گفت :
" واي به حالت ، اين مرد را كه كمك گرفتهاي نميشناسي ؟ !
اين اميرالمؤمنين
علي بن ابيطالب است " .
زن
بيچاره جلو آمد و گفت : " اي هزار خجلت و شرمساري از براي من ، من از تو معذرت ميخواهم
" .
- " نه ، من
از تو معذرت ميخواهم ، كه در كار تو كوتاهي كردم "
امام على عليه السلام :
اَلشَّجاعَةُ عِزٌّ حاضِرٌ، اَلجُبنُ ذُلٌّ ظاهِرٌ؛
شجاعت عزّتى است آماده، ترس ذلّتى است آشكار.
(غررالحكم، ج1، ص152، ح572)
امام على عليه السلام :
ثُمَّ
أَنزَلَ عَلَيهِ الكِتابَ... وَ عِزّا لا تُهزَمُ أَنصارُهُ... ؛
قرآنى كه بر پيامبر نازل شد... عزتى است كه هوادارانش شكست نمى خورند... .
(نهج البلاغه(صبحي صالح) ص 315 ، از خطبه 198)
امام على عليه السلام :
جِهادُ المَرأَةِ حُسنُ التَّبَعُّلِ؛
جهاد زن خوب شوهردارى كردن است.
(خصال، ص620)
امام على عليه السلام :
إِنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أَبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّهُ لِخاصَّةِ أَوليائِهِ وَهُوَ لِباسُ التَّقوى وَدِرعُ اللّهِ الحَصينَةِ وَجُنَّتُهُ الوَثيقَةُ؛
براستى كه جهاد يكى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را براى اولياى خاص خود گشوده است. جهاد جامه تقوا و زره استوار خداوند و سپر محكم اوست.
(نهج البلاغه، خطبه27)
فضيلت و رذيلت
شيخ مثالهائي اخلاقي را نيز ذكر ميكند . در علم اخلاق اين حرف از ارسطو رسيده است كه ميگويد اخلاق فاضله حد وسط ميان دو خلق افراط و تفريط است. و اصلي درست كردهاند كه تمام صفات اخلاقي تحت عدالت جمع ميشوند .
اين امر در كتب اخلاقي قديمي خودمان كه اخلاق فلسفي را بيان ميكنند آمده است ، نه كتب اخلاقي عرفاني يا حديثي . البته چنين كتب اخلاقي فلسفي مثل " طهاره الاعراق " ابن مسكويه و " جامع السعادت " نراقي كه بر همان اساس ملكات اخلاقي را تحليل كردهاند . پس اينها مدعي هستند كه تمام صفات اخلاقي تحت عدالت جمع ميشوند . به اين معنا كه ، همانطور كه ارسطو گفته ، هر قوهاي از قوا يك حد اعتدالي دارد كه بايد در آن حد اعتدال خودش باقي بماند .
اگر از آن حد اعتدال زيادتر برود افراط است و كمتر از آن تفريط . و در هر دو صورت ، صفت رذيلت است . و در حد وسط صفت فضيلت است . مثلا شما شجاعت را فرض كنيد ، ميگويد اين صفت حد وسط است ميان تهور كه افراط است در القاء نفس به مهالك ، و ميان جبن . هم تهور رذيلت است و هم جبن . يا مثلا عفت ، ميگويد عفت حد وسط و حد اعتدال ميان شره كه افراط در شهوت راني است و ميان خمود . بنابراين ، اينها ميخواهند هر صفت فاضلهاي را بر گردانند به حد وسطي ميان افراط يك قوه و تفريط همان قوه .
البته در اين جاها ما گاهي به صفاتي برخورد ميكنيم كه معلوم نيست آن صفات را آيا با حد وسط ميتوان توجيه كرد يا نه ، و اين خود در بعضي از موارد مسألهاي است . قبلا افلاطون چنين حرفي را در باب عدالت گفته بود . ولي او عدالت را به معناي موزونيت مجموع قواي انسان بكار برده بود . يعني براي هر قوهاي نسبت به قوه ديگر حقي قائل شده و گفته است كه عدالت عبارت است ازاينكه هر قوهاي به آن حق و بهرهاي كه دارد ، نه كمتر و نه بيشتر ، برسد .
آنوقت عدالت را صفت مجموع قوا گرفته است . ولي در اين تعبير ارسطو هر قوهاي خودش يا عادل است يا عادل نيست . اين اساس اين سخنان در علم اخلاق بوده است .
ايراد گرفتهاند كه در ميان صفات اخلاقي تضادي برقرار است در حاليكه آن تضادي كه در علم اخلاق ميگويند با آنچه كه در فلسفه تعريف ميكنند كه دو صفتي باشند كه در جنس قريب با يكديگر شركت داشته باشند تطبيق نميكند .
خود آن دو صفت متضاد جنس هستند و با يكديگر اختلاف دارند و يا اگر يك جنس هستند و با هم اختلاف دارند اختلافشان در فصل قريب نيست .
فلسفه اصلي امتحان و آزمايش
ولي درباب امتحان يك جنبه سومي وجود دارد كه آن فلسفه اصلي امتحان و آزمايش است و آن اين است كه افراد وقتي در معرض امتحان و آزمايش قرار ميگيرند ، به كار ميافتند و به اصطلاح فلاسفه آنچه كه در قوه دارند به فعليت ميرسد ، يعني اگر امتحان در كار نيايد ، استعدادها بالقوه باقي ميماند ، يعني بروز نميكند ، به حد فعليت نميرسد ، رشد نميكند . ولي وقتي كه يك موجود در معرض عمل و امتحان قرار گرفت ، سير كمالي خودش را طي ميكند ، رشد ميكند ، پيشرفت ميكند ، نظير كارهاي تمريني است كه ورزشكاران قبل از مسابقههاي نهايي انجام ميدهند ، آنچه كه انجام ميدهند براي اين نيست كه مربي بفهمد هر كس استعدادش چقدر است ؟ براي اين است كه خودشان آماده شوند ، براي اين است كه هر چه در استعداد دارند به ظهور بپيوندد .
سختيها و شدايدي كه خداوند تبارك و تعالي در دنيا براي انسان پيش ميآورد و بلكه در تعبير ديگر قرآن نعمتهايي هم كه در دنيا براي انسان ميآورد ، براي اين است كه آن استعدادهاي باطني بروز كند ، يعني از قوه به فعليت برسد .
انسان از نظر حالات روحي ، درست حالت يك بچهاي را دارد كه از نظر جسمي در حالي كه تازه به دنيا آمده است استعداد اين را كه يك جوان برومند بشود دارد ولي حالا كه آن را ندارد ، بايد تدريجا رشد كند تا يك جوان برومند بشود . انسان هم از نظر كمالات واقعي و نفساني ( يعني آنچه كه در استعداد دارد ) اول در يك حد بالقوه است ، ميتواند باشد ، اما حالا كه نيست ، از يك طرف به واسطه سختيها و شدايد و از طرف ديگر به واسطه همان نعمتهايي كه به او داده ميشود ، در معرض يك چنين امتحاني قرار ميگيرد تا به حد كمال برسد . " « و لنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين" .
بايد اين سختيها پيش بيايد و در زمينه اين سختيهاست كه آن صبرها ، مقاومتها ، پختگيها ، كمالها براي انسان پيدا ميشود ، آن وقت موضوع اين نويد و بشارت واقع ميشود . اين هم دو آيه كه مربوط به يك موضوع بود و عرض كرديم.
آزمايش انسانها
اما در آزمايشهايي كه در مورد انسانها صورت ميگيرد سه خصوصيت هست . يك خصوصيت اين است كه گاهي آزمايش كننده ميخواهد از اين آزمايش چيزي را استفاده كند ، كه به آنها كار نداريم . مثل يك نفر معلم كه ميخواهد وضع شاگردها را به دستبياورد ، خودش هم نميداند وضع درسي آنها چگونه است .
اول سال ، وسط سال و آخر سال ميخواهد بفهمد كه اين شاگردان درسشان را خواندهاند يا نخواندهاند ، ميخواهد يك پرده جهالتي را از جلوي خودش رفع كند ، اينها را امتحان ميكند و آن وقت ميفهمد هر كس در چه حدي است .
يك نتيجه ديگري كه در آزمايشهاي انسانها ميگيرند ، اين است كه براي آزمايش كننده چيزي مجهول نيست ولي براي خود آزمايش شدهها مجهول است . باز مثل همان شاگردها ، اي بسا خود معلم الان ميداند شاگرد اول كيست ، شاگرد دوم كيست ، شاگرد سوم كيست و كي بايد حتما رفوزه شود ، ولي اگر همينطور بنشيند و بگويد اين نمرهاشبيست است ، او پانزده ، او ده ، او هشت ، همه اعتراض دارند غير از آن كه نمره بيست گرفته ، امتحان ميكند تا بر خود آنها حقيقت روشن شود .
[ آزمايش ] اولي درباره خداوند معني ندارد . خداوند هيچ وقت بندگانش را به سختيها و شدايد و امتحانات گرفتار نميكند براي اينكه خودش موضوعي را به دست بياورد ، براي خداوند همه چيز معلوم است . قرآن ميگويد : "
« و ما تكون في شأن و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا »" هيچ جنبشي ، هيچ حركتي نميكنيد مگر اينكه ما شاهد و ناظر هستيم . " « لا تأخذه سنة و لا نوم »" ، " « فانه يعلم السر و اخفي »". يا در آيات ديگر ميفرمايد :
آنچه كه در خاطر افراد خطور ميكند ، ما ميدانيم . پس قرآن وقتي كه " آزمايش " براي خدا ذكر ميكند ، نميخواهد بگويد خدا آزمايش ميكند براي اينكه خودش عالم بشود . ولي دومي مانعي ندارد كه خداوند آزمايشها را به وجود بياورد براي اينكه ماهيت افراد بر خودشان روشن شود .
فوايد مصائب و سختيها
آيه ديگري كه خيلي واضح است و واضحتر از آن آيه هم هست راجع به فوايد مصائب و سختيها و شدايد است ( در اين زمينه آيات زيادي هست ، منحصر به اين يك آيه نيست ) :
" « و لنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و المثرات و بشر الصابرين ، الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله و انااليه راجعون ، اولئك عليهم صلوات من ربهم » . . . "
ما شما را آزمايش ميكنيم به چيزي از بيم ، يعني عدم امنيت ، ترس از دشمن ، اينكه دشمن داشته باشيد و حساب اين دشمن را داشته باشيد و بيم دشمن در ذهنتان باشد ، " « و الجوع » " به گرسنگي و سختي ، نداشته باشيد ، احتياج داشته باشيد ، " « و نقص من الاموال »" كسري در مال و
ثروت ، " « و الانفس » " يا كسري در نفس و جان خودتان ، "
« و الثمرات غ" ميوهها، ما شما را گرفتار اين جور مصائب و سختيها ميكنيم " « و بشر الصابرين »" پشت سر اين سختيها بشارت ذكر ميكند :
بشارت بده كساني را كه در مقابل اين سختيها خويشتنداري ميكنند ، خويشتندارياي كه مبتني بر ايمان به خداست ، وقتي كه انواع اين سختيها را ميبينند فورا متوجه خدا ميشوند : " همه از آن خدا هستيم و به سوي او بازگشت ميكنيم " . " « اولئك عليهم صلوات من ربهم » " اين طبقات هستند كه رحمتهاي پروردگار شامل حال آنها ميشود .
پس اين سختيها و شدايد را زمينه بسيار مفيدي براي كساني معرفي ميكند كه بتوانند در اين سختيها و شدايد مقاومت و ايستادگي و خويشتنداري كنند. پس اينها فايده دارد ، يعني يك چيزي است كه بشر ميتواند در اين زمينهها از وجود آنها استفاده زياد كند ، كه قرآن هم آنها را به صورت نويد و بشارت ذكر ميكند . البته به اين مضمون آيه اخير باز هم ما آيات ديگري در قرآن راجع به فوايد گرفتاريها و فتنهها و شرور و اينطور چيزها داريم :
" « و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون »" ما شما را آزمايش ميكنيم ، هم به شرور ( كه مقصود همين بديهاست ، همين چيزهايي كه ضربه به آدم ميزند ) و هم به خيرات و نعمتها ، هم آن مايه آزمايش و امتحان است و هم اين . اين خيلي جمله عجيبي است ، يعني آن را كه شما " خير " ميناميد ، صد درصد نبايد بگوييد خير است ، و آن را كه شما " شر " ميناميد ، صد درصد نبايد بگوييد شر است ، خير بودن واقعي و نهايي خير ، و شر بودن نهايي شربستگي دارد به نحوه استفادهاي كه شما از آن ميكنيد يا به نحوه برخوردي كه با آن ميكنيد . اي بسا يك چيزي خودش خير است ، نعمت است ، ما كه به شما ميدهيم جنبه امتحاني دارد ، ولي وقتي كه به شما داديم ، همين خير بسا هست كه سبب فساد شما بشود .
بازشر هم جنبه امتحاني دارد ، اي بسا همين شر منشأ صلاح شما بشود ، و واقعا هم همينطور است " « عسي ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لكم »" .
شراب در سفره
منصور دوانيقي ، هر چندي يكبار ، به بهانههاي مختلف امام صادق را از مدينه به عراق ميطلبيد ، و تحت نظر قرار ميداد . گاهي مدت زيادي امام را از بازگشت به حجاز مانع ميشد . در يكي از اين اوقات ، كه امام در عراق بود .
يكي از سران سپاه منصور پسر خود را ختنه كرد ، عده زيادي را دعوت كرد و وليمه مفصلي داد . اعيان و اشراف و رجال همه حاضر بودند .
از جمله كساني كه در آن وليمه دعوت شده بودند ، امام صادق بود . سفره حاضر شد و مدعوين سر سفره نشستند و مشغول غذا خوردن شدند . در اين بين ، يكي از مدعوين آب خواست . به بهانه آب قدحي از شراب به دستش دادند . قدح كه به دست او داده شد ، فورا امام صادق نيمه كاره از سر سفره حركت كرد و بيرون رفت .
خواستند امام را مجددا برگردانند ، برنگشت . فرمود رسول خدا فرموده است : " هركس بر سر سفرهاي بنشيند كه در آنجا شراب است لعنت خدا بر او است "
منع شرابخواره
به دستور منصور ، صندوق بيت المال را باز كرده بودند ، و به هركس از آن چيزي ميدادند . شقراني ، يكي از كساني بود كه براي دريافت سهمي از بيت المال آمده بود ، ولي چون كسي او را نميشناخت ، وسيلهاي پيدا نميكرد تا سهمي براي خود بگيرد . شقراني را به اعتبار اينكه يكي از اجدادش برده بوده و رسول خدا او را آزاد كرده بود ، و قهرا شقراني هم آزادي را از او بارث ميبرد ، " مولي رسول الله " ميگفتند يعني آزاد شده رسول خدا .
و اين به نوبه خود افتخار و انتسابي براي شقراني محسوب ميشد . و از اين نظر خود را وابسته به خاندان رسالت ميدانست .
در اين بين كه چشمهاي شقراني نگران آشنا و وسيلهاي بود تا سهمي براي خودش از بيتالمال بگيرد ، امام صادق"ع " را ديد ، رفت جلو و حاجت خويش را گفت . امام رفت و طولي نكشيد كه سهمي براي شقراني گرفته و با خود آورد .
همينكه آن را به دست شقراني داد ، بالحني ملاطفت آميز اين جمله را به وي گفت :
" كار خوب از هر كسي خوب است ، ولي از تو به واسطه انتسابي كه با ما داري ، و تو
را وابسته به خاندان رسالت ميدانند ، خوبتر و زيباتر است . و كار بد از هركس بد است ، ولي از تو به خاطر همين انتساب زشتتر و قبيحتر است " .امام صادق اين جمله را فرمود و گذشت .
شقراني با شنيدن اين جمله دانست كه امام از سر او ، يعني شرابخواري او، آگاه است . و از اينكه امام با اينكه ميدانست او شرابخوار است ، به او محبت كرد ، و در ضمن محبت او را متوجه عيبش نمود ، خيلي پيش وجدان خويش شرمسار گشت و خود را ملامت كرد .
و امانده قافله
تاريكي شب ، از دور ، صداي جواني به گوش ميرسيد
كه استغاثه ميكرد و كمك ميطلبيد و مادر جان مادر جان ميگفت . شتر ضعيف و لاغرش از
قافله عقب مانده بود ، و
سرانجام از كمال خستگي خوابيده بود . هر كار كرد شتر را حركت دهد نتوانست . ناچار بالاسر شتر ايستاده بود و ناله ميكرد
. در اين بين ، رسول اكرم كه معمولا بعد از همه
و در دنبال قافله حركت ميكرد - كه اگر احيانا ضعيف و
ناتواني از قافله جدا شده باشد تنها و بيمدد كار نماند - از دور صداي ناله جوان را شنيد ، همينكه نزديك رسيد پرسيد :
" كي هستي
؟ " .
- " من جابرم
"
- " چرا معطل و سرگرداني ؟
" .
- " يا رسول
الله فقط به علت اينكه شترم از راه مانده " .
- " عصا
همراه داري ؟ "
- " بلي
" .
- " بده به
من "
رسول
اكرم عصا را گرفت و به كمك آن عصا شتر را حركت داد ، و سپس او را خوابانيد ، بعد دستش را ركاب ساخت ، و
به جابر گفت :
- " سوار شو
" .
جابر
سوار شد ، و باهم راه افتادند . در اين هنگام شتر جابر ، تندتر حركت ميكرد . پيغمبر در بين راه دائما
جابر را مورد ملاطفت قرار ميداد .
جابر
شمرد ، ديد مجموعا بيست و پنج بار براي او طلب آمرزش كرد .
در بين
راه از جابر پرسيد : " از پدرت عبدالله چند فرزند باقي مانده ؟
" .
- " هفت دختر
و يك پسر كه منم " .
- " آيا قرضي
هم از پدرت باقي مانده ؟ "
- " بلي
"
- " پس وقتي به مدينه برگشتي ، با آنها قراري
بگذار ، و همينكه موقع
چيدن
خرما شد مرا خبر كن " .
- " بسيار
خوب " .
- " زن
گرفتهاي ؟ "
- " بلي
" .
- " با كي
ازدواج كردي ؟ "
- " با فلان
زن ، دختر فلان كس ، يكي از بيوه زنان مدينه " .
- " چرا
دوشيزه نگرفتي كه همبازي تو باشد ؟ "
- " يا رسول
الله ، چند خواهر جوان و بي تجربه داشتم نخواستم زن جوان و بيتجربه بگيرم ، مصلحت ديدم عاقله زني را به همسري انتخاب كنم
" .
- " بسيار
خوب كاري كردي . اين شتر را چند خريدي ؟ "
- " به پنج
وقيه طلا " .
- " به همين
قيمت مال ما باشد ، به مدينه كه آمدي بيا پولش را بگيرد " .
آن سفر
به آخر رسيد و به مدينه مراجعت كردند .
جابر شتر را آورد كه تحويل بدهد ، رسول اكرم به
" بلال " فرمود
: " پنج وقيه
طلا بابت پول شتر به جابر بده ، بعلاوه سه وقيه ديگر ، تا قرضهاي پدرش عبدالله را بدهد ، شترش هم مال خودش باشد
" .
بعد ، از
جابر پرسيد : " باطلبكاران قرارداد بستي ؟ "
- " نه يا
رسول الله " .
- " آيا آنچه
از پدرت مانده وافي به قرضهايش هست ؟ "
- " نه يا
رسول الله " .
- " پس موقع
چيدن خرما ما را خبر كن " .
موقع
چيدن خرما رسيد ، رسول خدا را خبر كرد . پيامبر آمد و حساب طلبكاران را تسويه كرد . و براي خانواده جابر نيز به اندازه كافي باقي گذاشت .
گوش به دعاي مادر
در آن شب
، همهاش به كلمات مادرش - كه در گوشهاي از اطاق رو به طرف قبله كرده بود - گوش ميداد . ركوع و سجود و قيام و قعود مادر را
در آن شب ، كه شب جمعه
بود ، تحت نظر داشت . با اينكه هنوز كودك بود ، مراقب بود ببيند مادرش كه اين همه درباره مردان و زنان مسلمان دعاي
خير ميكند ، و يك يك را
نام ميبرد و از خداي بزرگ براي هر يك از آنها سعادت و رحمت و خير و بركت ميخواهد
، براي شخص خود از خداوند چه چيزي مسألت ميكند ؟ .
امام حسن
آن شب را تا صبح نخوابيد ، و مراقب كار مادرش ، صديقه مرضيه " ع " بود . و همهاش منتظر بود كه ببيند مادرش درباره خود چگونه دعا ميكند ، و
از خداوند براي خود چه خير و سعادتي ميخواهد ؟
شب صبح
شد و به عبادت و دعا درباره ديگران گذشت . و امام حسن ، حتي يك كلمه نشنيد كه مادرش براي خود دعا كند .
صبح به مادر گفت : " مادر جان ! چرا من هر چه گوش كردم ، تو درباره ديگران دعاي خير كردي و
درباره خودت يك كلمه دعا
نكردي ؟ "
مادر
مهربان جواب داد : " پسرك عزيزم ! اول همسايه ، بعد خانه خود "
امام صادق عليه السلام :
اَلحَياءُ عَشَرَةُ أَجزاءٍ تِسعَةٌ فِى النِّساءِ و َواحِدٌ فِى
الرِّجالِ؛
حيا ده جز دارد، نه جزء آن در زنان است و يك جزء در مردان.
(من لايحضر الفقيه ج3 ، ص468 ، ح4630)
امام موسي كاظم عليه السلام:
أفضَلُ العِبادَةِ بَعدِ المَعرِفَةِ إِنتِظارُ الفَرَجِ؛
بهترين عبادت بعد از شناختن خداوند، انتظار فرج و گشايش است.
(تحف العقول ص403)
امام حسين عليه السلام مي فرمايد:
فى بَيانِ ما يَحدُثُ فى زَمَنِ ظُهورِ المامِ الحُجَّةِ عليهالسلام : وَ لَتَنزِلَنَّ البَرَكَةُ مِنَ السَّماءِ اِلَى الرضِ حَتّى اِنَّ الشَّجَرَةَ لَتَقصِفُ مِمّا يَزيدُ اللّهُ فيها مِنَ الثَّمَرَةِ وَ لَتُوكَلُ ثَمَرةُ الشِّتاءِ فِى الصَّيفِ وَ ثَمَرَةُ الصَّيفِ فِى الشِّتاءِ وَ ذلِكَ قَولُهُ تعالى: «وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الرضِ وَلكِن كَذَّبُوا»؛
در بيان آنچه هنگام ظهور امام زمان عليهالسلام رخ مى دهد : بركت از آسمان به سوى زمين فرو مى ريزد، تا آنجا كه درخت از ميوه فراوانى كه خداوند در آن مىافزايد، مى شكند. (مردم) ميوه زمستان را در تابستان و ميوه تابستان را در زمستان مى خورند و اين معناى سخن خداوند است كه: (و اگر مردمِ آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركتهايى از آسمان و زمين به روى آنان مى گشوديم، ليكن تكذيب كردند)
(الخرائج و الجرائح ج2 ،ص849)
امام صادق عليه السلام:
ما مِن عَمَلٍ أفضَلَ يَومَ الجُمُعَةِ مِنَ الصَّلوةِ عَلى مُحَمَّدٍ
و آلِهِ.
در روز جمعه هيچ عملى برتر از صلوات بر محمد و خاندان او (ع) نيست.
(الخصال ص394)
امام صادق عليه السلام:
اِنَّ مِن تَمامِ الصَّومِ اِعطاءُ الزَّكاةِ يَعنى الفِطرَة كَما اَنَّ الصَّلوةَ عَلَى النَّبِى (ص) مِن تَمامِ الصَّلوةِ؛
تكميل روزه به پرداخت زكاة يعنى فطره است، همچنان كه صلوات بر پيامبر (ص) كمال نماز است.
(من لا يحضر الفقيه ج2 ، ص183 - وسائل الشيعه، ج 9، ص 318)
شرايط ظهور امام زمان (عج)
مقصود از شرايط ظهور، همان شرايطى است كه تحقق روز موعود متوقف بر آنها است و گسترش عدالت جهانى به آنها بستگى دارد و مى توان تعداد اين شرايط را چنين دانست.
شرط اول: وجود طرح و برنامه عادلانه كاملى كه
عدالت خالص واقعى را در برداشته باشد و بتوان آن را در هر زمان و مكانى پياده كرد
و براى انسانيت سعادت و خوشى به بار آورده و تضمين كننده سعادت دنيوى و اخروى
انسان باشد. روشن است كه بدون چنين برنامه و نقشه جامعى، عدالت كاملا متحقق نخواهد
شد.
شرط دوم: وجود رهبر و پيشواى شايسته و بزرگ كه شايستگى رهبرى همه جانبه
آن روز را داشته باشد.
شرط سوم: وجود ياران همكار و همفكر و پاسدار در ركاب آن رهبر واحد براى
پياده كردن جهانى آن اهداف بلند. ويژگيهايى را كه اين افراد مى بايست واجد باشند،
در همين شرط نهفته است زيرا اين افراد بايد داراى خصوصيات معينى باشند تابتوانند
آن كار مهم را انجام دهند و گرنه هر گونه پشتيبانى كفايت نمى كند .
شرط چهارم: وجود توده هاى مردمى كه در سطح كافى از فرهنگ و شعور
اجتماعى و روحيه فداكارى باشند. تا در نخستين مرحله موعود گروه هاى اوليه پيروان
حضرت مهدى (عج) را تشكيل دهند زيرا آن افراد با اخلاص درجه يك كه شرط سوم با وجود
آنها محقق مى شود، گروه پيشرو جبهه جهانى هستند .
لازم به ذكر است كه شرايط چهار گانه فوق مربوط به پياده كردن عدالت خالص در روز
موعود است ولى چنانچه نسبت به شرايط ظهور بسنجيم، يكى از آنهاكه وجود رهبر باشد،
كم مى شود. و سه شرط ديگر باقى مى ماند زيرا معنى ظهور آن است كه فرد آماده
قيام در آن روز وجود دارد كه مى خواهد ظاهر شود و با گفتن اين كلمه شرط دوم را
ضمنى پذيرفته ايم و خواه ناخواه سه شرط بيشتر باقى نمى ماند .
علايم ظهور حضرت مهدى (عج)
وقت ظهور
آن حضرت براى هيچ كس جز خداوند متعال معلوم نيست و كسانى كه وقت ظهور را تعيين مى
كنند، دروغگو شمرده شده اند ولى علايم و نشانه هاى بسيارى براى ظهور آن حضرت در
كتابهاى حديث ثبت شده است كه ذكر تمام آنها از حوصله اين مجموعه خارج است .
علايم ظهور به دو دسته كلى تقسيم مى شوند علايم حتمى و علايم غير حتمى
چنانكه فضيل بن يسار از امام باقر ع روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:
نشانه هاى ظهور دو دسته هستند يكى نشانه هاى حتمى و ديگرنشانه هاى غير حتمى،
خروج سفيانى از نشانه هاى حتمى است كه راهى جز آن نيست.
منظور از علايم حتمى آن است كه به هيچ قيد و شرطى مشروط نيست و قبل از ظهور بايد
واقع شود مقصود از علايم غير حتمى آن است كه حوادثى به طور مطلق و حتم از نشانه
هاى ظهور نيست بلكه مشروط به شرطى است كه اگر آن شرط تحقق يابد مشروط نيز متحقق مى
شود و اگر شرط مفقود شود مشروط نيز تحقق نمى يابد.
اما علايم غير حتمى بسيارند كه به يك روايت از امام صادق ع اكتفا مى كنيم كه در
اين روايت چنان روى علايم و مفاسد انگشت گذارده شده كه گويى اين پيشگويى مربوط به
13 يا 14 قرن پيش نيست بلكه مربوط به همين قرن است و امروز كه بسيارى از آنها را
با چشم خود مى بينيم، قبول مى كنيم كه به راستى معجزه آساست .
امام صادق ع در اين روايت به 119 نشانه و علامت از علايم ظهور اشاره مى كند ما در
اينجا فقط به ذكر برخى از آن مواد 119 گانه اشاره مى نماييم.
حضرت صادق ع به يكى از يارانش فرمود:
1 ـ
هرگاه ديدى كه حق بميرد و طرفدارانش نابود شوند
2 ـ ديدى كه ظلم وستم فراگير شده است
3 ـ و ديدى كه قرآن فرسوده و بدعت هايى از روى هوا و هوس در مفاهيم آن آمده
است
4 ـ و ديدى كه دين خدا(عملا) تو خالى شده و همانند ظرفى آن را واژگون سازند
5 ـ و ديدى كه كارهاى بد آشكار شده و از آن نهى نمى شود و بدكاران بازخواست نمى
شوند
6 ـ وديدى كه مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا كنند
7 ـ و ديدى كه شخص بدكار دروغ مى گويد و كسى دروغ و نسبت نارواى او را ردّ نمى
كند
8 ـ و ديدى كه بچه ها به بزرگان احترام نمى گذارند
9 ـ و ديدى كه قطع پيوند خويشاوندى شود
10 ـو ديدى كه بدكار را ستايش كنند و او شاد شود و سخن بدش بر او نگردد
11 ـ و ديدى كه نوجوانان پسر همان كنند كه زنان مى كنند
12 ـ و ديدى كه زنان با زنان ازدواج كنند
13 ـ و ديدى كه انسانها اموال خود را به غير اطاعت خدا مصرف مى كنند و كسى مانع
نمى شود
14 ـ و ديدى كه افراد با كار و تلاش نامناسب مؤمن به خدا پناه مى برند
15 ـ و ديدى كه مدّاحى دروغين از اشخاص زياد مى شود
16 ـ و ديدى كه همسايه همسايه خود را اذيت مى كند و از آن جلوگيرى نمى شود
17 ـ و ديدى كه كافر به خاطر سختى مؤمن شاد است
18 ـ و ديدى كه شراب را آشكارا مى آشامند و براى نوشيدن آن كنار هم مى نشينند و از
خداى متعال نمى ترسند
19 ـ و ديدى كسى كه امر به معروف مى كند، خوار و ذليل است
20 ـ وديدى كه آدم بدكار در آنچه خداوند دوست ندارد، نيرومند و مورد ستايش
است
21 ـ و ديدى كه اهل قرآن و دوستان آنها خوارند
22 ـ و ديدى كه مردم به شهادت و گواهى ناحق اعتماد مى كنند
23 ـ و ديدى كه جرأت بر گناه آشكار شود و ديگر كسى براى انجام آن منتظر تاريكى شب
نگردد
24 ـ و ديدى كه مؤمن نتواند نهى از منكر كند مگر در قلبش
25 ـ و ديدى كه واليان در قضاوت رشوه بگيرند
26 ـ و ديدى كه پستهاى مهم واليان بر اساس مزايده است نه بر اساس شايستگى
27 ـ و ديدى كه مردم را از روى تهمت و يا سوء ظن بكشند
28 ـ و ديدى كه شنيدن سخن حق بر مردم سنگين است ولى شنيدن باطل برايشان آسان
است
29 ـ و ديدى كه همسايه از ترس زبان به همسايه احترام مى گذارد
30 ـ و ديدى كه حدود الهى تعطيل مى شود و طبق هوى و هوس عمل مى شود
31 ـ و ديدى كه معاش انسان از كم فروشى به دست مى آيد
32 ـ و ديدى كه مرد به خاطر دنيايش رياست مى كند
33 ـ و ديدى كه نماز را سبك شمارند
34 ـ و ديدى انسان ثروت زيادى جمع كرده ولى از آغاز آن تا آخر زكاتش را نداده
است
35 ـ وديدى كه دلهاى مردم سخت و ديدگانشان خشك و ياد خدا برايشان گران است
36 ـ و ديدى كه بر سر كسبهاى حرام آشكارا رقابت مى كنند
37 ـ و ديدى نماز خوان براى خود نمايى نماز مى خواند
38 ـ و ديدى مردم در اطراف قدرتمندانند
39 ـ و ديدى طالب حلال سرزنش و مذمت مى شود و طالب حرام ستايش و احترام مى گردد
40 ـ و ديدى در مكه و مدينه كارهايى مى كنند كه خدا دوست ندارد و كسى از آن
جلوگيرى نمى كند و هيچ كس بين آنها و كارهاى بدشان مانع نمى شود
41 ـ و ديدى كه به فقير چيزى دهند كه به او بخندند ولى در غير خدا ترحّم است
42 ـ و ديدى كه مردم مانند حيوانات در انظار يكديگر عمل جنسى بجا آورند و كسى از
ترس مردم از آن جلوگيرى نمى كند
43 ـ و ديدى كه عقوق پدر و مادر رواج دارد و فرزندان هيچ احترامى براى آنها قائل
نيستند بلكه نزد فرزند از همه بدترند
44 ـ و ديدى كه پسر به پدرش نسبت دروغ بدهد و پدر و مادرش را نفرين كند و از
مرگشان شاد گردد
45 ـ و ديدى كه اگر روزى بر مردى بگذرد ولى او در آن روز گناه بزرگى مانند بدكارى،
كم فروشى و زشتى انجام نداده، ناراحت است
46 ـ و ديدى كه قدرتمندان غذاى عمومى مردم را احتكار كنند
47 ـ و ديدى كه اموال خويشان پيامبر ص (خمس) در راه باطل تقسيم مى گردد و با آن
قمار بازى و شرابخورى شود
48 ـ و ديدى كه همّ و هدف مردم شكمشان و شهوتشان است
49 ـ و ديدى كه صدقه را با وساطت ديگران و بدون رضاى خداوند و به خاطر در خواست
مردم بدهند
50 ـ و ديدى كه نشانه هاى برجسته حق ويران شده است، در اين وقت خود را حفظ كن و از
خدا بخواه كه از خطرات گناه نجاتت بدهد.
مناجات
با امام زمان (عج)در احياي نيمه ي شعبان
گرفته ام با/اين اشك روان/احياي شب ِ/نيمه ي شعبان
آمدم در ِ/خانه خدا/با دست خالي/با ناله و آه
اَستَغفرالله اَستَغفرالله....
بيچاره ام من/آواره ام من/غير از اين خانه/جايي ندارم
از فرط عصيان/زار و پريشان/داده ام از كف/صبر و قرارم
جرمم سنگين است/سرم پاين است/بگذر از من در/نيمه ي اين ماه
اَستَغفرالله اَستَغفرالله....
نور قيامم/روح قعودم/حال ركوعم/ذكر سجودم
شرمنده ام اي/حيّ متعال/هنگام ِ گناه/يادت نبودم
ببين در حَبسَم/اسير نَفسَم/در راه تقوي/افتادم در چاه
اَستَغفرالله اَستَغفرالله....
با لطف خاصت/اي حيّ اعلا/خاك مرا كن/خاك شهدا
الهي العفو/الهي العفو/به حقّ خون ِ/پاك شهدا
به حقّ آنكه/با جسم پر خون/كرده مناجات/بين قتلگاه
اَستَغفرالله اَستَغفرالله....
هنوزم اي دل/سر ِ حسين ِ/فاطمه باشد/روي نيزه ها
دست ابالفضل/بر روي زمين/نيلي ز سيلي/روي بچّه ها
هذا حسين ِ/زينب بلند است/با يك صداي ِ/محزون و جانكاه
اَستَغفرالله اَستَغفرالله....
گل زهرا يا مهدي....
امام ما يا مهدي/تويي مولا يا مهدي
بگو پس كي ميايي/گل زهرا يا مهدي
شب نيمه ي شعبان/گرفتم با تو اِحيا
گدايت را دعا كن/تو اي مهدي زهرا
دعا كن يبن زهرا/مني كه غرق دردم
دگر پيشت ز عصيان/سر افكنده نگردم
منم مُحرم به عشقت/تو هستي بيت و ميقات
دعا كن يبن زهرا/شوم اهل مناجات
شدم ننگ شريعت/نبودم زينت دين
دعا كن يبن زهرا/نگردم بد تر از اين
دعا كن اي شميمِ/غمت در شامه ي من
نماز اوّل وقت/شود برنامه ي من
سُلوك بنده را پُر/سعادت كن سعادت
نصيب عبد عاصي/شهادت كن شهادت
از اعمال بد من/شده محزون دل تو
به هر عُصيان يا مهدي/نمودم خون ، دل تو
هميشه در همه جا ، اُميد من تو بودي
بدي كردم ولي تو/خطا پوشي نمودي
بُوَد صد همچو يوسف/اسير چاه عشقت
بيا و كن مرا هم/فداي راه عشقت
به صحراي ولاي /تو آواره شَوَم من
نگاهت را مگردان/كه بيچاره شَوَم من
تو نور هل اتايي/تو مصباحُ الهُدايي
تو را حقّ ابالفضل/مرا كن كربلايي
مرا كن كربلايي/به دستان بريده
به حقّ آن برادر/كه شد قدّش خميده
عمويت غرق خون و/حسين اشكش روان بود
چه آتش زين مصيبت/به قلب كودكان بود
به خيمه سوز و آه و/نواي آب آب است
علي با كام تشنه/به دامان رباب است
در اين گرماي سوزان/لب اصغر بسوزد
عمو غرقه به خون/دل مادر بسوزد.
اشعاري در مدح امام علي (ع) !!!
آن اميرالمؤمنين يعنى على ----- وان امام المتقين يعنى على
آفتاب آسمان لافتى ----- نور رب العالمين يعنى على
شاه مردان پادشاه ملك دين ----- سرور خلد برين يعنى على
نام او روح القدس از بهر نام ----- مى نويسد بر جبين يعنى على
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تويى كه ذكر جميلت به هر زبان جارى است
زلال ياد تو در جويبار جان جارى است
مدام زمزم وصف تو اى سلاله نور
به باغ خاطر هر طبع نكته دان جارى است
صداى عدل تو اى خصم اهل جور، هنوز
بسان صاعقه در گوش آسمان جارى است
به كام دهر چشاندى ميى ز خم غدير
كه شور و جوشش آن در رگ زمان جارى است
ز چشمه سار ولاى تو اى خلاصه لطف
به جويبار زمان فيض جاودان جارى است
بود ولاى تو و آل تو چو كشتى نوح
كه بى مخاطره در بحر بيكران جارى است ...
موسيقي
مسئله موسيقي و غنا مسئله مهمي است اگر چه غنا حدودش روشن نيست . "
غنا " ضربالمثل مسائلي است كه فقها و اصوليين به عنوان موضوعات "
مجمل " يعني موضوعاتي كه حدودش مفهوم و مشخص نيست به كار ميبرند .
ميگويند : در مواردي اصل برائت جانشين ميشود ، مثلا در مورد فقدان نص ، اجمال نص ، تعارضنصين و شبهه موضوعي ، و وقتي ميخواهند مثال به اجمال نص بزنند همين غنا را ذكر ميكنند . ولي البته قدر مسلمي در غنا هست و آن اينست كه آوازهايي كه موجب خفت عقل ميشود ، يعني شهوات را آنچنان تهييج ميكند كه عقل به طور موقت از حكومت ساقط ميشود ، و همان خاصيتي را دارد كهشراب يا قمار داراست [ غنا محسوب ميگردد ] .
تعبير " خفت عقل " هم تعبير فقها و از جمله شيخ انصاري است . آنچه مسلم است اينست كه اسلام خواسته است از عقل انسان حفاظت و حراست كند ، و عمل هم نشان داده كه مطلب از همين قبيل است
چندي پيش در روزنامه در مورد زن و شوهري نوشته بود كه كارشان به طلاق و محكمه كشيده است . شوهر ميخواست زن خود را طلاق دهد به اين دليل كه ميگفت زن من با وجود اينكه عهد كرده بود كه هيچوقت در مجالس در حضور مردان بيگانه نرقصد معذلك در يك عروسي رقصيده . زن ، گفته او را تصديق، و اضافه كرده بود كه چون خوب رقص ميداند وقتي در آن مجلس آهنگي نواختند آنچنان تحت تأثير قرار گرفته كه بياختيار برخاسته و شروع به رقص كرده است .
اسلام و هنر
ولي آن چيزي كه شايد بيشتر از همه نياز به مطالعه دارد اينست كه آيا اسلام هيچ عنايتي به بعد چهارم روح انسان يعني استعداد هنري نموده و در اسلام به زيبايي و جمال عنايتي شده يا نه ؟ بعضي چنين تصور ميكنند كه اسلام از اين نظر خشك و جامد و بيعنايت است ، و به عبارت ديگر اسلام ذوقكش است ، و البته اينها كه اينچنين ادعا ميكنند به خاطر اينست كه اسلام روي خوش به موسيقي نشان نداده و نيز بهرهبرداري از جنس زن به طور عام و هنرهاي زنانه يعني رقص و مجسمه سازي را منع كرده است .
ولي به اين شكل قضاوت كردن درست نيست . ما بايد راجع به مواردي كه اسلام با آنها مبارزه كرده تأمل كنيم و ببينيم آيا اسلام با آنها مبارزه كرده از آن جهت كه زيبايي است يا از آن جهت كه مقارن با امر ديگري است كه بر خلاف استعدادي از استعدادهاي فردي يا اجتماعي انسان است ؟
و به علاوه ببينيم در غير اين موارد ممنوعه آيا با هنري مبارزه شده است ؟
دوره شكوفائي روح
مطلب ديگري كه در اينجا هست اينست كه اساس تربيت در انسان بايد بر شكوفا كردن روح باشد . آيا دورههاي مختلف عمر از اين نظر فرق ميكند يا نه ؟
مسلم فرق ميكند . بعضي دورهها تناسب و موقعيت بسيار بهتري براي شكوفا شدن استعدادها دارد . همين دوره بعد از هفت سالگي كه در احاديث هم به آن عنايت شده كه از آن به بعد به تربيت بچه توجه بشود - همين دوره از هفت سالگي تا حدود سي سالگي - دوره بسيار مناسبي است براي شكوفا شدن روح از نظر انواع استعدادها :
استعداد علمي ، استعداد ديني ، و حتي استعداد اخلاقي ، و لهذا جزء بهترين دوران عمر هر كسي همان دوران محصل بودن اوست ، چون هم اوان روحش يك اوان بسيار مناسبي است و هم در اين اوان در يك محيطي قرار ميگيرد كه روز به روز بر معلومات ، افكار ، انديشه ، ذوقيات و عواطفش افزوده ميشود . براي طلبهها اين دوره طلبگي يك يادگار بسيار خوب و عالي است . كساني كه چند سالي طلبگي كردهاند ،
تا آخر عمر از خوشيهاي دوران طلبگي ياد ميكنند با اينكه در اين دوران از نظر شرايط مادي معمولا در وضع خوبي نيستند و در اواخر عمر در شرايط خيلي بهتري هستند .
در آن دوره غالبا در فقر و بيچيزي و مسكنت ميباشند ، منتها چون همه در يك سطح هستند ناراحتي ندارند . دوره خيلي خوبي است چون واقعا دوره بالندگي انسان است ، و اگر در اين دوره انسان از نظر لمي و معنوي محروم بماند يك زياني است كه نميشود گفت صد درصد در سنين
بزرگي و در پيري جبران شدني است .
ترس ، عامل جلوگيري از طغيان
اينجا يك توضيحي لازم است : در مسأله عامل ترس و ارعاب ، چه در تربيت فردي كودك و چه در تربيت اجتماعي بزرگسال ، يك بحث اين است كه آيا ترس و ارعاب عامل تربيت - به مفهوم پرورش و رشد دادن - است ؟
و آيا ترس ميتواند عامل رشد دهنده روح انسان باشد ؟ نه ، نقش ترس اين نيست كه عامل رشد دهنده باشد . ولي يك بحث ديگر اين است كه آيا عامل ترس جزء عواملي است كه بايد براي تربيت كودك يا تربيت اجتماع از آن استفاده كرد يا نه ؟
جواب اين است : بله ، ولي نه براي رشد دادن و پرورش استعدادها بلكه براي بازداشتن روح كودك يا روح بزرگسال در اجتماع از برخي طغيانها . يعني عامل ترس عامل فرونشاندن است ، عامل رشد دادن و پرورش دادن استعدادهاي عالي نيست ولي عامل جلوگيري [ از رشد ]
استعدادهاي پست و پائين و عامل جلوگيري از طغيانها هست.
رعايت حالت روح
در نهجالبلاغه در كلمات قصار در سه جا جملهاي به اين معنا آمده كه :
²ان للقلوب شهوش و اقبالا وادبارا ». دل يك ميلي دارد و اقبالي و ادباري « فأتوها من قبل شهوتها و اقبالها » كوشش كنيد دلها را از ناحيه ميل آنها پرورش بدهيد ، به زور وادارشان نكنيد . « فأن القلب اذا اكره عمي»
قلب اگر مورد اكراه و اجبار قرار بگيرد كور ميشود ، يعني خودش واپس ميزند .
در حكمت 188 ميفرمايد : « ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان فابتغوا لها طرائف الحكمة » . يعني همينطور كه تن انسان خسته ميشود و احتياج به استراحت دارد ، دل انسان هم گاهي خسته ميشود و احتياج به استراحت دارد ( مقصود از دل روح است ) در اين صورت ديگر فكرهاي سنگين را به او تحميل نكنيد ، حكمتهاي طرفه و طريف - يعني اعجاب انگيز و خوشحال كننده - از
قبيل ذوقيات و ادبيات را به او عرضه بداريد تا سر نشاط و سرحال بيايد .
در حكمت 304 - كه معلوم است در آنجا نظر به عبادت است كه عبادت را هم نبايد بر روح تحميل كرد بلكه بايد آن را با نرمش بر روح وارد نمود ، يعني از ميل و حالش بايد استفاده كرد - ميفرمايد : « ان للقلوب اقبالا و ادبارا ، فاذا اقبلت فاحملوها علي النوافل » . وقتي كه ديديد دل نشاط دارد ، حال دارد ، اقبال دارد ،
آنوقت وادارش كنيد نافله را هم بخواند ، چون حالش را دارد . « و اذا ادبرت فاقتصروا بها علي الفرائض » وقتي ميبينيد كه ميل ندارد ، به همان فرائض اكتفا كنيد . عبادت را هم به او تحميل نكنيد . اينها همه نشان ميدهد كه حالت روح را بايد خيلي ملاحظه كرد حتي در عبادت .
عبادت هم اگر بر روح انسان جنبه زور و تحميل داشته باشد علاوه بر اينكه اثر نيك نميبخشد ، اثر سوء نيز ميبخشد .
امام باقر و مرد مسيحي
امام باقر ، محمد بن علي بن الحسين " ع " ، لقبش " باقر " است .
باقر يعني شكافنده . به آن حضرت " باقر العلوم " ميگفتند ، يعني شكافنده دانشها .
مردي مسيحي ، به صورت سخريه و استهزاء ، كلمه " باقر " را تصحيف كرد به كلمه " بقر " - يعني گاو - به آن حضرت گفت : " انت بقر " يعني تو گاوي
امام بدون آنكه از خود ناراحتي نشان بدهد و اظهار عصبانيت كند ، با كمال سادگي گفت : " نه ، من بقر نيستم من باقرم " .
مسيحي : " تو پسر زني هستي كه آشپز بود " .
امام :- " شغلش اين بود ، عار و ننگي محسوب نميشود " .
مسيحي- " : مادرت سياه و بيشرم و بد زبان بود " .
امام- " : اگر اين نسبتها كه به مادرم ميدهي راست است ، خداوند او را بيامرزد و از گناهش بگذرد . و اگر دروغ است ، از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستي " .
مشاهده اين همه حلم ، از مردي كه قادر بود همه گونه موجبات آزار يك مرد خارج از دين اسلام را فراهم آورد ، كافي بود كه انقلابي در روحيه مرد مسيحي ايجاد نمايد ، و او را به سوي اسلام بكشاند . مرد مسيحي بعدا مسلمان شد.
در ركاب خليفه...(ايراني )
علي - عليهالسلام - هنگامي كه به سوي كوفه ميآمد ، وارد شهر انبار شد كه مردمش ايراني بودند .
كدخدايان و كشاورزان ايراني خرسند بودند كه خليفه محبوبشان از شهر آنها عبور ميكند ، به استقبالش شتافتند ، هنگامي كه مركب علي به راه افتاد ، آنها در جلو مركب علي ( ع ) شروع كردند به دويدن . علي آنها را طلبيد و پرسيد :
" چرا ميدويد ، اين چه كاري است كه ميكنيد ؟ ! " .
- اين يك نوعي احترام است كه ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود ميكنيم . اين سنت و يك نوع ادبي است كه در ميان ما معمول بوده است " .
اينكار شمارا در دنيا به رنج مياندازد ، و در آخرت به شقاوت ميكشاند . هميشه از اين گونه كارها كه شما را پست و خوار ميكند خودداري كنيد .
بعلاوه اين كارها چه فايدهاي به حال آن افراد دارد ؟ "
مسلمان و كتابي
در آن ايام ، شهر كوفه مركز ثقل حكومت اسلامي بود . در تمام قلمرو كشور وسيع اسلامي آن روز ، به استثناء قسمت شامات ، چشمها به آن شهر دوخته بود كه ، چه فرماني صادر ميكند و چه تصميمي ميگيرد .
در خارج اين شهر دو نفر ، يكي مسلمان و ديگري كتابي ( يهودي يا مسيحي يا زردشتي ) روزي در راه به هم برخورد كردند . مقصد يكديگر را پرسيدند .
معلوم شد كه مسلمان به كوفه ميرود ، و آن مرد كتابي درهمان نزديكي ، جاي ديگري را در نظر دارد كه برود . توافق كردند كه چون در مقداري از مسافرت راهشان يكي است باهم باشند و بايكديگر مصاحبت كنند .
راه مشترك ، با صميميت ، در ضمن صحبتها و مذاكرات مختلف طي شد . به سر دو راهي رسيدند ، مرد كتابي با كمال تعجب مشاهده كرد كه رفيق مسلمانش از آن طرف كه راه كوفه بود نرفت ، و از اين طرف كه او ميرفت آمد .
پرسيد : " مگر تو نگفتي من ميخواهم به كوفه بروم ؟ " .
- " چرا " .
- " پس چرا از اين طرف ميآئي ؟
راه كوفه كه آن يكي است " .
- " ميدانم ، ميخواهم مقداري تورا مشايعت كنم . پيغمبر ما فرمود " هرگاه دو نفر در يك راه بايكديگر مصاحبت كنند ، حقي بريكديگر پيدا ميكنند " . اكنون تو حقي بر من پيدا كردي . من به خاطر اين حق كه به گردن من داري ميخواهم چند قدمي تو را مشايعت كنم . و البته بعد به راه
خودم خواهم رفت " .
- " اوه ، پيغمبر شما كه اين چنين نفوذ و قدرتي در ميان مردم پيدا كرد ، و باين سرعت دينش در جهان رائج شد ، حتما به واسطه همين اخلاق كريمهاش بوده " . تعجب و تحسين مرد كتابي در اين هنگام به منتها درجه رسيد ، كه برايش معلوم شد ، اين رفيق مسلمانش ، خليفه وقت علي ابن ابيطالب " ع " بوده .
طولي نكشيد كه همين مرد مسلمان شد ، و در شمار افراد مؤمن و فداكار اصحاب علي - عليهالسلام - قرار گرفت "
كشتن نفس يعني چه ؟
يك پرسش ديگر باقي است و آن اينكه اگر از نظر اخلاقي اسلامي استعدادهاي طبيعي نبايد نابود شود ، پس تعبير به نفس كشتن ، يا ميراندن نفس كه احيانا در تعبيرات ديني و بيشتر در تعبيرات معلمين اخلاق اسلامي و بالاخص در تعبيرات عارف مشربان اسلامي آمده است ، چه معني و چه
مفهومي دارد ؟
پاسخ: اين پرسش از آنچه قبلا گفتيم روشن شد ، اسلام نميگويد طبيعت نفساني و استعداد فطري طبيعي را بايد نابود ساخت ، اسلام ميگويد :
" نفس اماره" را بايد نابود كرد ، همچنانكه گفتيم ، نفس اماره نماينده اختلال و به هم خوردگي و نوعي طغيان و سركشي است كه در ضمير انسان به علل خاصي رخ ميدهد ، كشتن نفس اماره معني خاموش كردن و فرو نشاندن فتنه و طغيان را در زمينه قوا و استعدادهاي نفساني ميدهد ، فرق است ميان خاموش كردن فتنه و ميان نابود كردن قوائي كه سبب فتنه ميگردند ، خاموش كردن فتنه چه در فتنههاي اجتماعي و چه در فتنههاي رواني مستلزم نابود كردن افراد و قوائي كه سبب آشوب و فتنه شدهاند نيست ، بلكه مستلزم اين است كه عواملي كه آن افراد و قوا را وادار به فتنه كرده است از بين برده شود .
بعدا خواهيم گفت كه اين نوع ميراندن گاهي به اشباع و ارضاء نفس حاصل ميشود و گاهي به مخالفت با آن .
اين نكته بايد اضافه شود كه در تعبيرات ديني ، ما هرگز كلمهاي كه به معني " نفس كشتن " باشد ، پيدا نمي كنيم ، تعبيراتي كه هست كه البته از دو سه مورد تجاوز نمي كند بصورت ميراندن نفس است .
اخلاق جنسي!!!
در قسمت
گذشته از اين بحث اصول اخلاق باصطلاح نوين جنسي تشريح شد ، اكنون نوبت آن است كه اصول و پايههائي كه اين مكتب بر روي آنها بنا شده است ارزيابي نمائيم
.
آن اصول
عبارت است از :
1 - آزادي هر
فردي مطلقا محترم است و بايد محفوظ بماند ، مگر آنجا كه مزاحم آزادي ديگران باشد ، بعبارت ديگر : آزادي را جز آزادي نميتواند
محدود كند
.
2 - سعادت
بشر در گرو پرورش استعدادهائي است كه در نهاد دارد ، خودپرستيها و ناراحتيهاي روحي ، ناشي از آشفتگي غرائز ، و بالاخص غريزه
جنسي است ، و آشفتگي
غرائز از عدم ارضاء و اشباع آنها ناشي ميگردد
.
3 - آتش ميل و رغبت بشر ، در اثر منع و محدوديت ، فزوني ميگيرد ، و مشتعلتر ميگردد و در اثر ارضاء و اشباع كاهش مييابد و آرام ميگيرد ، براي انصراف بشر از توجه دائم به امور جنسي و جلوگيري از عوارض ناشي از آن ، راه صحيح اين است كه هر گونه قيد و ممنوعيتي را در اين راه از جلو پايش برداريم چنانكه ملاحظه ميشود ، اصل اول از اصول بالا ، فلسفي و اصل دوم تربيتي و اصل سوم رواني است .
اين سه اصل را ما از مجموع گفتهها و نظرات طرفداران اين سيستم اخلاقي استنباط ميكنيم و الا هيچكدام از آنان به اين ترتيب و تفصيل اصول سيستم اخلاقي خود را بيان نكردهاند .
حقوق انسانيت
يك مطلب در اينجا وجود دارد و آن اين است : آيا آنچيزيكه دفاع از آن مشروع است منحصر است باينكه حقوق خودي يك فرد يا حقوق خودي يك ملت از ميان برود ، منحصر بهمين است يا در ميان اموريكه دفاع از آنها واجب و لازم است بعضي از امور است كه اينها جزء حقوق فرد يا حقوق ملت خاص نيست ، بلكه جزء حقوق انسانيت است ، پس اگر حق انسانيت در يك موردي مورد تهاجم قرار بگيرد جنگيدن به عنوان دفاع از حقوق انسانيت چه حكمي دارد ؟
آيا مشروع است يا غير مشروع ؟
ممكن است كسي بگويد دفاع از حقوق انسانيت يعني چه ؟ !
من فقط از حقوق فردي خودم بايد دفاع كنم يا حداكثر از حقوق مليم بايد دفاع كنم ، من را
بحقوق انسانيت چه كار ! ولي اين حرف درستي نيست . گرفته نيست ، افراد ديگر و ملتهاي ديگر نيز ميتوانند بلكه بايد بكمك آزادي بشتابند و بجنگ سلب آزادي و اختناق بروند . در اينجا چي جواب
ميدهيد ؟
گمان نمي كنم كسي ترديد بكند كه مقدسترين اقسام جهادها و مقدسترين اقسام جنگها جنگي است كه بعنوان دفاع از حقوق انسانيت صورت گرفته باشد .
در مدتيكه الجزايريها با استعمار فرانسه ميجنگيدند يكعده افراد حتي از اروپائيها در اين جنگ شركت ميكردند ، يا بصورت سرباز يا بصورت غيرسرباز ، آيا از نظر شما فقط الجزايريها جنگيدنشان مشروع بود چون حقوق خودشان مورد تجاوز قرار گرفته بود ، پس بنابر اين
فردي كه از اقصي بلاد اروپا آمده بنفع اين ملت وارد پيكار شده او ظالم و متجاوز است و بايد باو گفت فضولي موقوف ، بتو چه مربوط است ، كسيكه بحقوق تو تجاوز نكرده تو چرا اينجا شركت ميكني ، يا او بايد بگويد من از حق انسانيت دفاع ميكنم ، و حتي جهاد چنين شخصي از جهاد آن الجزايري مقدستر است چون او جنبه دفاع از خود دارد و عمل اين اخلاقيتر است از عمل او و مقدستر است از عمل او ؟
مسلما شق دوم صحيح است . آزاديخواهانيكه يا حقيقتا آزاديخواه هستند يا تظاهر ميكنند بازاديخواهي
و احترامي كسب كردهاند در ميان عموم ، احترام خودشانرا در ميان توده مردم مديون همين حالت هستند كه خودشانرا مدافع حقوق انسانيت ميشمارند نه مدافع حقوق فرد خودشان يا ملت خودشان يا قاره خودشان . و احيانا آنها اگر از حدود زبان و قلم و نطق و خطابه و روشن كردن افكار بگذارند و بروند وارد ميدان جنگ بشوند مثلا طرفدار حقوق فلسطينيها يا ويتكنگها بشوند دنيا خيلي بيشتر آنها را تقديس ميكند نه اينكه دنيا آنها را مورد حمله و هجوم قرار ميدهد كه بتو چه اين فضوليها ، اينها بتو چه مربوط است ؟ ! كسيكه بتو كار ندارد !
انواع دفاع
بعضيها اينجا نظرشان محدود است ميگويند يعني دفاع از شخص خود ، جنگ آنوقت
مشروع است كه انسان چه بعنوان يك فرد و چه بعنوان يك قوم و ملت بخواهد از خودش و از حيات خودش دفاع كند . پس اگر يك قومي يا يك ملتي
حياتش از ناحيه ديگري در معرض خطر قرار گرفت اينجا دفاع از حيات امريست مشروع همچنين اگر ثروتش و مالكيتش مورد تهاجم قرار گرفت باز اين
از نظر حقوق انساني حق دارد كه از حق خود دفاع كند بنابر اين يك فرد
آنوقتيكه مال و ثروتش مورد تهاجم قرار ميگيرد حق دارد كه از ثروت خودش
دفاع كند يا يك ملت اگر يك قوم ديگري بخواهند ثروت او را تصاحب كنند و بنحوي ببرند حق دارد كه از ثروت خودش دفاع كند و لو با جنگ .
اسلام ميگويد : « المقتول دون اهله و عياله شهيد » . يعني كسيكه در
مقام دفاع از
مالش و از ناموسش كشته بشود از نظر اسلام شهيد است .
پس دفاع از ناموس هم مانند دفاع از جان و مال است ، بلكه بالاتر است ، دفاع از شرافت است ، دفاع از استقلال براي يك ملت قطعا امري مشروع است پس در صورتيكه يك قوم بخواهند استقلال قوم ديگريرا بگيرند و آنها را تحت قيموميت خودشان قرار بدهند و اين ملت بخواهند از استقلال خودش دفاع كند و دست باسلحه ببرد ، كاري مشروع و بلكه ممدوح و قابل تحسين انجام داده است . پس دفاع از حيات ، دفاع از مال و ثروت و سرزمين ، دفاع از استقلال ، دفاع از ناموس ، همه اينها دفاعهائيست مشروع . كسي ترديد نميكند كه در اين موارد دفاع جايز است و لهذا گفتيم كه آن نظريكه بعضي مسيحيان ميگويند دين بايد طرفدار صلح باشد نه طرفدار جنگ ، و جنگ مطلقا بد است و صلح مطلقا خوب است ، حرف بي موردي است .
جنگي كه بعنوان دفاع باشد نه تنها بد نيست بسيار هم خوب است و جزء ضرورتهاي حيات بشر است كه قرآن كريم هم باين مطلب تصريح ميكند كه :
« لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض »( بقره - 251)يا جاي ديگر ميفرمايد : « لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله »( حج – (39 . تا اينجا را همه تقريبا قبول دارند .
پرورش روح
پرورش عقل و فكر و كسب استقلال فكري و مبارزه با اموري كه بر ضد استقلال عقل است از قبيل تقليد از نياكان، از اكابر و چشم پركنها ، از رفتار اكثريت و امثال اينها مورد عنايت شديد اسلام است. پرورش اراده و كسب مالكيت بر نفس و آزادي معنوي از حكومت مطلقهء ميلها مبناي بسياري از عبادات اسلامي و ساير تعليمات اسلامي است . پرورش حس حقيقت جويي و علم طلبي ، پرورش عواطف اخلاقي ، پرورش حس جمال و زيبايي ، پرورش حس پرستش ، هر كدام به نوبهء خود مورد توجه عميق اسلام است .
پرورش جسم
اسلام " تن پروري " به معني " نفس پروري " و شهوت پرستي را شديدا محكوم كرده است ، اما پرورش بدن به معني مراقبت و حفظ سلامت و بهداشت را از واجبات شمرده است و هر نوع عملي را كه براي بدن زيانبخش باشد حرام شمرده است . اسلام آنجا كه يك امر واجب ( مانند روزه ) احيانا براي بدن مضر تشخيص داده شود تكليف آن را ساقط ميكند ، بلكه چنين روزهاي را حرام ميداند . هر اعتيادي كه براي بدن مضر باشد از نظر اسلام حرام است . آداب و سنن بسياري در اسلام به خاطر بهداشت و سلامت بدن وضع شده است .
ممكن است افرادي ميان " پرورش بدن " كه امري بهداشتي است و " تن پروري " به معني نفس پروري كه امري اخلاقي است فرق نگذارند و خيال كنند اسلام كه با تن پروري مخالف است با بهداشت بدن مخالف است ، پس لاقيدي در حفظ سلامت و بلكه كارهايي كه مضر به بهداشت و سلامت بدن است از نظر اسلام كار اخلاقي است . و اين اشتباهي فاحش و خطرناك است . تقويت و
سلامت بدن و بهداشت آن كجا و تن آساني و تن پروري كجا ؟
نفس پروري و شهوت پرستي كه در اسلام محكوم است ، همان طوريكه بر ضد روح پروري است و موجب بيماري روح و روان ميگردد ، بر ضد بهداشت و پرورش صحيح جسم نيز هست و منجر به بيماري جسمي ميگردد ، زيرا نفس پروري و شهوت پرستي منجر به بيماري جسمي ميگردد ، زيرا نفس پروري و شهوت پرستي منجر به افراط كاريها ميشود و افراط كاريها منشأ اختلالات اساسي در جهازات بدني .
پرورش استعدادها
تعليمات اسلامي نشان ميدهد كه اين مكتب مقدس الهي به همهء ابعاد انسان ، اعم از جسمي و روحي ، مادي و معنوي ، فكري و عاطفي ، فردي و اجتماعي توجه عميق داشته است و نه تنها جانب هيچ كدام را مهمل نگذاشته است بلكه عنايت خاص به " پرورش " همهء اينها روي اصل معيني داشته است .
تعصبات ملي
واحد اجتماعي ، خواه خانواده ، خواه قبيله و خواه ملت ( به اصطلاح امروز فارسي ) با نوعي احساسات و تعصبات همراه است ، يعني در انسان يك نوع
حس جانبداري نسبت به خانواده و قوم و ملت خود پيدا ميشود .
اين حس جانبداري ممكن است در واحد خيلي بزرگتر يعني واحد "
قارهاي و منطقهاي " نيز به وجود آيد ، مثلا مردم اروپا در برابر مردم
آسيا يك نوع حس جانبداري نسبت به خود احساس ميكنند و بالعكس مردم آسيا در برابر مردم
اروپا
.
همان طور كه مردم يك نژاد نيز امكان دارد كه چنين احساسي نسبت به هم نژادان
خود داشته باشند
.
مليت از خانواده " خود خواهي " است كه از حدود فرد و قبيله تجاوز كرده شامل افراد يك ملت شده است و خواه ناخواه عوارض اخلاقي خود
خواهي
: تعصب عجب ، نديدن عيب خود ( البته عيبهاي ملي در مقياس ملت ) . بزرگتر ديدن خوبيهاي خود ، تفاخر و امثال اينها را همراه دارد .
قافلهاي كه به حج ميرفت
قافلهاي از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت ، همينكه به مدينه رسيد چند روزي توقف و استراحت كرد ، و بعد از مدينه به مقصد مكه به راه افتاد . در بين راه مكه و مدينه ، در يكي از منازل ، اهل قافله با مردي مصادف شدند كه با آنها آشنا بود . آن مرد در ضمن صحبت با آنها ، متوجه شخصي درميان آنها شد كه سيماي صالحين داشت ، و با چابكي و نشاط مشغول خدمت و رسيدگي به كارها و حوائج اهل قافله بود ، در لحظه اول او را شناخت . با كمال تعجب از اهل قافله پرسيد : اين شخصي را كه مشغول خدمت و انجام كارهاي شماست ميشناسيد ؟ .
- نه ، او را نميشناسيم ، اين مرد در مدينه به قافله ما ملحق شد . مردي
صالح و
متقي و پرهيزگار است . ما از او تقاضا نكردهايم كه براي ما كاري انجام
دهد ، ولي او خودش مايل است كه در كارهاي ديگران شركت كند و به آنها كمك
بدهد
.
- " معلوم است كه
نميشناسيد ، اگر ميشناختيد اين طور گستاخ نبوديد ، هرگز حاضر نميشديد مانند يك خادم به كارهاي شما رسيدگي كند " .
- " مگر اين شخص كيست ؟ "
- " اين ، علي بن الحسين
زين العابدين است
" .
جمعيت آشفته به پاخاستند و خواستند براي معذرت دست و پاي امام را ببوسند .
آنگاه به عنوان گله گفتند : " اين چه كاري بود كه شما با ما كرديد ؟
!
ممكن بود خداي ناخواسته ما جسارتي
نسبت به شما بكنيم ، و مرتكب گناهي بزرگ بشويم " .
امام : " من عمدا شمارا كه مرا نميشناختيد براي همسفري انتخاب
كردم ، زيرا گاهي با كساني كه مرا ميشناسند مسافرت ميكنم ، آنها به خاطر رسول خدا زياد به من عطوفت و مهرباني ميكنند ،
نميگذارند كه من عهدهدار كار و خدمتي بشوم ، از اينرو مايلم همسفراني
انتخاب
كنم كه مرا نميشناسند و از معرفي خودم هم خودداري ميكنم تا بتوانم
به سعادت خدمت رفقا نائل شوم " .
جملههايي هست كه امام ميفرمايد : " اكره ان آخذ برسول الله ما لا اعطي مثله » " ، و در روايتي هست كه فرمود : " ((ما اكلت بقرابتي من رسول))
غذاي دسته جمعي
همينكه رسول اكرم و
اصحاب و ياران از مركبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمين نهادند ، تصميم جمعيت براين شد كه براي غذا گوسفندي را ذبح و آماده
كنند
.
يكي از اصحاب گفت : " سر بريدن گوسفند با من " .
ديگري : " كندن پوست آن بامن " .
سومي : " پختن گوشت آن بامن " .
چهارمي : . . .
رسول اكرم : " جمع كردن هيزم از صحرا بامن " .
جمعيت : " يا رسول الله شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد ، ما
خودمان با كمال
افتخار همهاينكارها را ميكنيم " .
رسول اكرم : " ميدانم كه شما ميكنيد ، ولي خداوند دوست نمي دارد
بندهاش
را در ميان يارانش با وضعي متمايز ببيند كه ، براي خود نسبت به ديگران
امتيازي قائل شده باشد " .
سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد.
همسفر حج
مردي از سفر حج برگشته ، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را براي امام
صادق تعريف ميكرد ، مخصوصا يكي از همسفران خويش را بسيار ميستود كه ، چه
مرد بزرگواري بود ، ما به معيت همچو مرد شريفي مفتخر بوديم .
يكسره مشغول طاعت و عبادت بود ، همينكه در منزلي فرود ميآمديم او فورا
به
گوشهاي ميرفت ، و سجاده خويش را پهن ميكرد ، و به طاعت و عبادت خويش
مشغول ميشد
.
امام : " پس چه كسي كارهاي او را انجام ميداد ؟
و كه حيوان او را تيمار
ميكرد ؟
"
- البته افتخار اين كارها با ما بود . او فقط به كارهاي مقدس خويش مشغول بود و كاري به اين كارها نداشت .
- " بنابر اين همه شما از
او برتر بودهايد
" .
بستن زانوي شتر
قافله چندين ساعت راه رفته بود . آثار خستگي در سواران و در مركبها پديد
گشته بود . همينكه به منزلي رسيدند كه آنجا آبي بود ، قافله فرود آمد .
رسول اكرم نيز كه همراه قافله بود ، شتر خويش را خوابانيد و پياده شد . قبل
از همه چيز ، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و
مقدمات نماز را فراهم كنند .
رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد ، به آن سو كه آب بود روان شد ، ولي بعد از
آنكه مقداري رفت ، بدون آنكه با احدي سخني بگويد ، به طرف مركب خويش
بازگشت
. اصحاب و ياران با تعجب باخود ميگفتند آيا
اينجا را براي فرود آمدن نپسنديده است و ميخواهد فرمان حركت بدهد ؟ ! چشمها مراقب
و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود .
تعجب جمعيت هنگامي زياد شد كه ديدند همينكه به شتر خويش رسيد ، زانوبند را برداشت و زانوهاي شتر را بست ، و دو مرتبه به سوي مقصد اولي خويش روان شد . فريادها از اطراف بلند شد : "
اي رسول خدا ! چرا مارا فرمان ندادي كه اين كار را برايت بكنيم ، و به خودت زحمت دادي و برگشتي ؟
ما كه با كمال افتخار براي انجام اين خدمت آماده بوديم " .
در جواب آنها فرمود :
" هرگز از ديگران در كارهاي خود كمك نخواهيد ، و بديگران اتكا نكنيد ، ولو براي يك قطعه چوب مسواك باشد "
خواهش دعا !!! ...دعا نمي كنم ؟؟؟
شخصي باهيجان و اضطراب ، به حضور امام صادق " ع
" آمد و گفت :
" درباره من دعايي بفرماييد
تا خداوند به من وسعت رزقي بدهد ، كه خيلي فقير و تنگدستم " .
امام : " هرگز دعا نميكنم " .
- " چرا دعا نميكنيد ؟ ! "
" براي اينكه خداوند راهي
براي اينكار معين كرده است ، خداوند امر كرده كه روزي را پيجويي كنيد ، و طلب نماييد . اما تو ميخواهي در خانه
خود
بنشيني ، و با دعا روزي را به خانه خود بكشاني ! "
مردي كه كمك خواست
به گذشته پرمشقت خويش ميانديشيد ، به يادش ميافتاد كه چه روزهاي
تلخ و پر
مرارتي را پشت سر گذاشته ، روزهايي كه حتي قادر نبود قوت روزانه زن و
كودكان معصومش را فراهم نمايد . با خود فكر ميكرد كه
چگونه يك جمله كوتاه - فقط يك جمله - كه در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به روحش
نيرو داد و مسير زندگانيش را عوض كرد ، و او و خانوادهاش را از فقر و
نكبتي كه گرفتار آن بودند نجات داد .
او يكي از صحابه رسول اكرم بود . فقر و تنگدستي براو چيره شده بود .
در يك روز
كه حس كرد ديگر كارد به استخوانش رسيده ، با مشورت و پيشنهاد زنش
تصميم گرفت برود ، و وضع خود را براي رسول
اكرم شرح دهد ، و از آن حضرت استمداد مالي كند .
با همين نيت رفت ، ولي قبل از آنكه حاجت خود را بگويد اين جمله از زبان رسول
اكرم به گوشش خورد : " هركس از
ما كمكي بخواهد ما به او كمك ميكنيم ، ولي اگر كسي بينيازي بورزد و دست حاجت پيش مخلوقي دراز
نكند ،
خداوند او را بينياز ميكند " . آن روز چيزي نگفت ، و به خانه خويش
برگشت . باز با هيولاي مهيب فقر كه همچنان بر خانهاش سايه افكنده
بود روبرو شد ، ناچار روز ديگر به همان نيت به مجلس رسول اكرم حاضر شد
، آن روز هم همان جمله را
از رسول اكرم شنيد : " هركس از
ما كمكي بخواهد ما به او كمك ميكنيم ، ولي اگر كسي بي نيازي بورزد خداوند او را
بينياز
ميكند " .
اين دفعه نيز بدون اينكه حاجت
خود را بگويد ، به خانه خويش برگشت . و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعيف و بيچاره و ناتوان
ميديد ، براي سومين بار به همان نيت به مجلس رسول اكرم رفت ، باز هم
لبهاي رسول اكرم به حركت آمد ، و با همان آهنگ - كه به دل قوت و به روح اطمينان ميبخشيد - همان جمله را تكرار كرد .
اين بار كه آن جمله را شنيد ، اطمينان بيشتري در قلب خود احساس كرد .
حس كرد كه كليد مشكل خويش را در همين جمله يافته است . وقتي كه خارج شد با
قدمهاي مطمئنتري راه ميرفت . با خود فكر ميكرد كه
ديگر هرگز به دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تكيه ميكنم و از نيرو
و
استعدادي كه در وجود خودم به وديعت گذاشته شده استفاده ميكنم ، واز او ميخواهم
كه مرا در كاري كه پيش ميگيرم موفق گرداند و مرا بي نياز سازد .
با خودش فكر كرد كه از من چه كاري ساخته است ؟
به نظرش رسيد عجالة اين قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هيزمي جمع كند و بياورد و بفروشد .
رفت و تيشهاي عاريه كرد و به صحرا رفت ، هيزمي جمع كرد و فروخت . لذت حاصل دسترنج خويش را چشيد . روزهاي ديگر به اينكار ادامه
داد ، تا
تدريجا توانست از همين پول براي خود تيشه و حيوان و ساير لوازم كار را بخرد .
باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمايه و غلاماني شد . روزي
رسول اكرم به او رسيد و تبسم كنان فرمود :
" نگفتم ، هركس از ما كمكي بخواهد ما به او كمك ميدهيم ، ولي اگر بينيازي بورزد خداوند او را بينياز ميكند "
رسول اكرم و دو حلقه جمعيت
رسول اكرم " ص " وارد مسجد ( مسجد مدينه ( شد ، چشمش به دو اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكيل شده بود ، و هر دستهاي حلقهاي تشكيل داده سر گرم كاري بودند : يك دسته مشغول عبادت و ذكر و دسته ديگر به تعليم و تعلم و ياد دادن و ياد گرفتن سرگرم بودند ، هر دو دسته را از نظر گذرانيد و از ديدن آنها مسرور و خرسند شد . به كساني كه همراهش بودند رو كرد و فرمود :
" اين هر دو دسته كار نيك ميكنند و بر خير و سعادتمند " . آنگاه جملهاي اضافه كرد : " لكن من براي تعليم و داناكردن فرستاده شدهام " ، پس خودش به طرف همان دسته كه به كار تعليم و تعلم اشتغال داشتند رفت ، و در حلقه آنها نشست .
شرك در خالقيت
برخي از ملل خدا را ذات بيمثل و مانند ميدانستند و او را به عنوان يگانه اصل جهان ميشناختند اما برخي مخلوقات او را با او در خالقيت شريك ميشمردند .
مثال ميگفتند خداوند مسؤول خلقت " شرور " نيست ، شرور آفريده بعضي از مخلوقات است. اين گونه شرك كه شرك در خالقيت و فاعليت است ، نقطه مقابل توحيد افعالي است.
اسلام اين گونه شرك را نيز غير قابل گذشت ميداند . البته شرك در خالقيت به نوبه خود مراتب دارد كه بعضي از آن مراتب ، شرك خفي است نه شرك جلي ، بنابراين موجب خروج كلي از جرگه اهل توحيد و حوزه اسلام نيست .
خلقت " آدم " در قرآن
من چند سال پيش مقالهاي در " مكتب تشيع " نوشتم تحت عنوان " قرآن و مسألهاي از حيات ". آنجا راجع به خلقت " آدم " بحث كردم ، راجع به اين جهت كه در قرآن موضوع خلقت " آدم " آمده است - و اين هم يكي از عجايب قرآن است
- نه به عنوان يك مسأله توحيدي ، بلكه به عنوان يك مسأله اخلاقي ، نگفته است كه چون آدم ابوالبشري در عالم بوده است ، پس خدايي بوده است كه [ خلقت ] انسانها را شروع كرده است .
قصه آدم در قرآن
كريم هست ولي يك ذره از اين قصه به عنوان آيتي از خداشناسي و توحيد
نيست ، بلكه به عنوان درس عبرتي است از اينكه ببنيد مثلا تكبر چه ميكند
كه شيطان تكبر كرد ، ببينيد حرص چه ميكند كه آدم حرص ورزيد ، به عنوان يك
درس آموزنده اخلاقي ، نه يك درس توحيدي ، اما خلقت ساير انسانها را به عنوان يك درس توحيدي ذكر ميكند ، يعني همين خلقتي كه
الان
ما پيدا ميكنيم ، همين كه انسان " نطفه " است ، بعد از
نطفه به تعبير قرآن " علقه " ميشود ، " مضغه " ميشود ،
استخوانها برايش پيدا ميشود ، گوشت برايش پيدا ميشود ، بعد به تعبير قرآن " « خلقا اخر
»" ميشود ،
. يك موجود زنده انساني ميشود ، همينها را به عنوان نشانههاي خداشناسي
ذكر ميكند . خدايي هست به دليل اينكه نطفهاي انسان ميشود ، نه خدايي
هست به دليل اينكه آدم ابوالبشر بوده است . ( قرآن ) هيچ وقت سراغ روز اول نميرود ، نه در مجموع عالم و نه در يك يك اجزاي عالم .
پس ما نبايد اين طور بحث كنيم كه مجموع عالم اولي دارد يا ندارد ؟
فلاسفه ميگويند محال است عالم اول داشته باشد ، و من خيال نميكنم علم امروز هم خلاف آن را ثابت كرده باشد و بگويد خير ، ثابت شده كه عالم روز اولي داشته است كه قبل از روز اول ، نيستي مطلق بوده است .
موجود چند بعدي ...???
از آنچه گفته شد معلوم شد كه انسان با همهء وجوه مشتركي كه با ساير جاندارها
دارد ، فاصلهء عظيمي با آنها پيدا كرده است . انسان موجودي مادي -
معنوي است .
انسان با همهء وجوه مشتركي كه با جاندارهاي ديگر دارد ،
يك سلسله تفاوتهاي اصيل و عميق با آنها دارد كه هريك از آنها بعدي جدا
گانه به او ميبخشد و رشتهاي جدا گانه در بافت هستي او به شمار ميرود .
اين تفاوتها در سه ناحيه است :
.1 ناحيهء ادراك و كشف خود و جهان .
.2 ناحيهء جاذبههايي كه بر انسان احاطه دارد .
.3 ناحيهء جاذبه كيفيت قرار گرفتن تحت تأثير
جاذبهها و انتخاب آنها.
اما در ناحيهء ادراك و كشف و جهان . حواس حيوان راهي و وسيلهاي است
براي
آگاهي حيوان به جهان . انسان در اين جهت با
حيوانهاي ديگر شريك است و احيانا برخي حيوانات از انسان در اين ناحيه قوي ترند . آگاهي و شناختي
كه حواس به حيوان و يا انسان ميدهد سطحي و ظاهري است ، به عمق ماهيت و
ذات اشياء و روابط منطقي آنها نفوذ ندارد . ولي در انسان نيروي ديگري
براي درك و كشف خود و جهان وجود دارد كه در جانداران ديگر وجود ندارد و آن نيروي
مرموز تعقل است .
انسان با نيروي تعقل ، قوانين
كلي جهان را
كشف ميكند و براساس شناخت كلي جهان و كشف قوانين كلي طبيعت ، طبيعت را عملا استخدام
ميكند و در اختيار خويش قرار ميدهد . در بحثهاي
گذشته نيز اشاره به اين نوع شناخت كه مخصوص انسان است كرديم و گفتيم مكانيسم
شناخت تعقلي از پيچيدهترين مكانيسمهاي وجود انسان است .
همين مكانيسم پيچيده اگر درست مورد دقت قرار گيرد ، دروازهء شگفتي است
براي شناخت
خود انسان . انسان با اين نوع شناخت ، بسياري از حقايق را كه مستقيما
از راه حواس با آنها تماس ندارد كشف ميكند . شناخت انسان ما وراي
محسوسات را ، بالاخص شناخت فلسفي خداوند ، وسيلهء اين استعداد مرموز و
مخصوص آدمي صورت ميگيرد .
اما در ناحيهء جاذبهها . انسان مانند جانداران ديگر تحت تأثير
جاذبهها و كششهاي مادي و طبيعي است ، ميل به غذا ، ميل به خواب ، ميل به امور جنسي ،
ميل به استراحت و آسايش و امثال اينها او را به سوي ماده و طبيعت ميكشد . اما جاذبههايي كه انسان را به خود ميكشد منحصر به اينها
نيست ، جاذبهها و كششهاي ديگر انسان را به سوي كانونهاي غير مادي ،
يعني اموري كه
نه حجم دارد و نه سنگيني و نتوان آنها را با امور مادي سنجيد ، ميكشاند
.
اصول جاذبههاي معنوي كه تا امروز شناخته شده و مورد قبول است امور ذيل است :
. 1 علم و دانايي
. 2 خير اخلاقي
. 3 جمال و زيبايي .
. 4 تقديس و پرستش
دنيا و آخرت
يكي ديگر از اركان جهان بيني اسلامي ، تقسيم جهان است به دنيا و آخرت
. آنچه
قبلا تحت عنوان غيب و شهادت گفتيم مربوط بود به جهاني مقدم بر اين جهان
، جهاني كه سازنده اين جهان و تدبير كننده اين جهان است . اگر چه از يك نظر جهان آخرت غيب است و جهان دنيا شهادت ، ولي نظر به
اينكه جهان آخرت متاخر از جهان دنياست ، جهاني است كه انسان به سوي
آن بازگشت
ميكند ، تحت عنوان مستقل قابل توضيح است . جهان غيب جهاني است كه از آنجا آمدهايم و جهان آخرت جهاني است كه به آنجا ميرويم .
اين است معني سخن علي ( عليه السلام )
: رحم الله امرء علم من اين و في اين و الي اين ؟
رحمت حق شامل حال كسي كه بداند از كجا ؟ در كجا ؟ به كجا ؟
علي(ع) نفرمود خدا رحمت كند كسي را كه بداند از چه ؟ و در چه ؟ و از
چه ؟
اگر چنين ميگفت ، ميگفتيم مقصود اين است كه از چه آفريده شدهايم ؟
از خاك . در چه خواهيم رفت ؟
در خاك . باز از چه برميخيزيم ؟ از خاك .
اگر چنين گفته بود ، اشارهاي بود به اين آيه قرآن كه :
« منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارش اخري « .
شما را از زمين آفريدهايم و به زمين باز ميگردانيم و از زمين بار ديگر
بيرون
ميآوريم
.
اما سخن علي(ع) در اينجا ناظر به آيات ديگري از قرآن است و مفهوم
بالاتري دارد و آن اينكه از چه جهاني آمدهايم ؟
در چه جهاني هستيم ؟
به سوي چه جهاني ميرويم ؟
دنيا و آخرت نيز مانند غيب و شهادت ، از نظر جهان بيني اسلامي دو مفهوم
مطلقاند نه نسبي ، و به تعبير قرآن هر كدام نشئهاي جداگانه هستند .
آنچه نسبي است كار دنيايي و كار آخرتي است ، يعني يك كار اگر به منظور
نفس
پرستي باشد كار دنيايي است و احيانا همان كار اگر براي خدا و در راه رضاي خدا باشد كار آخرتي است .
روح عبادت و پرستش
آنچه انسان در عبادت قولي و عملي خود ابراز ميدارد چند چيز است :
. 1 ثنا و ستايش خدا به صفات و اوصافي كه مخصوص
خداست ، يعني اوصافي كه مفهومش كمال مطلق است ، مثلا علم مطلق ، قدرت مطلقه ، اراده
مطلقه .
معني كمال مطلق و علم مطلق و قدرت و اراده مطلقه اين است كه محدود و
مشروط به چيزي نيست و مستلزم بينيازي خداوند است .
. 2 تسبيح و تنزيه خدا از هرگونه نقص و كاستي
از قبيل فنا ، محدوديت ، ناداني ، ناتواني ، بخل ، ستم و امثال اينها .
. 3 سپاس و شكر خدا به عنوان منشا اصلي خيرها و
نعمتها و اينكه نعمتهاي ما همه و همه از اوست و غير او وسيله هايي است كه او قرار
داده است .
. 4 ابراز تسليم محض و اطاعت محض در برابر او و
اقرار به اينكه او بلاشرط مطاع است و استحقاق اطاعت و تسليم دارد . او از آن جهت كه خداست شايسته فرمان دادن است و ما از آن جهت كه بنده هستيم شايسته اطاعت و
تسليم در برابر او .
. 5 او در هيچ يك از مسائل بالا شريك ندارد .
جز او كامل مطلق نيست ، جز او هيچ ذاتي منزه از نقص نيست ، جز او كسي منعم اصلي و منشا اصلي نعمتها
كه همه سپاسها به او برگردد نيست ، جز او هيچ موجودي استحقاق مطاع محض
بودن و تسليم محض در برابر او شدن را ندارد . هر اطاعتي مانند اطاعت
پيامبر و امام و حاكم شرعي اسلامي و پدر و مادر يا معلم بايد به اطاعت از او و رضاي
او منتهي شود و گرنه جايز نيست .
اين است عكس العملي كه شايسته يك بنده در مقابل خداي بزرگ است و جز در
مورد خداي يگانه در مورد هيچ موجودي ديگر نه صادق است نه جايز .
عبادت و پرستش
شناخت خداي يگانه به
عنوان كاملترين ذات با كاملترين صفات ، منزه از هرگونه نقص و كاستي ، و شناخت رابطه او با جهان كه آفرينندگي و
نگهداري و فياضيت ، عطوفت و رحمانيت است ، عكس العملي در ما ايجاد ميكند كه از آن به
" پرستش " تعبير ميشود .
پرستش نوعي رابطه خاضعانه و ستايشگرانه و سپاسگزارانه است كه انسان با خداي
خود برقرار ميكند . اين نوع رابطه را
انسان تنها با خداي خود ميتواند برقرار كند و تنها در مورد خداوند صادق است ، در مورد غير خدا
نه صادق
است نه جايز . شناخت خداوند به عنوان يگانه مبدا هستي و يگانه صاحب و خداوندگار همه چيز ، ايجاب ميكند
كه هيچ
مخلوقي را در مقام پرستش شريك او نسازيم .
قرآن كريم تاكيد و اصرار
زياد دارد بر اينكه عبادت و پرستش بايد مخصوص خدا باشد ، هيچ گناهي
مانند شرك به خدا نيست .
اكنون ببينيم پرستش يا عبادت كه مخصوص خداست و انسان نبايد اين رابطه را
جز با خداوند با هيچ موجود ديگر برقرار كند ، چيست و چگونه رابطهاي است .
يگانگي خدا
خداوند متعال مثل و مانند و شريك ندارد . اساسا محال است كه خداوند مثل و مانند داشته باشد و در نتيجه به جاي يك خدا ، دو خدا يا بيشتر داشته باشيم ، زيرا دو تا و سه تا و يا بيشتر بودن ، از خواص مخصوص موجودات محدود نسبي است ، درباره موجود نامحدود و مطلق ، تعدد و كثرت معني ندارد .
مثلا ما ميتوانيم يك
فرزند داشته باشيم و هم ميتوانيم دو فرزند يا بيشتر داشته باشيم ، ميتوانيم يك دوست داشته باشيم و هم ميتوانيم
دو دوست و يا بيشتر داشته باشيم . زيرا فرزند و يا دوست ، هر كدام يك
موجود محدود است و موجود محدود ميتواند در مرتبه خود مثل و مانندي داشته باشد و در نتيجه تعدد و كثرت بپذيرد ، اما موجود نامحدود
،
تعددپذير نيست . مثال ذيل هر چند از يك نظر كافي نيست ولي براي توضيح
مطلب مفيد
است
.
درباره ابعاد جهان مادي و محسوس ، يعني جهان اجسام كه مشهود و ملموس
ماست ، دانشمندان دو گونه نظر دادهاند : برخي مدعي هستند كه ابعاد جهان محدود است ، يعني اين جهان محسوس به جايي ميرسد كه در آنجا
ديگر تمام ميشود ، ولي برخي ديگر مدعي هستند كه ابعاد جهان مادي ، نامحدود
است و از هيچ طرف پايان نميپذيرد ، جهان ماده ، اول و آخر و وسط
ندارد .
اگر ما جهان ماده و جسم را محدود بدانيم يك پرسش
براي ما مطرح
ميشود و آن اينكه : آيا جهان مادي جسماني يك است يا بيشتر ؟ ولي اگر جهان
نامحدود باشد ، ديگر فرض جهان جسماني ديگر غير اين جهان نامعقول است ، هر چه را كه جهان ديگر فرض كنيم عين اين جهان يا جزئي
از اين جهان
است
.
اين مثال مربوط است به جهان اجسام و وجودهاي جسماني كه محدود و مشروط و مخلوق
آفريده شدهاند و هيچ كدام واقعيتشان ، واقعيت مطلق و مستقل و قائم
بالذات نيست . جهان مادي در عين اينكه از نظر ابعاد نامحدود است ، از نظر واقعيت محدود است
و چون بنا به فرض از نظر ابعاد نامحدود است ، دوم برايش فرض نميشود .
خداوند متعال وجود نامحدود و واقعيت مطلق است و بر همه اشياء احاطه دارد و
هيچ مكان و زماني از او خالي نيست و از رگ گردن ما به ما نزديكتر است ، پس محال است كه مثل و مانندي داشته باشد ، بلكه مثل و مانند
برايش فرض هم نميشود .
بعلاوه ما آثار عنايت و تدبير و حكمت او را در همه موجودات ميبينيم و
در سراسر
جهان ، يك اراده واحد و مشيت واحد و نظم واحد مشاهده ميكنيم و اين خود
نشان ميدهد كه جهان ما يك كانوني است نه دو كانوني و چند كانوني .
گذشته از اينها اگر
دو خدا و يا بيشتر ميبود ، الزاما دو اراده و دو مشيت و يا بيشتر دخالت داشت و همه آن مشيتها به نسبت واحد در كارها مؤثر
ميبود و هر موجودي كه ميبايست موجود شود ، بايد در آن واحد دو موجود
باشد تا بتواند به دو كانون منتسب باشد و باز هر يك از آن دو موجود
نيز به نوبه خود دو موجود باشند و در نتيجه هيچ موجودي پديد نيايد و جهان
نيست و نابود باشد . اين است كه قرآن كريم ميگويد :
« لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا » .
اگر خدايان متعدد غير از ذات احديت وجود ميداشت آسمان و زمين تباه شده
بودند
.
صفات خدا
قرآن كريم ميگويد خداوند به همه صفات كمال متصف است : " « له الاسماء الحسني »" نيكوترين نامها و بالاترين اوصاف از آن اوست ، " « و له المثل الا علي في السموات و الارض »" صفات والا در سراسر هستي خاص اوست ، از اين رو خداوند حي است ، قادر است ، عليم است ، مريد است ، رحيم است ، هادي است ، خالق است ، حكيم است ، غفور است ، عادل است و بالاخره هيچ صفت كمالي نيست كه در او نباشد از طرف ديگر جسم نيست ، مركب نيست ، ميرنده نيست ، عاجز نيست ، مجبور نيست ، ظالم نيست .
دسته
اول كه صفات كمالي است و خداوند به آنها متصف . است " صفات ثبوتيه " ناميده ميشود و دسته
دوم كه از نقص و كاستي ناشي ميشود و خداوند از اتصاف به آنها منزه است " صفات سلبيه " ناميده ميشود .
ما خدا را ، هم " ثنا " ميگوييم و هم " تسبيح "
ميكنيم . آنگاه كه او را ثنا ميگوييم ، اسماء حسني و صفات كماليه او را ياد ميكنيم و
آنگاه كه او را
تسبيح ميگوييم ، او را از آنچه لايق او نيست منزه و مبرا ميشماريم و در هر دو صورت ، معرفت او را براي خودمان تثبيت ميكنيم و
به اين
وسيله خود را بالا ميبريم .
امام خمينى (ره)
سيره عملي امام خمينى (ره) در ماه رمضان
عالمان رباني، چلچراغ هاى پر فروغى هستند كه در هرعصرى، در آسمان علم و عمل مىدرخشند، و با كسب نور و گرما از خورشيد رسالت و امامت، بر زمينيان تجلى مى كنند و آنان را به سوى منابع نور و بركت دودمان وحى، رهنمون مى سازند، و بر بال عرفان ناب محمدى صلى الله عليه وآله نشانده، بر مشكات ملكوت، عروج مى دهند.
در ميان دين باوران كفر ستيز، چهره محبوب قرن، فقيه تيزبين سياست مدار، فيلسوف، عارف ژرف نگر، عالم متخلق و رهبر و بنيان گذار جمهورى اسلامى، حضرت امام خمينى رضوان الله عليه، از موقعيتى والا و ويژه برخودار است، زيرا روزها و ساعت ها و لحظه هاى عمر او، با مراقبه و محاسبه سپرى شد و صدها آيه قرآن را مجسم ساخت و عينيت بخشيد. در اين مبحث به سيره عملي امام مي پردازيم تا ره توشه اي براي عاشقان ماه رمضان باشد.
حضرت امام (رحمت الله عليه) توجه ويژه اى نسبت به ماه رمضان داشته و بدين جهت، ملاقات هاى خودشان را در ماه رمضان تعطيل مى كردند و به دعا و تلاوت قرآن و... مى پرداختند.
و خودشان مى گفتند: «خود ماه مبارك رمضان، كارى است» (1)
يكى از ياران امام (ره)، در اين باره گفته است :
در اين ماه، ايشان شعر نمى خواندند و نمى سرودند و گوش به شعر هم نمى دانند . خلاصه، دگر گونى خاصى متناسب با اين ماه در زندگى خود ايجاد مى كردند، به گونه اى كه اين ماه را، سراسر، به تلاوت قرآن مجيد و دعا كردن و انجام دادن مستحبات مربوط به ماه رمضان سپرى مى كردند. (2)
ايشان، به هنگام سحر وافطار، بسيار كم مى خوردند، به گونه اى كه خادمشان فكر مى كردند كه امام، چيزى نخورده است (3)
حضرت امام رحمة الله عليه درباره رمضان چنين مى سرايند:
ماه رمضان شد، مى و ميخانه بر افتاد
عشق و طرب و باده، به وقت سحر افتاد
افطار به مى كرد برم پير خرابات
گفتم كه تو را روزه، به برگ و ثمر افتاد
با باده، وضو گير كه در مذهب رندان
در حضرت حق اين عملت بارور افتاد (4)
عبادت و تهجد
از جمله برنامه هاى ويژه حضرت امام (رحمت الله عليه) در ماه مبارك رمضان ، عبادت و تهجد بود. امام عبادت را ابزار رسيدن به عشق الهى مى دانستند و به صراحت بيان مى كردند كه در وادى عشق، نبايد به عبادت به چشم وسيله اى براى رسيدن به بهشت نگاه كرد (5)
اكثر آشنايان امام نقل مى كنند كه ايشان از سن جوانى، نماز شب و تهجد، جزء برنامه هايشان بود.
بعضى از نزديكان ايشان مى گفتند كه وقتى در ظلمت و تاريكى نيمه شب، آهسته وارد اتاق امام مى شدم، معاشقه امام را با ايزد احساس مى كردم و مى ديدم كه با خضوع و خشوعى خاص، نماز مى خواندند و قيام و ركوع و سجود را بجا مى آوردند كه حقا وصف ناپذير بود. با خودم فكر مى كردم كه شب امام، حقيقتاً، ليلة القدر است (6) .
يكى از اعضاى دفتر ايشان، دراين باره مى گويد:
پنجاه سال است كه نماز شب امام، ترك نشده است. امام در بيمارى و در صحت و در زندان و در خلاصى و در تبعيد، حتى بر روى تخت بيمارستان قلب هم نماز شب خواندند (7) .
امام توجه خاصى به نوافل داشتند و هرگز، نوافل را ترك نمى كردند. نقل شده است كه امام، در نجف اشرف، با آن گرماى شديد، ماه مبارك رمضان را روزه مى گرفت و با اين كه در سنين پيرى بودند و ضعف بسيار داشتند، تا نماز مغرب و عشاء را به همراه نوافل به جاى نمى آوردند، افطار نمى كردند! و شب ها تا صبح، نماز و دعا مى خواندند و بعد از نماز صبح، مقدارى استراحت مى كردند و صبح زود، براى كارهايشان آماده مى شدند (8)
خانم زهرا مصطفوى مى گويد:
راز و نياز امام و گريه ها و ناله هاى نيمه شب ايشان، چنان شديد بود كه انسان را بى اختيار، به گريه مى انداخت (9)
يكى از اساتيد قم نقل مى كرد: شبى ميهمان حاج آقا مصطفى بودم. ايشان، خانه جداگانه اى نداشتند و در منزل امام زندگى مى كردند. نصف شب از خواب بيدار شدم و صداى آه و ناله اى شنيدم، نگران شدم كه مگر اتفاقى افتاده است، حاج آقا مصطفى را بيدار كردم و گفتم: «ببين چه خبر است!» . ايشان نشست و گوش داد و گفت: «صداى امام است كه مشغول تهجد و عبادت است» (10)
يكى از همراهان امام در نجف، اظهار مى كرد كه امام خمينى در ماه مبارك رمضان، هر روز ده جزء قرآن مى خواندند ، يعنى در هر سه روز، يك بار قرآن را ختم مى كردند
در ماه مبارك رمضان، اين شب زنده دارى و تهجد، وضعيت ديگرى داشت. يكى از محافظان بيت مى گويد در يكى از شب هاى ماه مبارك رمضان، نيمه شب، براى انجام كارى مجبور شدم از جلوى اتاق امام گذر كنم. حين عبور، متوجه شدم كه امام، زار زار گريه مى كردند! هق هق گريه امام كه در فضا پيچيده بود، واقعا مرا تحت تاثير قرار داد كه چگونه امام، در آن موقع از شب، با خداى خويش راز و نياز مى كند. (11)
آخرين ماه مبارك رمضان دوران حيات امام، به گفته ساكنان بيت، از ماه مبارك رمضان هاى ديگر متفاوت بود! به اين صورت كه امام هميشه، براى خشك كردن اشك چشمشان دستمالى را همراه داشتند، ولى در آن ماه مبارك رمضان، حوله اى را نيز همراه برمى داشتند تا به هنگام نمازهاى نيمه شبشان، از آن استفاده كنند! (12)
توجه ويژه به قرآن
امام خمينى (رحمت الله عليه) توجه خاصى به قرآن داشتند، به طورى كه روزى، هفت بار قرآن مى خواندند!
امام در هر فرصتى كه به دست مى آوردند، ولو اندك، قرآن مى خواندند. بارها ديده شد كه امام، حتى در دقايقى قبل از آماده شدن سفره - كه معمولا به بطالت مى گذرد - قرآن تلاوت مى كنند ! (13) امام بعد از نماز شب تا وقت نماز صبح، قرآن مى خواندند . (14)
يكى اطرافيان امام مى گويد:
امام در نجف، چشمشان درد گرفت و به دكتر مراجعه كردند. دكتر بعد از معاينه چشم امام گفت: «شما بايد چند روزى قرآن نخوانيد و به چشمتان استراحت بدهيد» . امام خنديدند و فرمودند: «دكتر، من، چشم را براى قرآن خواندن مى خواهم! چه فايده اى دارد كه چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما يك كارى كنيد كه من بتوانم قرآن بخوانم. » (15)
و در ماه رمضان يكى از همراهان امام در نجف، اظهار مى كرد كه امام خمينى در ماه مبارك رمضان، هر روز ده جزء قرآن مى خواندند ، يعنى در هر سه روز، يك بار قرآن را ختم مى كردند . (16)
علاوه بر آن، هر سال چند روز قبل از ماه مبارك رمضان ، دستور مى دادند كه چند ختم قرآن براى افرادى كه مد نظر مباركشان بود، قرائت شود . (17)
گزيده هايى از توصيه ها و سفارش هاى امام به مناسبت ماه مبارك رمضان
شما در اين چند روزى كه به ماه رمضان مانده، به فكر باشيد، خود را اصلاح كرده، توجه به حق تعالى پيدا نماييد.
از كردار و رفتار ناشايسته خود ، استغفار كنيد! اگر خداى نخواسته، گناهى مرتكب شدهايد، قبل از ورود به ماه مبارك رمضان ، توبه كنيد! زبان را به مناجات حق تعالى عادت دهيد! مبادا در ماه مبارك رمضان، از شما غيبتى، تهمتى و خلاصه گناهى سر بزند و در محضر ربوبى، با نعم الهى و در مهمان سراى بارى تعالى، آلوده به معاصى باشيد! شما اقلاً، به آداب اوليه روزه عمل نماييد و همان طورى كه شكم خود را از خوردن و آشاميدن نگه مى داريد، چشم و گوش و زبان را هم از معاصى باز داريد! از هم اكنون بنا بگذاريد كه زبان را از غيبت، تهمت، بدگويى و دروغ نگه داشته، كينه، حسد و ديگر صفات زشت شيطانى را از دل بيرون كنيد!
امام در هر فرصتى كه به دست مى آوردند، ولو اندك، قرآن مى خواندند. بارها ديده شد كه امام، حتى در دقايقى قبل از آماده شدن سفره - كه معمولاً به بطالت مىگذرد - قرآن تلاوت مى كنند
اگر با پايان يافتن ماه مبارك رمضان، در اعمال و كردار شما هيچ گونه تغييرى پديد نيامد، و راه و روش شما با قبل از ماه صيام فرقى نكرد، معلوم مىشود روزهاى كه از شما خواسته اند، محقق نشده است.
اگر ديديد كسى مى خواهد غيبت كند، جلوگيرى كنيد و به او بگوييد! «ما، متعهد شده ايم كه در اين سى روز ماه مبارك رمضان، از امور محرمه خود دارى ورزيم.» و اگر نمى توانيد او را از غيبت باز داريد، از آن مجلس خارج شويد! ننشينيد و گوش كنيد! باز تكرار مى كنم تصميم بگيريد در اين سى روز ماه مبارك رمضان، مراقب زبان، چشم، گوش و همه اعضاء و جوارح خود باشيد.
توجه بكنيد كه به آداب ماه مبارك رمضان عمل كنيد؛ فقط، دعا خواندن نباشد، دعا به معناى واقعى اش باشد . (18)
پي نوشت ها:
1- پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 286 .
2- برداشت هايى از سيره امام خمينى( ره) ، ج 3 ، ص 90 .
3- همان، ص 89 .
4- روزنامه جمهورى اسلامى، مورخ 8/1/69 .
5- روزنامه جمهورى اسلامى، 20 / 11 / 64 .
6- امام در سنگر نماز، ص 83 / هزار و يك نكته، حسين ديلمى، نكته 129 .
7- هزار و يك نكته، حسين ديلمى، حبيب و محبوب، ص 53 / سيماى فرزانگان، ص 180 .
8- سيماى فرزانگان، ص 159 / برداشتهايى از سيره امام خمينى( ره) ، ج 3 ، ص 99 .
9- برداشتهايى از سيره امام خمينى (رحمت الله عليه) ، ج 3 ، ص 132 .
10- همان، ص 286 .
11- هزار و يك نكته، حسين ديلمى، نكته 104 / جلوهاى از خورشيد ، ص 90 .
12- برداشتهايى از سيره امام خمينى ، ج 3 ، ص 126 .
13- پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 270 .
14- برداشتهايى از سيره امام خمينى ، ج 3 ، ص 198 .
15- همان، ص 7.
16- همان .
17- پا به پاى آفتاب، ج 1 ص 181 .
18- سيماى فرزانگان، صص 159 و 161 برداشتهايى از سيره امام خمينى، ج 3 ، ص 8 .
امام على عليه السلام :
نِعمَ البَيتُ الحَمّامُ تَذكُرُ فيهِ النّارَ وَ يَذهَبُ بِالدَّرَنِ؛
چه خوب جايگاهى است حمّام، يادآور دوزخ است و چرك را از ميان مى برد.
(من لايحضره الفقيه ج 1، ص 115، ح 237)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
بَيتٌ لا صِبيانَ فيهِ لا بَرَكَةَ فيهِ؛
خانهاى كه كودك در آن نباشد ، بركت ندارد.
(نهج الفصاحه ص374 ، ح1096)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
اِذا دَخَلَ اَحَدُكُم بَيتَهُ فَليُسَلِّم، فَاِنَّهُ يُنزِلُهُ البَرَكَةَ وَ تُؤنِسُهُ المَلائِكَةُ؛
هرگاه يكى از شما به خانه خود وارد
مى شود، سلام كند، چرا كه سلام بركت مى آورد و فرشتگان با سلام دهنده انس مى
گيرند.
(علل الشرايع ج 2، ص 583، ح 23)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
كُلُّ بَيْتٍ لَا يَدْخُلُ فِيهِ الضَّيْفُ لَا يَدْخُلُهُ الْمَلَائِكَة
هر خانه اى كه ميهمان بر آن وارد نشود، فرشتگان واردش نمى شوند.
جامع الأخبار(شعيري) ص 136
امام على عليه السلام:
اِنَّ لِلّدارِ شَرَفا وَ شَرَفُهَا السّاحَةُ الواسِعَةُ وَ الخُلَطاءُ الصّالِحونَ وَ اِنَّ لَها بَرَكَةً وَ بَرَكَتُها جَودَةُ مَوضِعِها وَسَعَةُ ساحَتِها وَ حُسنُ جِوارِ جيرانِها؛
خانه را شرافتى است. شرافت خانه به وسعت حياط (قسمت جلوى خانه) و همنشينان خوب
است. و خانه را بركتى است، بركت خانه جايگاه خوب آن، وسعت محوطه آن و همسايگان خوب
آن است.
مكارم الاخلاق، ص 125 و 126
امام سجاد عليه السلام :
وَ اَمّا حَقُّ الزَّوجَةِ فَاَنْ تَعْلَمَ اَنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَها لَكَ سَكَنا وَ اُنْسا فَتَعْلَمَ اَنَّ ذلِكَ نِعْمَةٌ مِنَ اللّهِ عَلَيْكَ فَـتُـكْرِمَها وَ تَرْفُقَ بِها وَ اِنْ كانَ حَقُّكَ اَوجَبَ فَاِنَّ لَها عَلَيْكَ اَنْ تَرْحَمَها؛
حق زن اين است كه بدانى خداوند عزوجل او را مايه آرامش و انس تو قرار داده و اين نعمتى از جانب اوست، پس احترامش كن و با او مدارا نما، هر چند حق تو بر او واجبتر است اما اين حق اوست كه با او مهربان باشى.
من لايحضره الفقيه ج 2، ص 621، ح 3214
حضرت زهرا سلام الله عليها:
خِيارُكم اَليَنُكم مَناكِبَةً وَ اَكرَمُهم لِنِسائِهِم؛
بهترين شما كسي است كه در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد و ارزشمندترين
مردم كساني هستند كه با همسرانشان مهربان و بخشنده اند.
عوالم العلوم و المعارف ج11 ، ص909
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
إنَّ الرَّجُلَ إذا نَظَرَ إلَى امرَأَتِهِ وَنَظَرَت إلَيهِ نَظَرَ اللّه تَعالى إلَيهِما نَظَرَ الرَّحَمَةِ؛
وقتى مردى به همسر خود نگاه كند و همسرش به او نگاه كند خداوند بديده رحمت به آنان
نگاه مى كند.
نهج الفصاحه ص278 ، ح 621
امام باقر عليه السلام :
اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّه اَشَّدُّكُم اِكراما لِحَلائِلِهِم؛
گرامى ترين شما نزد خدا، كسى است كه بيشتر به همسر خود احترام بگذارد.
وسايل الشيعه ج 21 ، ص311 ، ح27157 {شبيه اين حديث در من لايحضر الفقيه ج3 ، ص506 و تهذيب الاحكام ج8، ص141
امام على عليه السلام :
أَحسِنِ الصُّحبَةَ لَها فَيَصفُوَ عَيشُكَ؛
با همسرت خوش رفتار باش تا زندگى ات با صفا گردد.
من لايحضره الفقيه، ج4، ص392، ح5834
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
مِن سَعادَةِ المَرءِ المُسلِمِ الزَّوجَةُ الصّالِحَةُ وَالمَسكَنُ الواسِعُ وَالمَركَبُ البَهىُّ وَالوَلَدُ الصّالِحُ؛
از خوشبختى مرد مسلمان، داشتن همسرى شايسته، خانه اى بزرگ، وسيله اى راحت براى سوارى و فرزندى خوب است.
بحارالأنوار(ط-بيروت) ج73، ص155
امام جعفر صادق عليه السلام :
مَنْ تَرَكَ
التَّزْوِيجَ مَخَافَةَ الْعَيْلَةِ فَقَدْ أَسَاءَ بِاللَّهِ الظَّنَّ.
هر كه از ترس تنگدستى ازدواج نكند، همانا به خداوند سوء ظن دارد.
كافي(ط-الاسلاميه)ج 5 ،ص330
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله :
مَن تَزَوَّجَ فقد اُعطِيَ نِصفَ العِبادَةِ.
هر كه ازدواج كند، نصف عبادت به او داده شده است.
بحار الانوار (ط-بيروت)ج100 ، ص220
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله :
ما مِن شابٍ تَزَوَّجَ فى حَداثَةِ سِنِّهِ اِلاّ عَجَّ شَيطانُهُ : يا وَيلَهُ ، يا وَيلَهُ! عَصَمَ مِنّى ثُلُـثَى دينِهِ ، فَليَتَّقِ اللّهَ العَبدُ فِى الثُّـلُثِ الباقى ؛
هر جوانى كه در سن كم ازدواج كند ، شيطان فرياد بر مىآورد كه : واى برمن ، واى بر من! دو سوم دينش را از دستبرد من ، مصون نگه داشت . پس بنده بايد براى حفظ يك سومِ باقى مانده دينش ، تقواى الهى پيشه سازد .مَا مِنْ شَابٍّ تَزَوَّجَ فِي حَدَاثَةِ سِنِّهِ إِلَّا عَجَّ شَيْطَانُهُ يَا وَيْلَهُ يَا وَيْلَهُ عَصَمَ مِنِّي ثُلُثَيْ دِينِهِ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ الْعَبْدُ فِي الثُّلُثِ الْآخِر
«نوادر (راوندي) ص12»
حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمودند:
إذا حشرت يوم القيامة أرفع هذا إلى يدي و أشفع في عصاة أمّة أبي
آن گاه كه در روز قيامت برانگيخته شوم،دستم را بلند ميكنم گناهكاران
امّت پدرم را شفاعت خواهم كرد.
عوالم العلوم و المعارف ج11 ، ص451
امام صادق عليه السلام فرمودند:
لا يَنالُ شَفاعَتَنا مَن استَخَفَّ بِالصَّلاةِ؛
هركس نماز را سبك بشمارد ، بشفاعت ما دست نخواهد يافت.
كافي(ط-الاسلاميه) ج3، ص270
رسول خدا صلي الله عليه و آله:
اَلرّوحُ وَ
الرّاحَةُ وَ الفَلَجُ وَ الفَلاحُ وَ النَّجاحُ وَ البَرَكَةُ وَ العَفوُ وَ
العافيَةُ وَ المُعافاةُ وَ البُشرى وَ النَّصرَةُ وَ الرِّضا وَ القُربُ وَ
القَرابَةُ وَ النَّصر وَ الظَّـفَرُ وَ التَّمكينُ وَ السُّروُر وَ المَحَبَّةُ
مِنَ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى عَلى مَن اَحَبَّ عَلىَّ بنَ اَبى طالِبٍ
عليهالسلام وَ والاهُ وَ ائتَمَّ بِهِ وَ اَقَرَّ بِفَضلِهِ وَ تَوَلَّى
الأَوصياءَ مِن بَعدِهِ وَ حَقٌ عَلَىَّ اَن اُدخِلَهُم فى شَفاعَتى وَ حَقٌ عَلى
رَبّى اَن يَستَجيبَ لى فيهِم وَ هُم اَتباعى وَ مَن تَبِعَنى فَاِنَّهُ مِنّى؛
آسايش و راحتى، كاميابى و رستگارى و پيروزى، بركت و گذشت و تندرستى و عافيت، بشارت
و خرّمى و رضايتمندى، قرب و خويشاوندى، يارى و پيروزى و توانمندى، شادى و محبّت،
از سوى خداى متعال، بر كسى باد كه على بن ابى طالب را دوست بدارد، ولايت او را
بپذيرد، به او اقتدا كند، به برترى او اقرار نمايد، و امامانِ پس از او را به
ولايت بپذيرد. بر من است كه آنان را در شفاعتم وارد كنم. بر پروردگار من است كه
خواسته مرا درباره آنان اجابت كند. آنان پيروان من هستند و هر كه از من پيروى كند،
از من است.
بحارالأنوار(ط-بيروت) ج 27، ص 92 {شبيه اين حديثدر المحاسن ج1 ، ص152}
امام باقر عليه السلام :
لا شَفيعَ لِلمَرأَةِ أَنجَحُ عِندَ رَبِّها مِن رِضا زَوجِها؛
هيچ شفيعى براى زن نزد پروردگارش نجات بخش تر از رضايت شوهرش نيست.
وسايل الشيعه ج20 ، ص222 - خصال ج2 ص 588
جهان بيني مذهبي
اگر هر گونه اظهار نظر كلي درباره هستي و جهان را جهان بيني فلسفي بدانيم - قطع نظر از اينكه مبدا آن جهان بيني چيست ، قياس و برهان و استدلال است يا تلقي وحي - از جهان غيب بايد جهان بيني مذهبي را يك نوع از جهان بيني فلسفي بدانيم . جهان بيني مذهبي و جهان بيني فلسفي وحدت قلمرو دارند ، برخلاف جهان بيني علمي . ولي اگر نظر به مبدا معرفت و شناسايي داشته باشيم ، مسلما جهان شناسي مذهبي با جهان شناسي فلسفي دو نوع است .
در برخي مذاهب مانند اسلام جهان شناسي مذهبي در متن مذهب ، رنگ فلسفي يعني رنگ استدلالي به خود گرفته است ، بر مسائلي كه عرضه شده است با تكيه بر عقل ، استدلال و اقامه برهان شده است ، از اين رو جهان بيني اسلامي در عين حال يك جهان بيني عقلاني و فلسفي است . از مزاياي جهان بيني مذهبي - علاوه بر دو مزيت جهان بيني فلسفي : ثبات و جاودانگي ، و ديگر عموم و شمول - كه جهان بيني علمي و جهان بيني فلسفي محض فاقد آن است ، قداست بخشيدن به اصول جهان بيني است .
و با توجه به اينكه يك ايدئولوژي ، ايمان ميطلبد و جذب شدن ايمان به يك مكتب ، علاوه بر اعتقاد به جاودانگي و تغيير ناپذيري اصول - كه مخصوصا جهان بيني علمي فاقد آن است - مستلزم حرمتي است كه در حد قداست ، روشن ميشود كه يك جهان بيني آنگاه تكيه گاه يك ايدئولوژي و پايه ايمان قرار ميگيرد كه رنگ و صبغه مذهبي داشته باشد . از مجموع بيانات گذشته نتيجه ميشود كه يك جهان بيني آنگاه ميتواند تكيه گاه يك ايدوئولوژي قرار گيرد كه استحكام و وسعت تفكر فلسفي و قدس و حرمت اصول مذهبي را داشته باشد .
جهان بيني فلسفي
هر چند جهان بيني فلسفي دقت و مشخص بودن جهان بيني علمي را ندارد ، در عوض از آن نظر كه متكي به يك سلسله " اصول " است و آن اصول اولا بديهي و براي ذهن غيرقابل انكارند و با روش برهان و استدلال پيش ميروند ، و ثانيا عام و دربرگيرندهاند ( در اصطلاح فلسفي از احكام موجود بما هو موجودند ) طبعا از نوعي جزم برخوردار است و آن تزلزل و بيثباتي كه در جهان بيني علمي ديده ميشود ، در جهان بيني فلسفي نيست ، و هم محدوديت جهان بيني علمي را ندارد .
جهان بيني فلسفي پاسخگو به همان مسائلي است كه تكيه گاههاي ايدئولوژيها هستند . تفكر فلسفي ، چهره و قيافه جهان را در كل خود مشخص ميكند .
جهان بيني علمي و جهان بيني فلسفي ، هر دو مقدمه عملاند ، ولي به دو صورت مختلف . جهان بيني علمي به اين صورت مقدمه عمل است كه به انسان قدرت و توانايي " تغيير " و " تصرف " در طبيعت ميدهد و او را بر طبيعت تسلط ميبخشد كه طبيعت را در جهت ميل و آرزوي خود استخدام نمايد ، اما جهان بيني فلسفي به اين صورت مقدمه عمل و مؤثر در عمل است كه جهت عمل و راه انتخاب زندگي انسان را مشخص ميكند . جهان بيني فلسفي در طرز برخورد و عكس العمل انسان در برابر جهان مؤثر است ، موضع انسان را درباره جهان معين ميكند ، نگرش او را به هستي و جهان شكل خاص ميدهد ، به انسان ايده ميدهد يا ايده او را از او ميگيرد ، به حيات او معني ميدهد يا او را به پوچي و هيچي ميكشاند . اين است كه ميگوييم علم قادرنيست به انسان نوعي جهان بيني بدهد كه پايه و مبناي يك ايدئولوژي قرار
گيرد ، ولي فلسفه ميتواند .